واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: پيش از اين فکر مي کردم فرشته ها از آسمان به زمين مي آيند ، فکر مي کردم فرشته هاي آسماني به خاکيان زمين فخر مي فروشند و بال و بارگاه و جايگاه خود را به رخ زمينيان مي کشند ، فکر مي کردم فرشته ها که مي آيند زمينيان آرزو دارند چون آنان پرواز کنند و در آسمان بال بگشايند. اکنون يقين دارم فرشته ، کهن جانبازي است در خرمشهر که در يک کوچه بن بست در فلکه ارديبهشت، جنب مدرسه راهنمايي سميه در يک خانه زخم دار از گلوله زندگي مي کند. پيش از اين فکر مي کردم فرشتگان را کودکاني سپيد روي و بالدار که آنها هم هاله اي از نور بر سر دارند احاطه کرده اند که با لوحي در دست سرود آزادي زمزمه مي کنند. اکنون يقين دارم فرشته، رزمنده اي است که يک چشم خود را در خرمشهر جا گذاشت و گاه گاهي که دلش به ياد مرزهاي حماسه و مردان حماسه سازتنگ مي شود براي خودش مي خواند : ممد نبودي ببيني شهر آزاد گشته خون يارانت پر ثمر گشته آه و واويلا ... خودش مي گويد من انسان عادلي هستم چون همه را به يک چشم نگاه مي کنم بعد مي خندد و با نگاهي به خاک حسرت مي خورد که چرا خدا آن 25 درصد باقيمانده از وجودش را نپذيرفت. وقتي نام محله هاي قديمي خرمشهر را بر زبان جاري ساخت و از آزادي سخن به ميان آورد، احساس کردم اکنون در محله طالقاني ، خيابان ستايش ، فلکه دروازه ، روبروي کارخانه صابون سازي ، خيابان حفار، منطقه کوت شيخ ، محل تووي جات ، خيابان آرش ، سه راه حسينيه ، محل سن تاپ ، ميدان راه آهن، منطقه 100 دستگاه، جلوي امام زاده مهتوگ و خيابان مقبل قرار دارم و بوي رهايي از خاک اين مناطق مي تراود. مي گفت: صدام هيچگاه باور نمي کرد که نيروهاي ما براي آزادي خرمشهر دست به عمليات بزنند آنقدر تجهيزات و تاسيسات به کار گرفته بود که خودشان هم به سختي مي توانستند در شهر آمد و شد کنند تا چه رسد به نيروهاي ما ، اما وقتي خدا بخواهد کاري بشود مي شود. وقتي ازاوپرسيدم قدري ازموانع دشمن حرف بزند گفت: دشمن در خرمشهر مانعي که نداشت نبود ، حتي پشت بام ها هم شش پري کار گذاشته بود تا چتر باز نتواند فرود آيد ، ميدان مين ، کانال آب ، خاکريز و باتلاق مصنوعي که ديگر الي ماشاء الله بود. مي گفت : دشمن انتظار داشت ما از جانب آبادان عمليات احتمالي را آغاز کنيم ولي بنازم به توان بچه ها که 70 - 80 کيلومتر پياده روي کردند و از طرف دارخوين به خرمشهر وارد شدند، حالا که فکرش مي کنم مي بينم واقعا خرمشهر را خدا آزاد کرد. از او پرسيدم وقتي خرمشهر اشغال شد چند ساله بودي و چکار مي کردي ، نيم خندي بر لبان خشکيده اش مي نشيند و باز هم با شرمي پوشيده خاک را مي نگرد و سر تکان مي دهد. گفت: من آنوقت 13 ساله بودم و گذاشته بودنم راننده لودر، چون قدم کوتاه بود و پايم به پدال گاز لودر نمي رسيد حاجي چهار، پنج تا چوب و الوار به هم بسته بود و گذاشته بود روي پدال لودر تا پايم به پدال برسد ، حاجي کجا رفتي و ما را تنها گذاشتي. گفتم نگفتي اسمت را بنويسم يا نه گفت: آقا مگه اونوقت که ما به آب و آتش مي زديم کسي اسم ما را مي دانست ، همه من را به نام آر پي جي ميشناختند ، آخ که بچه هاي خرمشهر حتي يک آرپي جي هم نداشتند که جلو اين تجاوزگري ها را بگيرند. پرسيدم از کجاي خرمشهر بيشتر خوشت مياد ، از کدام محله ؟ از کدام کوچه ؟ گفت : خرمشهر همه جايش محله صفا است اما من از بازار صفا و مسجد جامع خيلي خوشم مي آد، يادش بخير تو بازار صفا ، دشمن در چند قدمي بود اما طرف نمي گذاشت شيله از سرش بيفتد. يک لحظه دود باروت در مشام و ياد خرمشهر در سينه اش بهم آميخت و همزمان بغض در گلو و نفس در سينه اش گرفت ، احساس کردم ريه ها، ناي و نايژه ها و نايژکهايش با هوا غريبي مي کنند، نمي دانم چطور بنويسم که نفس کشيدن با ريه نيم سوخته چقدر سخت است. با کمک اسپري هاي سالبتامول وبرم هگزين نفسش کمي آزاد و از کبودي چهره اش کاسته شد، هنوز خس خس سينه اش را که مي شنوم از اين همه نفس راحت کشيدن خودم شرمگين مي شوم. مي گفت : من يک بار و فقط يک بار وقتي بي مروت تو فاو گاز خردل زد يک نفس نيمه عميق کشيدم و همين برايم بس بود که يک عمر از نفس کشيدن خودم پشيمان شوم. احساس کردم همه دستگاه تنفسي اش در سوزش گاز خردل کباب شده است ، 75 درصد سوختگي دروني جايي براي نفس کشيدن باقي مي گذارد؟ گفتم چه شد که نيروهاي ما براي آزادي خرمشهر يک غيرت مثال زدني از خود نشان دادند گفت:آخرصدام روي آزادي خرمشهرشرط بندي کرده بود، همه مي گفتند اگر ايران خرمشهر را پس بگيرد صدام کليد بصره را خواهد داد ، همين شرط بندي هم به زيان صدام تمام شد و غيرت بچه هاي ما را افزايش داد ، اگرچه کاراصلي را مولاي متقيان و حضرت زهرا(س) انجام دادند ما که کاره اي نبوديم. پرسيدم تو کدام تيپ خدمت مي کردي ، چندين تيپ آن وقت در منطقه بودند ، از جمله تيپ امام سجاد (ع) ، تيپ حضرت زهرا (س)، تيپ المهدي (عج) ، شما تو کدام تيپ بودي ؟ اول فکر کردم سووالم با موضوع ارتباطي ندارد يا اينکه جاي مطرح کردن اين سووال نيست که جواب نمي دهد ، شايد هم درست منظورم را متوجه نشده که جواب نمي دهد. بغض فرو خفته در گلويش را قورت داد و بريده بريده گفت: يعني ممکنه کسي خودش راخادم حضرت زهرا (س) بدونه، تو تيپ حضرت زهرا (س) خدمت بکنه، شبهاي جمعه نداي زهرا زهرا سر بدهد حتي پيشاني بند يا زهرا (س) هم بر سر داشته باشه ولي از عنايت ايشان بي بهره بماند ، بعد رو به آسمان کرد و اشکي سرد از گونه اش به پايين غلييد و در گلو چيزي گفت که من نفهميدم. گفتم سوم خرداد را به شما و همه همرزمانتان تبريک مي گويم ، به گرمي با من دست داد و از او جدا شدم و به راه افتادم اما صدايش را از پشت سر مي شنيدم که به جاي کويتي پور مي خواند: ممد نبودي ببيني شهر آزاد گشته خون يارانت پر ثمر گشته ، آه و واويلا... 677 /675
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 336]