تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 23 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):افطارى دادن به برادر روزه دارت از گرفتن روزه (مستحبى) بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828705818




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفت‌وگو با الكساندر همن، نويسنده مطرح بوسنياييرمان نويس نيستم؛ نويسنده‌ام!


واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: گفت‌وگو با الكساندر همن، نويسنده مطرح بوسنياييرمان نويس نيستم؛ نويسنده‌ام!
سوفى هريسون/ فرشيد عطايي- گاردين-30 آگوست 2008 / - در سال 1992 بود كه به «الكساندر همن» (Hemon) به طور اتفاقى پيشنهاد شد با هواپيما از موطنش «سارايوو» به سوى كشور‌ايالات متحده آمريكا پرواز كند و در يك برنامه تبادل فرهنگى بين روزنامه نگاران شركت كند و يك ماه را در آمريكا به ديدار از نويسندگان و دانشگاه‌هاى آمريكا بگذراند. همن كه ديد بهترين موقعيت براى فرار از جنگ قريب الوقوع در بوسنى برايش فراهم شده، فرصت را غنيمت شمرد و پيشنهاد را پذيرفت.

وقتى همن در آمريكا بود جنگ سرانجام درگرفت و همن در نتيجه در شيكاگو سرگردان شد. او در حالى كه زبان انگليسى را در حد بسيار ابتدايى بلد بود تصميم گرفت زبان انگليسى را ظرف مدت پنج سال ياد بگيرد. با‌اين حال سه سال بعد، يعنى در سال 1995 اولين داستان كوتاه خود را با موفقيت به زبان انگليسى نوشت. او در ادامه داستان‌هاى خود را در مجلات معتبرى چون نيويوركر، گرانتا، پاريس ريويو، و مجموعه بهترين داستان‌هاى كوتاه آمريكايى منتشر كرد. همن علاوه بر جوايز متعددى كه تاكنون برنده شده، بورس «گوگنهايم» را در سال 2003 و جايزه «جنيوس» را در سال 2004 از بنياد مك آرتور دريافت كرده است. اكنون الكساندر همن يكى از بهترين نويسندگان شيكاگو است و تازه ترين اثر خود به نام «پروژه‌ايلعازر» را منتشر كرده است. داستان‌اين كتاب درباره يك نويسنده بوسنيايي-آمريكايى به نام «ولاديمير بريك» است كه در شيكاگوى امروز زندگى مى‌كند. او نسبت به داستان واقعى كشته شدن يك مهاجر به نام «ايلعازر آورباخ» كه 100 سال پيش به دست پليس شيكاگو به قتل رسيد حساسيت ‌ پيدا كرده است. بريك به همراه يك همكار قديمى به نام «رورا» كه عكاس هم هست دست به كار مى‌شود تا از معماى مرگ‌ايلعازر پرده بردارد و كتابى هم در‌اين زمينه بنويسد.

‌ايلعازر يك هرج و مرج‌طلب (آنارشيست) بوده كه او را فرستاده بودند تا رئيس پليس شيكاگو را بكشد يا‌اينكه واقعا يك جوان ساده و بى‌گناه بوده كه درگير مسائل سياسى شده بوده؟ بريك و رورا در سفر خود در جست‌وجوى سرگذشت ايلعازر به «مودولوا»ى مدرن مى‌روند، آنها علاوه بر‌اين در جست‌وجوى وطن و جايگاه خودشان در دنيا نيز هستند. در‌اين كتاب عكس‌هايى از «وليبور بوزويچ» عكاس كه از دوستان صميمى همن نيز هست، آورده شده. در‌اين كتاب كه داستان‌ايلعازر و اولگا خواهر داغديده او به طور متناوب روايت مى‌شود، همن داستان جذابى را در تارو پود آن مى‌تند كه در آن از جنگ و تروريسم و پارانويا و عشق و جست‌وجو براى پيدا كردن وطنى كه تعريفى از ما به دست بدهد، صحبت مى‌شود.

الكساندر همن اولين كتاب خود به نام «مسئله برونو» را كه به زبان دوم خود يعنى زبان انگليسى نوشته و مجموعه‌اى از داستان‌هاى كوتاه خيره‌كننده بود، در دقايق پايانى بازى فينال ليگ قهرمانان اروپا در سال 1999 فروخت. در فينال آن سال منچستر يونايتد و بايرن مونيخ با هم بازى داشتند. (مى گويد: «منچستر يونايتد تيم مورد علاقه من نيست. ليورپول تيم مورد علاقه من است. ولى از تيم بايرن مونيخ متنفرم.») «نيكول آراگي» كارگزار همن كه كتاب او را به مزايده گذاشته بود، به همن كه در آن زمان 35 سال داشت زنگ زد و او را در جريان آخرين خبر‌ها گذاشت. همن مى‌گويد: «پنج دقيقه مانده بود به پايان بازى كه به من زنگ زد. گفت خبر‌هاى خيلى خوبى برايت دارم و من هم گفتم: الان نمى‌توانم صحبت كنم؛ خودم به تو زنگ مى‌زنم»،‌اين را گفتم و گوشى را گذاشتم.« همن در حالى كه‌اين خاطره را تعريف مى‌كند لبخندى تمام پهناى صورتش را فرا مى‌گيرد» خلاصه به او زنگ زدم و گفتم: «‌اين چه كار مهمى بود كه تو مى‌بايست وسط‌اين بازى لعنتى به من زنگ مى‌زدي؟» و ليوان آب زغال اخته‌اش را محكم روى ميز مى‌گذارد. «زيدى اسميث يك بار گفته بود، اگر نابغه‌هاى چند زبانه‌اى را كه زبان انگليسى را طى مدت شش ماه ياد مى‌گيرند و با سبك و طنزى عالى مى‌نويسند و بعد هم در روزنامه نيويورك تايمز با ناباكف مقايسه مى‌شوند، پس بايد گفت كتاب «مسئله برونو كتاب قابل قبولى است.»

همن كه مرد هيكلى خوش تيپى است و مثل آدم‌هاى چاق خجالتى لباس پوشيده است – يك تى شرت آستين بلند و شلوار گشاد – ظاهرش به گونه‌اى است كه گويى همين الان يك جلسه برنامه ريزى كامپيوترى را به پايان برده است. همن يك فوتباليست وسواسى است كه از بهار تا حالا نتوانسته فوتبال بازى كند چون زانويش در حين بازى فوتبال صدمه ديد. شايد به خاطر همين موضوع است كه حركات و رفتار او هم ملايم و آرام به نظر مى‌رسد و هم‌اينكه در عين حال گويى تمايل شديدى دارد به‌اينكه به چيزى لگد بزند.

همن از زمان انتشار اولين كتابش تا كنون دو كتاب ديگر هم به زبان انگليسى منتشر كرده است. دومين كتاب او «مرد هيچ كجا» نام داشت كه درباره يك شخصيت همن به نام «ژوزف پرونك» بود. ژوزف پرونك يك سارايوويى بود كه به دليل در گرفتن جنگ در شيكاگو سرگردان شد.‌اين شخصيت اولين بار در مجموعه داستانى «مسئله برونو» ظاهر شد. كتاب «مرد هيچ كجا» كه سرگذشت زندگى پرونك را از چندين زاويه متفاوت روايت مى‌كند، «چيزى بين يك مجموعه داستان كوتاه و رمان بود.» به نظر همن در صحبت از نويسندگى طبقه بندى‌هاى زيادى وجود دارد. مى‌گويد: «براى من مجموعه داستان كوتاه و رمان هيچ تفاوتى با هم ندارند. فقط شكل‌شان كمى فرق مى‌كند. من اجازه نمى‌دهم به من بگويند رمان نويس. يك جور معناى ضمنى برترى فرم رمان را در خود دارد. من رمان نويس نيستم؛ نويسنده‌ام.»

آنطور كه از تصوير همن بر روى جلد كتاب بر مى‌آيد همن يك زمانى مو‌هاى مشكى پر پشت خاص نويسندگان را داشته است. او حالا مو‌هايش را خيلى كوتاه مى‌كند. همن وقتى عينكش را از روى تيغه بينى‌اش مى‌لغزاند و زير چشمانش نگه مى‌دارد چهره يك مرد متفاوت، يك آدم شوخ طبع ظاهر مى‌شود. او شبيه كاريكاتور مردى است كه عينك زده. هيچ چيز ثبات ندارد، هويت يك چيز بى ثبات و متغير است؛ و‌اين نكته‌اى است كه هميشه در داستان‌هايش وجود دارد و او با بى‌ميلى به‌اين موضوع اعتراف مى‌كند، و از بابت چنين مشاهده ساده انگارانه‌اى ناراحت مى‌شود ولى اجازه نمى‌دهد ناراحتى‌اش بروز كند. جديد‌ترين كتاب داستانى همن به نام «پروژه‌ايلعازر» كه نقد‌هاى پر از تعريف و تمجيد بر آن نوشته شده، همچنان با هويت‌هاى واقعى و خيالى بازى مى‌كند (قهرمان‌اين كتاب يك نويسنده بوسنيايى به نام «ولاديمير بريك» است كه در شيكاگو زندگى مى‌كند).‌اين كتاب بر خلاف كتاب‌هاى پيشين همن خيلى واضح و روشن يك رمان است، هر چند همن مى‌گويد كه تا وقتى كه نوشتن‌اين كتاب را كاملا به پايان نبرده بوده اسم رمان را در مورد آن به كار نمى‌برده است: به‌اين كتاب مى‌گفتم "كتاب بزرگ.»

همن دو كشور و دو زبان دارد، و‌اين شرايط خاص به دليل جنگ داخلى در يوگسلاوى سابق به وجود آمده است. او در سال 1964 در سارايوو به دنيا آمد و در همين كشور بزرگ شد، در آپارتمانى كه پدر و مادرش هنوز هم مالك آن هستند، «يك ساختمان پنج طبقه‌اى زشت سوسياليستي.» او در سفر‌هايى كه به شهر سارايوو دارد در‌اين آپارتمان اقامت مى‌كند (پدر و مادرش در حال حاضر در كانادا زندگى مى‌كنند). پدر و مادر همن آن زمان كه در سارايوو زندگى مى‌كردند در يك شركت دولتى كه 10 دقيقه با محل سكونت شان فاصله داشت، شاغل بودند. مادرش در‌اين شركت حسابدار بود و پدرش مهندس.‌اين خانواده (همن و پدر و مادر و خواهرش «كريستينا») هر روز ساعت چهار بعد از ظهر دور هم ناهار مى‌خوردند و به اخبار راديو گوش مى‌دادند و در ساعت 4:25 دقيقه هم همه شان سكوت مى‌كردند تا به دقت به اخبار پيش‌بينى هوا گوش كنند. همن مى‌گويد وسواس نسبت به پيش بينى وضع هوا حتى در كانادا هم ول كن پدر و مادرش نبوده چون از نظر او، پس از آشوب مهاجرت، پيش‌بينى وضع هوا راحت‌ترين راه براى تصور كردن آينده است: «پدر و مادرم در كانادا يك خانه زيبا و يك باغچه دارند، ولى يك جور‌هايى زمان كاملا از هم گسسته است.»

شرايط در سارايوو دهه‌هاى 1970 و 80 آنگونه كه ژوزف پرونك در مجموعه داستانى «مرد هيچ كجا» به ياد مى‌آورد شيرين و دلچسب نبود‌ تيم‌هاى ورزشى پيروز؛ گروه‌هاى موسيقى خوب؛ و خيابان‌ها مثل فرش‌ايرانى نرم بودند»)، ولى زندگى ريتمى ثابت و منظم داشت؛ دست كم يك «زير ساختاري» وجود داشت (همن كلمه زير ساختار را خيلى استفاده مى‌كند) كه در زندگى شهروندان نفوذ كرده بود: «حتى اگر كار‌ها بعضى وقت‌ها به سختى انجام مى‌شد و پر از كاغذ بازى و ديوان سالارى بود ولى هر چه بود كار‌ها روند مشخص و منظمى داشت. بايد يك شناسنامه مى‌داشتي، مى‌دانيد كه مى‌خواهند تا دو هفته يا دو ماه پدرت را دربياورند، ولى هر چه بود انتخاب خودت بود، مى‌دانى چه كار مى‌خواهند بكنند و كار‌ها چگونه انجام مى‌شود.»

داستان‌هاى همن پر از آدم‌هايى هستند كه از يك بافتار بيرون كشيده‌اند و در يك بافتار ديگر قرار داده شده‌اند، و اكنون نمى‌توانند بفهمند كار‌ها چگونه انجام مى‌شود؛ براى مثال، پدر و مادرش وقتى همسايگان آمريكايى شان در آسانسور با خوشرويى با آنها سلام و احوال پرسى مى‌كنند آنها به دليل بلد نبودن زبان همانطور ساكت مى‌ايستند، و روشنفكران روسى در كلاس‌هاى آموزش زبان انگليسى در آمريكا خنگ محسوب مى‌شوند. داستان‌هاى همن ماهيت چنين خسران‌هايى را درك مى‌كند. بسيارى از داستان‌هاى او زندگى پيش از خسران را به ياد مى‌آورند، دنياى يك كودك را.

همن مى‌گويد كه رفتنش به آمريكا خاطرات كودكى‌اش را وسعت بخشيد. شفافيت و تازگى‌اى كه در بعضى از داستان‌هاى او وجود دارد به دليل استفاده‌اش از زاويه ديد يك كودك است؛ ‌اشيا حضورى بزرگ و پر ابهت دارند. همن به ياد مى‌آورد كه چقدر خودش را نزديك به زمين احساس مى‌كرده، «به معنى واقعى كلمه نزديك به زمين، به‌اين معنى كه چيز‌هايى را كه روى زمين بودند مى‌ديدم؛ چيز‌هايى كه روى زمين بودند توجه من را به خودشان جلب مى‌كردند.» چيز‌هاى روى زمين هنوز هم توجه او را به خود شان جلب مى‌كنند، و ‌اين چيز‌ها اغلب او را به ياد خسران‌ها و فقدان‌هايى مى‌اندازند كه آنقدر وحشتناك‌اند كه نمى‌توان مستقيما با آنها مواجه شد. در رمان «پروژه‌ايلعازر» پس از يك قوم كشي، يك دستكش چرم مشكى در گودالى پر از حليم غوطه مى‌خورد.

داستان كوتاه «ژوزف پرونك كور و آدم‌هاى مرده» (از مجموعه «مسئله برونو»)، در حالى آغاز مى‌شود كه پرونك به آمريكا مى‌رود و در آنجا فورا و مايوسانه در مى‌يابد كه شال گردنش را گم كرده است. در داستان «يك سكه» مردم سارايوو در حالى كه از دست تك تير انداز‌ها مى‌گريزند وسايل شان روى خيابان‌ها مى‌افتد؛ «يك كيف پول مردانه چرمى مشكى كه احتمالا خالى هم بوده، يك كيف پول زنانه كه درش مثل يك دهان باز بود، يك ظرف آب پلاستيكى كه جاى يك گلوله در وسط آن بود، يك شال به سه رنگ سبز و قرمز و قهوه‌اى كه كثيف شده بود و دانه‌هاى برف آن را تزئين كرده بودند، يك تكه نان خيس كه مورچه‌هاى هيجان زده در سر تا سر آن راه مى‌رفتند، طورى كه گويى داشتند يك هرم مى‌ساختند.

وقتى تيتو در سال 1980 فوت كرد همن نوجوان بود، و نويسنده ما به روزنامه نگارى سياسى علاقه مند شد. همن به شكرانه امتناع قانونمندانه خودش و مادرش از پارتى بازي، خدمت سربازى‌اش را در يك جاى بسيار دور افتاده در شرق مقدونيه گذراند.» بعضى از دوستانم در طول مدت خدمت‌شان در كوه‌هاى بلگراد مربى اسكى بودند. من لب مرز بلغارستان خدمت كردم.»

او سربازى رقت انگيزى داشت؛ مربى‌اش وقتى يك روز آنها را در برفى كه تا زير گردن مى‌رسيد قدم رو برد همن ناگهان تصميم گرفت او را با يك تكه قنديل بكشد. «بد جور مريض شده بودم، يك هفته را در حالى كه تب كرده بودم در آسايشگاه گذراندم، هذيان هم مى‌گفتم، ولى هميشه داشتم به بهترين راه براى كشتن مربى مان فكر مى‌كردم، اينكه چطور مى‌توانستم آن مرد را بكشم... مثلا با خودم فكر مى‌كردم توى اسلحه به جاى تير يك تكه يخ بگذارم و شليك كنم توى قلبش، آن وقت يخ هم آب مى‌شد و هيچ ردى به جا نمى‌ماند. تب داشتم و غذايم فقط آب آلو و كمپوت آلو بود، و در تمام مدت فيلمى را در ذهنم مرور مى‌كردم كه در آن با يخ مربى مان را مى‌كشتم و بعد هم مى‌مردم.»

خدمت سربازى پرونك در مجموعه داستانى «مرد هيچ كجا» مثل خدمت سربازى خود همن رقت انگيز است، هرچند او در مورد بازگشتش با بى‌خيالى به پدر و مادر خود دروغ مى‌گويد. او به پدر و مادرش مى‌گويد در طول خدمتش با جوانان سر تا سر يوگسلاوى دوست شده است. همن مى‌گويد كه خودش اصلا نمى‌تواند دروغ بگويد (وقتى اين را مى‌گويد خيلى جدى به من نگاه مى‌كند)، و علتش هم نوعى پريشانى خانوادگى است: «اعضاى خانواده ما وقتى ناراحت مى‌شوند تن صداى‌شان تغيير مى‌كند و نمى‌توانند حرف بزنند. و من اگر بخواهم دروغ بگويم، كه يعنى اصلا نمى‌توانم دروغ بگويم چون همين اتفاقى كه الان گفتم رخ مى‌دهد؛ در چنين مواقعى هر كس كه من را مى‌شناسد مى‌داند كه وقتى صدايم نازك مى‌شود دارم دروغ مى‌گويم.»

همن پس از پايان خدمت سربازى به دانشگاه سارايوو رفت و در رشته زبان انگليسى ليسانس گرفت. همن رمان «لوليتا»ى ناباكف را به صورت ترجمه خواند (او هنوز هم يادش است كه رمان لوليتا در كدام يك از طبقات كتابخانه دانشگاه شان بوده)، بعد هم براى مطبوعات مخصوص جوانان سارايوو به عنوان روزنامه نگار مشغول به كار شد. در زمستان سال 1992 سازمانى به نام «مركز فرهنگى آمريكا» طبق برنامه‌اى مخصوص روزنامه نگاران جوان، همن را به آمريكا آورد. همن در آن زمان يك جوان 28 ساله بود؛ اين سفر قرار بود يك ماه و‌اندى طول بكشد و طبق برنامه اى كه بعدا اضافه شد دوستى را هم در آنجا ملاقات كند. جنگ در بوسنى در ماه آوريل همان سال شروع شد. همن هم طبق برنامه قرار بود در تاريخ اول مه ‌شيكاگو را به مقصد سارايوو ترك كند. محاصره سارايوو در تاريخ دوم مه‌رخ داد. همن مى‌گويد: «و من ديگر برنگشتم.»

و اين نقطه آغاز زندگى دوم الكساندر همن بود. شيوه زندگى پرونك در مجموعه‌هاى داستانى «مسئله برونو» و «مرد هيچ كجا» در واقع نسخه اى از زندگى خود همن است؛ او كارهايى با دستمزد بسيار كم انجام مى‌دهد و زبان انگليسى مى‌آموزد. از ماه ژوئن 1992 تا سپتامبر 1994 او كه صاحب يك شماره تامين اجتماعى شده بود، هيچ چيزى نمى‌نوشت بلكه به عنوان يك تبليغات چى كار مى‌كرد. همن در اين مورد مى‌گويد: «واقعا نمى‌دانم چه چيزى من را مجبور به انجام دادن آن كار كرد.» اين كار در پايان كتاب «مرد هيچ كجا» به شكل بى رحمانه اى مورد تمسخر قرار مى‌گيرد، در اين كتاب ژوزف پرونك را مى‌بينيم كه در خانه غريبه‌ها را مى‌زند و براى جنبش «صلح سبز» تبليغ مى‌كند ("آيا شما به فكر دلفين‌ها هستيد؟»). همن در مدتى كه در آمريكا بود از طريق تلفن چندين مقاله را براى همكارانش در مجله اى در سارايوو كه در آن شاغل بود، خواند.

«ولى بعد از اينكه اين مقاله را مى‌خواندم متوجه شدم كه ديگر نمى‌توانم به زبان بوسنيايى بنويسم. چه چيزى مى‌خواستم به همكارانم در سارايوو بگويم؟ بايد بروى و اين فيلم را ببيني؟ مردم سارايوو تحت محاصره بودند. كاملا احساس درماندگى و حماقت مى‌كردم.»

در همين اوان بود كه با خواندن آثار ناباكف كارى كرد كارستان و زبان انگليسى را به خودش آموخت؛ اين كار همن موضوع بحث‌هاى فراوانى بوده است. خودش مى‌گويد كه اين كار روش بسيار معقولى براى يادگيرى سريع زبان انگليسى بوده است، يك جور دوره بسيار فشرده. «نصف كلماتى را كه ناباكف در آثارش به كار برده بود بلد نبودم. اوايل كار، كلماتى را كه بلد نبودم زير شان خط مى‌كشيدم، ولى بعد ديدم تعداد كلماتى كه زير شان خط كشيده ام خيلى زياد شده، از اينجا به بعد كلمات جديد را روى كاغذ‌هاى يادداشت مى‌نوشتم، و هر وقت چيزى مى‌خواندم كلمات جديد را فهرست مى‌كردم و معنى شان را از توى فرهنگ لغت پيدا مى‌كردم.» همن به غير از لوليتا ديگر آثار ناباكف را هم مى‌خواند. «ولى لوليتا... لوليتا مثل بمب است.» همن پيش از آنكه زبان انگليسى پيشرفته را ياد بگيرد ترجمه رمان لوليتا را خوانده بود و حال كه آن را به زبان اصلى خوانده بود، خواندن ترجمه اين رمان براى او مثل تفاوت گوش دادن به يك اجراى زنده اپرا با گوش دادن از طريق هدفون بود!

اين كتاب به همن كمك كرد تا او از مردى كه انگليسى به قول خودش به شيوه توريست‌ها صحبت مى‌كرد دگرگون شود و به نويسنده‌اى تبديل شود كه «جيمز وود» منتقد معروف در نقدى كه در مجله نيويوركر بر رمان جديد او منتشر كرد در مورد نويسندگى او بگويد: «كنترلى كه نثر قابل ملاحظه او بر سبك در نويسندگى دارد جلا خورده و درخشنده و تمسخر آميز است.» نوشته‌هاى همن آنگونه كه خيلى‌ها مى‌گويند، ياد آور نوشته‌هاى ناباكف است. هر دو آنها در نوشته‌هاى شان از تشبيه زياد استفاده مى‌كنند؛ به چيز‌هاى بى‌جان، جان مى‌بخشند، و به امور پيش پا افتاده بعدى تازه مى‌بخشند. نمونه كوچكى از نثر همن: «شبنمى كه در پشت آن قرار داشت سوسو مى‌زد. مثل يك زبان قطعه قطعه شده بود.»

همن با توانايى تازه اى كه در زبان انگليسى كسب كرده بود در دانشگاه نورث وسترن در رشته ليسانس زبان انگليسى ثبت نام كرد. زمانى كه او در اين دانشگاه مشغول درس خواندن بود و آثار شكسپير و مارلو را مى‌خواند، يكى از استادانش از كيفيت بالاى يكى از مقاله‌هاى او تعريف كرد و به او پيشنهاد داد كه داستان‌هايش را براى مجله ادبى «تراى كوآرترلي» بفرستد. او سپس يك داستان براى مجله ادبى «پلاشرز» فرستاد و از اينجا به بعد بود كه صاحب يك كارگزار آمريكايى شد. او نوشتن مجموعه داستانى «مسئله برونو» را در طول تحصيل در مقطع دكترا به پايان برد، ولى هرگز رساله دكتراى خود را ننوشت و تحصيلات دكترايش را نيمه كاره گذاشت.

همن كه با در آمد ناچيزش بيش‌تر به فكر زنده ماندن بود، در سال 2004 با بردن جايزه «نابغه» مك آرتور كه 500 هزار دلار ارزش نقدى دارد توانست سر و سامانى به كار و زندگى خود بدهد و به طور مشخص روى نويسندگى (و البته فوتبال) متمركز شود. رمان «پروژه ايلعازر» محصول همين دوران است. كتاب‌هايى كه قبلا منتشر كرده بود داستان‌هايى از هم گسيخته و جدا جدا بودند كه در عين حال يك كل واحد را تشكيل مى‌دادند. ولى كتاب جديد او از همان اول يك تكه بود. ايده اين داستان براساس زندگى يك مهاجر 19 ساله روسى به نام «ايلعازر آورباخ» كه در 19 سالگى و در سال 1908 به دست پليس شيكاگو به قتل رسيد، نوشته شده است. تخيل همن مخصوصا با ديدن يك عكس از آورباخ خيلى تحت تاثير قرار گرفت. در اين عكس جسد آورباخ با كت وشلوار بر تن‌ روى صندلى نشانده شده و يك نفر هم جسد را از چانه نگه داشته تا از صندلى نيفتد!

«كتاب بزرگ» همن دو روايت دارد؛ يكى تصور حوادثى كه در پيرامون زندگى و مرگ آورباخ رخ مى‌دهند؛ و يكى هم داستان جاده‌اى كه طى آن تلاش‌هاى بريك نويسنده و «رورا» دوست عكاس او نشان داده مى‌شود؛ اين دو سعى مى‌كنند با ديدار از زادگاه آورباخ در «كيشينيف» (سابقا در روسيه ولى اكنون در مولداوي) پرده از اسرار مرگ آورباخ بردارد. اين دو نفر تصميم مى‌گيرند در اين ضمن سرى هم به اوكراين بزنند و از آنجا هم به سارايوو بروند. همن در زندگى واقعى‌اش نيز به همراه دوست عكاسش «وليبور بوزوويچ» به سارايوو رفت. رمان «پروژه ايلعازر» هم مثل ديگر كتاب‌هاى نويسنده در مقابل انگ اتوبورافى به شدت مقاومت مى‌كند. او به‌رغم نوشته‌هايش آدم صبور و شكيبايى است. مى‌گويد: «من ابتدا در فضايى شخصى داستانم را شروع مى‌كنم. و بعد كارم را گسترش مى‌بخشم. من در داستان‌هايم همه هستم. اين كل قضيه است.»
 يکشنبه 24 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: حيات نو]
[مشاهده در: www.hayateno.ws]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 207]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن