واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بلد نیستم دروغ بگویم
در همه کتابهای نقد ادبی و در همه آثاری که شعر معاصر فارسی را بررسی کردهاند، احمدرضا احمدی به عنوان واضع جریان « موج نو» معرفی شده است؛ شعری که بارزترین خصیصهاش بیوزنی و حرکت بر پایه منطق نثر است. شعری که به بسیاری از جوانان کم دانش و اطلاع این امکان را داد که وارد عرصه نوشتن شوند و پس از مدتی کوتاه انبوهی از نوشتههایی را پدید بیاورند که شباهتی به شعر نداشتند و ندارند. احمدی اما فارغ از این هیاهوها و بیآنکه مدعی وضع و تغییر باشد به راهی که شروع کرده بود ادامه داد و کم کم از خودش، از خود دشوارگوی درونش فاصله گرفت و رسید به احمدرضا احمدی امروز با شعری ساده و شفاف که گاه سلیقههای متفاوتی را با خود همراه میکند. انتشار اولین جلد از مجموعه « دفترهای سالخوردگی» با عنوان «در این کوچهها گل بنفشه میروید: باران» بهانه گفتوگوی همشهری کتاب با احمدرضا احمدی درباره شعرهایش شد. شاید یکی از دیگر دلایل اقبالی که در این دوره از شعر من شده این است که دروغ نگفتهام. این خیلی مهم است. من هیچوقت برای یک مفهوم یا معشوق فرضی شعر نگفتهام. هر چه گفتهام و نوشتهام چیزی بوده که در طول زندگی با آن مواجه شدهام. بخشهایی از این گفتگوی خواندنی در ادامه میآید:• 20 سالم بود که میخواستم کتاب اولم را چاپ کنم؛ اما فریدون رهنما موافق نبود ولی من جوانی کردم و با کمک مسعود کیمیایی کتاب را چاپ کردم. او و دوستان دیگرم کمک کردند و کار چاپ و حتی فروش کتاب را انجام دادند. کتاب را در چاپخانهای در خیابان خانقاه چاپ کردیم. من و نادر ابراهیمی و شاید خیلیهای دیگر اولین کتابمان را آنجا چاپ کردیم. • بلد نیستم دروغ بگویم و مثل بعضی از این نقاشها که میگویند ما از بچگی با زغال روی دیوار نقاشی میکردیم، بگویم من از بچگی شروع کردم به شعر گفتن. نه اتفاقا شاید من کمی دیرتر از دیگران شروع کردم. شاید در 19-18 سالگیام بود که شعر گفتم. و مهمترین علت گرایشم به شعر و آن شکل از شعر گفتن آشنایی با فریدون رهنما بود که آن روزها تازه از فرانسه آمده بود و شعر روز دنیا را میشناخت. • همیشه ادبیات کلاسیک فارسی را میخواندم. الان هم میخوانم و لذت میبرم اما فقط برای لذت بردن. اما از همان اول نمیخواستم شعرم کوچکترین شباهتی به این شعرها داشته باشد. • شاید پایه شعر من تجربه زندگی خود من بوده است. من خیلی تجربه کردهام. حالا نمیدانم میتوانید اینها را چاپ کنید یا نه. 16 ساله بودم که من و یک دختر روس عاشق هم شدیم. توی اتوبوس با هم آشنا شدیم. در همه کتابهای من رد پایی از زنها هست. همین حالا هم همینطور است. مثلا در کتاب «شعرها و یادهای دفترهای کاهی» اگر نگاه کنید، میبینید که در مواردی حتی به نام این زنها البته با اجازه همسرم اشاره کردهام. به نظرم اگر تو را تمام عالم هم تایید کنند تا مورد تایید یک زن نباشی فایدهای ندارد. زنی که دوستش داری وقتی تو را تایید کند موجودیت پیدا میکنی و انگار هستی. یکی از این زنها مادرم بوده و حالا همسرم و دخترم. • جالب اینکه همه کسانی که از این کار و شیوه پیروی کردند، به من دشنام دادند. ولی هم از میان شاعران همنسلم و هم نسل بعد خیلیها بالاخره به بیوزنی رسیدند. من البته اهل سیطره نبودم اما اهل تقلید هم نبودم و حتی توی لباس پوشیدن هم نمیخواستم و نمیخواهم شبیه کسی باشم. حالا درست و غلطش را کار ندارم. اما بههرحال اولین بار به گمانم فریدون رهنما یا شاید داریوش آشوری اسم موج نو را روی شعر من گذاشت. • نه بیانیه شعر حجم را و نه هیچ متن مشابهی را امضا نکردم. بنده جز قباله ازدواجم چیزی را در عمرم امضا نکردهام. الان هم نمیکنم. نمیخواهم. اصولا از جمع هراس دارم. آدمی هستم منفرد، با حرکتی فردی؛ و زندگی هم به من آموخته که این پیله را ضخیم و ضخیمتر کنم. • خدا به من یک ویژگی داده و آن هم اینکه بخشهای خندهدار و مسخره موضوعات مختلف زندگی و آدمها را میبینم و تشخیص میدهم. این ویژگی خیلی به من کمک کرده. حتی توی شعر. به کمک این ویژگی است که وقتی شعری را تمام میکنم و میخوانم سعی میکنم تشخیص بدهم مخاطب ممکن است کجای این شعر را دست بگیرد و بعد دست بیندازد، همان بخشها را حذف میکنم. • شانس نسل شما این است که از مصیبتی به نام مارکسیسم راحت شدهاید. شما واقعبین هستید و خوب میدانید چی به چی است و من واقعاً مدیون نسل شما هستم. درباره این نکته که گفتید جلوتر از زمان خودم بودهام، یادم میآید یک بار به یکی از اعضای شورای کتاب کودک میگفتم شما چطور شده بعد از 45 سال به یاد من افتادهاید. او هم خیلی صمیمانه گفت شما جلوتر از ما بودید و حالا ما تازه فهمیدهایم کار شما را. • شاید یکی از دیگر دلایل اقبالی که در این دوره از شعر من شده این است که دروغ نگفتهام. این خیلی مهم است. من هیچوقت برای یک مفهوم یا معشوق فرضی شعر نگفتهام. هر چه گفتهام و نوشتهام چیزی بوده که در طول زندگی با آن مواجه شدهام. • از نظر من معمولا شاعران متوسط، خودشان را به ایدئولوژی و شعار میچسبانند تا مطرح شوند. کسی اگر حرفی برای گفتن داشته باشد متوسل به شعار دادن نمیشود. نمونه بارزش تفاوت بین شعری سیاسی مثل «مرغ آمین» نیماست در مقایسه با چند شعر کوتاهی که در اواخر عمرش سرود. شعرهایی مثل «ری را» که به نوعی عاشقانهاند و واقعاً شاهکارند چون روی عواطف بشری دست گذاشته. خیلی از شاعران هم قبل از کودتای 28مرداد در میتینگهای سیاسی هر روز شعر میگفتند و میخواندند اما مصرف آن شعرها به همان روز ختم میشد و فردایش دیگر تاثیری نداشتند. • نیما میوه بلافصل بعد از مشروطه بود. و شاعران مطرح پس از نیما، اخوان، سهراب و... میوههای بلافصل کودتای 28 مردادند. همیشه به شوخی میگویم کودتای 28 مرداد حداقل حسنش این بود که اخوان شعر درخشان «زمستان» را گفت و ... . انگار بعد از جنگ جهانی دوم وجود هنرمندان پر از گره شده بود و در دهه 40 این عقدهها سرباز کرد و محصولش شد شعرهای دهه 40. • در شعر من دو حادثه بسیار تاثیر گذاشتند؛ یکی انقلاب و دیگری جنگ. این دو حادثه به من هوشی دادند که خیره شدم و دیدم. ما همیشه جنگ را توی کتابها خوانده بودیم یا توی فیلمها دیده بودیم اما بعد از انقلاب آن را به عینه تجربه کردیم. • شاعران بعد از نیما هم به گمان من با گذشت زمان شعرشان سرند میشود و خواهد شد. و خیلی با قطعیت نمیتوانیم بگوییم کدام شاعر یا کدام شعر ماندگارند. حسنی که انقلاب برای هنر ما داشت این بود که سمبل را از بین برد. تئاتر ما قبل از انقلاب به شدت سمبلزده بود. شعر هم همینطور. انقلاب هنر ما را عریان کرد و سمبولیسم را از آن گرفت. البته شعر من هیچ وقت سمبولیک نبوده و نیست. حالا با گذشت بیش از 40 سال به جز یکی دو استثنا ممکن است نتیجهای که به بار میآید آن چیزی که ما فکر میکنیم نباشد. ممکن است با گذشت زمان و رد شدن شعر از سرند روزگار، شاعری بیاید بالا و شاعری که همه دوستش دارند فراموش شود. شاید البته این حرف کمی عجیب به نظر برسد، ولی نمیتوان قضاوتی قاطعانه داشت و گفت کدام چهرهها ماندگارند و کدام شعر باقیماند و کدام از بین میرود و به تاریخ ادبیات میپیوندد. • حالا ممکن است من این حرف را بزنم و جنجالآفرین شود اما بعد از گذشت هزار سال ما میبینیم که فردوسی بیش از آنکه شاعر بزرگی باشد حماسهسرای بزرگی است و شاید میتوانست نمایشنامهنویس بزرگی هم باشد. اما حافظ شاعر است و شعر را در دیوان او باید جستوجو کرد یا در بسیاری از متون منثور عرفانی که من آنها را بسیار شاعرانه میدانم با توجه به نگاهی که خودم به شعر دارم. اتفاقا یکی از کارهایی که در سالهای اخیر انجام دادهام این بوده که به توصیه پزشکم و برای جلوگیری از ابتلا به آسم، خانه را از کتاب خالی کردهام و از خیل کتابهایی که داشتهام فقط گلستان و بوستان سعدی را نگه داشتهام و غزلیات او را که حیرت آورند، همچنین دیوان حافظ، رباعیات خیام، دیوان اشعار ابوسعید ابوالخیر و تاریخ بیهقی را. • اشاره کردم که انقلاب شعر را از سمبولیسم نجات داد. به هر حال از سال 59 به طور جدی کارم را ادامه دادم. البته در فاصله چاپ «ما روی زمین هستیم» تا «نثرهای یومیه» برای خودم کار میکردم. سال 59 نثرهای یومیه را چاپ کردم ولی در اوج سر و صداهای خیابانی و ادبیات زیراکسی بود و کتاب فنا شد. ده سال بعد ده نسخه از همین کتاب را توی کتابفروشی نشر چشمه گذاشتم که در عرض یک هفته به فروش رسید و این از مقاطع تاثیرگذار کار من بود و شروعی دوباره بود برایم و روند فروش کتاب همینطور رو به رشد بود. گذشت تا رسیدم به «هزار پله به دریا ماندهاست» و رسیدم به مرحله شعر ارادی. هیچ وقت به فکر حقالتالیف نبودم. همیشه میخواستم کارم وقتی تمام میشود منتشر شود و هنوز هم بلافاصله بعد از اتمام یک کتاب، کتاب بعدیام را شروع میکنم. حتی گاهی برای اینکه عادت نوشتن از سرم نیفتد نامه مینویسم تا گرمای دستم از بین نرود. • بعد از سکته دومم بود که 48 ساعت توی اغما بودم و وقتی برگشتم، دیدم خیلی هم مرگ چیز بدی نیست. همیشه به شوخی گفتهام با اینکه خیلی آدم خوشقولی هستم، تا به حال دو بار که با مرگ قرار داشتهام، سر قرار نرفتهام. • به نظرم بدترین چیز این است که آدم کرخت شود. بیحس شود و تعجبش را از دست بدهد. این کار آدم را تمام میکند. همیشه هم به شاعران جوان میگویم که مراقب باشید خنگ نشوید. همیشه میگویم کتاب خواندن آدم را نجات نمیدهد. باید زمین خورد، حرکت کرد و تجربه اندوخت. من تمام سعیام این است که همیشه حسم را صیقل بدهم و نگذارم غبار و چربی و حماقت و حقارت روی آن بنشیند.تهیه و تنظیم: مهسا رضایی- ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 384]