واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: عقل هنوز حاضر نشده!
آیت الله شیخ علی اورمیان مبلغی توانمند و تلاشگری خستگی ناپذیر كه عمر با بركت خود را در جهت ترویج معارف الهی و پاسداری از ارزشهای انقلاب اسلامی سپری ساخته و در این مسیر از جان و مال و فرزندان خویش مایه گذاشته است.عقل هنوز حاضر نشده!«استاد آیتالله ملكوتی» طلبهها را نگریست. «شیخ علی ارومیان» هنوز نیامده بود و شاگردان منتظر شروع درس بودند و همچنان نگاه استاد ملكوتی به در بود. لحظاتی بعد، آقای ارومیان وارد كلاس شد و سلام كرد و نشست. استاد با لبخند جواب سلامش را داد و سپس درس را شروع كرد. طلبهها گوش میدادند و یادداشت برمیداشتند، ولی شیخ علی ارومیان سراپا گوش بود.روزها گذشت و چند بار دیگر استاد ملكوتی پیش از آمدن شاگردش، شیخ علی ارومیان، تدریس را شروع نكرد. یكی از طلبهها كه خیلی دلش میخواست دلیل این كار را بداند، رو به استاد پرسید: «چگونه است كه هر وقت یكی از ما یا حتی سه چهار نفرمان نمیآید، شما صبر نمیكنید و تدریس را آغاز میكنید، اما اگر تنها آقای ارومیان نیامده باشد، منتظرش میمانید و بعد از آمدنش درس را میگویید؟»استاد ملكوتی كتابش را روی میز گذاشت و گفت: «روزی همه شاگردهای افلاطون جمع میشوند، اما ارسطو هنوز به محل درس نرسیده بود. افلاطون كه جای خالیِ او را میبیند، درس را شروع نمیكند. عدهای از شاگردها اعتراض میكنند و میگویند: وقت گذشته است، بهتر است شروع كنید دیگر! اما افلاطون میگوید: نه! هنوز عقل حاضر نشده. بعد از مدتی ارسطو وارد كلاس میشود و مینشیند. افلاطون نفس عمیقی میكشد و لبخندزنان میگوید: اكنون عقل حاضر شد».استاد آیتالله ملكوتی بارها مشاهده كرده بود كه آقای شیخ علی ارومیان غیر از مباحث اصلی كتاب، به مباحث فرعی خارج از كتابها و بحثها نیز اشراف دارد. در این هنگام استاد نگاه پرمحبتی به شاگرد پرتلاشش، آقای ارومیان كرد. شاگرد سر به زیر انداخت و احساس كرد هنوز لیاقت محبتها و حرفهای استاد و مانند ارسطو بودن را ندارد و دانههای عرق بر پیشانیاش نشست. خجالتآیتالله ارومیان میدانست كه شاگردش وضع خوبی ندارد و برخی شبها همراه خانوادهاش، گرسنه به خواب میروند. او میدانست این طلبه، خجالت میكشد كه از فقر و گرسنگی خود و خانوادهاش حرفی بزند. حتی این طلبه گاهی در جلسات درس حاضر نمیشد تا مبادا كسی متوجه وضع زندگیاش بشود. آیتالله ارومیان به پولی كه داشت، نگاه كرد و آن را شمرد. زیاد نبود، ولی میشد با آن چند عدد نان سنگك بخرد. او به نانوایی رفت و نانها را كه گرفت، به طرف خانه طلبه جوان حركت كرد. هرچه در زد، كسی در را باز نكرد. مرد خجالت میكشید در را باز كند و نانها را از او بگیرد. به اطراف خانه نگاه كرد، چند قدمی برداشت، تكه نخی از كنار پنجره اتاق خانه آویزان بود. او با دقت نانها را به گوشه پنجره اتاق آویزان كرد. این بار به شیشه پنجره زد و سپس با عجله از خانه طلبه فقیر دور شد. بوی نان تازه از گوشه پنجره به داخل خانه آمده بود. طلبه جوان به آرامی پنجره را باز كرد و چشمش كه به نانهای سنگك افتاد، اشكش جاری شد. احساس كرد خداوند به او توجه كرده كه كسی را به سراغش فرستاده است. نانها را برداشت و به كوچه سرك كشید، ولی كوچه خلوتِ خلوت بود و تنها صدای باد بود كه به گوش میرسید. این رفتار آیتالله ارومیان باعث شد، طلبه جوان دوباره به خدا توكل كند و زندگیاش را سامان دهد.منبع :کتاب حیات نیکان مرکز پژوهش های اسلامی صدا وسیماتنظیم برای تبیان گروه حوزه علمیه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 247]