واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نگاهی به مجموعه "سوت زدن در تاریکی"واژه ها، دستکش های خاکستری*
درباره «سوت زدن در تاریکی» مجموعه عاشقانه های شهاب مقربین، شما می توانید به همین یک خط اکتفا کنید: شاعر، از میان جاده مه آلود کژتابی ها و تعلیق های بی پایان زبان و تصویر، شعرهای ویژه خود را سروده است.اجازه بدهید از اینجا شروع کنم که ما درباره آخرین کتاب شاعری حرف می زنیم که سال هاست بدون دیدن نام او پای شعرش، می توانیم اثر او را تشخیص دهیم چون رهیافت بیانی مخصوصی، او را از سرودن دیگران متمایز ساخته است.شعر او ویترین خوش نمای کلمه های رنگارنگ و ترکیب های خیره کننده نیست، اما پر است از این مراقبت و نگرانی که بیشترین زیبایی ممکن، با به کارگیری کمترین کلمه هایی که من و شما می شناسیم، اتفاق بیفتد و تعجب دارد که چگونه کسانی، کلمات را به شاعرانه و غیرشاعرانه تقسیم می کردند. اما اینجا خبری از واژه های پرآب و تاب و مطنطن نیست ولی شعر واقعی، بیداد می کند. حتی تعجب دارد که عده ای شعر رمانتیک را به دلیل احساس گرایی اش انگ می دانند و اینجا با شعری رو به روییم در کمال احساسات، اما در کمال شایستگی ادبی و دور از سانتی مانتالیسم صرف. هنر مقربین این است که در این کتاب نشان می دهد می توان درباره عشق، این موضوع تکراری، شعر تازه نوشت، و فقط همان یک سطر را تکرار نکرد که هزار وعده خوبان، یکی وفا نکند. در عین حال بر این گزاره حافظ مهر تابید زد که: یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب / کز هر زبان که می شنوم نامکرر است. و البته راز نامکرر بودن را نیز حافظ، صدها سال قبل از فرمالیست های روسی، در همین بیت بیان کرده است؛ اینکه باید واقعاً زبان دیگری، دیگرگون و متفاوت با زبان های پیشین، همان موضوع تکراری را بگوید و بسراید، تا شعر، «نامکرر» باشد. (کز «هر زبان» که می شنوم...). همچنین آثار مقربین، این حرف قدیمی را نیز به خوبی می شکند که زبان و قاعده هایش، مثل همان قضیه قافیه و دست و پاگیری های آن برای سرودن است زیرا شما شعرهایی را می خوانید که به قول نیمای دیروز و شمس لنگرودی امروز، از زبان آدمیزاد دارد نوشته می شود رو به همان گونه آدمیزاد. زبان گریزی و زبان ستیزی در کار نیست؛ اما شعر تر و تازه هست. حتی تصویرهای مرکزی شعرها، کمتر چیزهایی هستند که شما قبلاً در اثری ندیده باشید، لابد سوال می فرمایید: تا اینجا که فقط ادعا بود و شعار و تمجید. پس دلیل اهمیت و شعربودگی این نوشته ها چیست؟ وجوه هنری کتاب کجاست؟ به ما نشان بدهید.شعر شهاب مقربین، به لحاظ تکنیکال به ویژه در «سوت زدن در تاریکی» آمیزه ای است از بازی های زبانی، ایهام، سمبل روایت، ایجاز و سلامت زبان. سرجمع این وجوه ادبی – زبانی که گفتم، این شعر هایکووار است: چتر من و آغوش تو / باز بسته / چه بارانی! (ص 103) یا این شعر بلندتر: سبک شدم / برگ ها را دوباره باد / به شاخه ها برگردانده است / دوباره سبز شدند و آرام تکان می خوردند / در بادی که ویران شان کرده بود / دوباره سبز شدم / هوای تو را از خود بیرون کردم / سبک شدم / برگشتم به شاخه ام / باد باید برگ ها را بریزد / در هم بریزد / ویران شان کند / به خاکشان بنشاند / اما من / هوای تو را از خود بیرون کردم / سبک شدم / برگشتم به شاخه ام / شادم / آرامم / اما زندگی را دوست نمی دارم / نمی دانم / باید برگردم / درون باد / شاید دوباره جایی / تو را پیدا کنم. (ص 100)این شعر دوم، نماینده نوعی نگاه و هستی شناسی در شعر مقربین است، که برجسته ترین ویژگی آن از نظر من، تکثری است به رنگ خاکستری. تکثر در اینجا یعنی واقع بینی توام با احساساتی بودن، مایوس بودن در حال امید؛ و تک ساحتی نکردن تم شعر به نفع حسی منفرد و قاچ خورده. در واقع کارها نه اسطوره ای اند نه خرافه گرا. آنها در فضایی از جنس زمانه زندگی می کنند، با همه در هم بودگی ها و ماهیت دورگه اش. و از این دست شعرهای او بسیارند، مثل شعر اول کتاب: «چارپایه را از وسط بر می دارم»، که روزگار میان مایه کاراکتر این شعر کامل و رسا نشان می دهد. ساختن فضای معلق و مبهم، با حرکت در دالان پتانسیل کلمات همسان، تعبیر دوم این ویژگی هاست که اشاره کردم این کار ساده ای نیست که شاعر، از بین واج آرایی (جناس) و باور پذیری روایت، بتواند یکی را قربانی دیگری نکند، و وزن جناس ها و کلمه بازی هایش کمتر یا بیشتر از گره سازی های روایت نشود. این فراورده، به دست نمی آید جز با تسلط ناخودآگاه شاعر بر زبان طبیعی و معیار امروز، به اضافه آگاهی از چگونگی مسیر یک داستان، در ضمنِ فراموش نکردن گوهر استعاری و غیر ارجاعی شعر. به نظر می رسد برخی شاعران امروز، چنین دغدغه هایی در سرودن داشته اند، مانند قیصر امین پور در کتاب آخرش (دستور زبان عشق)، رویا زرین، روجا چمنکار، و علی اسداللهی. اما گویا در هیچ یک از این شاعران، این دغدغه ها بارزترین طرز بیان در کلیت کارهای شاعر نیست، و به قول معروف، سبک آنها نمی تواند به شمار آید. نمونه های برجسته و پربسامد این هنر، در آثار سعدی بسیار نظر گیر است. گفتن ندارد که در کار هر شاعری، بالا و پایین هست. و نمی توان نادیده گرفت که در این مجموعه شعر نیز برخی قلم خوردگی ها به نظر می رسد مانند چند حشو (مثل سطر آخر شعر صفحه 13: فعلاً که جادوی جمله دهان تو دست از من بر نمی دارد) یا ضعف خلاقیت شعری به نفع تکمیل روایت (شعر صفحه 82) یا به ندرت، به هم ریختگی نظم و ترتیب باورپذیری اثر (صفحه 80: «پله ها را صدتا یکی بالا آمدم» که گویا منطقی تر است قبل از در زدن و در کوفتن و در را از پاشنه در آوردن و در و دیوار را در هم کوفتن در صفحه قبل شعر، اتفاق بیفتد). این نیز که شاعری در مقام کارگردان، به کلمه ای، نقش های متعدد در یک شعر بدهد، کار مهمی است. این بازیگردانی کلمات، از جنبه های برجسته شعر مقربین، و در وادی همان بودن دغدغه کلمه ها در اوست. در این کتاب، نمونه اش شعر صفحه 104 است که یک خوشه انگور، در یک بند، مفهوم تازگی. دربندی دیگر، مفهوم از یاد رفتگی و گندیدن در گوشه سبد دارد؛ و در بند سوم، دستکار شرابی کهنه می شود، و اصلاً آن کاراکتر زندگی را که انگار داشت در بازار می چرخید تا میوه تازه ای خرید کند، و با این تصویر تازگی، اندکی شاد باشد، به کاراکتر مستی لایعقل و گریان در پایان شعر، بدل کرده است. این حرف ها، درباره آخرین کتاب شاعری بود که در تالار شعر امروز ایران، ردیف اول، سال هاست ( به ویژه از انتشار دو سه کتاب متاخرش) روی صندلی ویژه خود نشسته است؛ شاعری که ارزش های شعرش، به هر دلیل، شاید کمتر در عرصه نقد و نظر مطرح شده است اما آثارش، برای مخاطبان حرفه ای و آماتور شعر، همزمان خواندنی است. *عنوان نوشته، تعبیری از اکتاویو پاز است.مصطفی پورنجاتیتهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 587]