تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهترين قلب‏ها، قلبى است كه ظرفيت بيشترى براى خوبى دارد و بدترين قلب‏ها، قلبى اس...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805563525




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خرس را وا داشته اند به آهنگری


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خرس را وا داشته اند به آهنگری
خرس را وا داشته اند به آهنگری
یکی بود، یکی نبود. آهنگری بود که در کارگاه آهنگریش به تنهایی کار می کرد. کارش زیاد بود، اما هیچ کس حاضر نبود شاگردش بشود و او را در کارش کمک کند. کار آهنگری کار سختی بود. مخصوصاً وقتی هوا گرم می شد، کار کردن با کوره داغ آهنگری و آهن گداخته، کار هر کسی نبود.آهنگر حتی حاضر بود دو سه برابر دیگران به شاگردی که برایش کار کند اجرت بدهد، اما باز هم کسی پیدا نمی شد که شاگرد او بشود.یک روز که آهنگر برای کاری از شهر خارج شده بود، خرسی را دید که زیر سایه ی درختی خوابیده است. با دیدن خرس، فکری به کله ی آهنگر راه پیدا کرد. با خود گفت: «حالا که کسی شاگرد من نمی شود، چطور است این خرس قوی هیکل را با خودم به شهر ببرم و وادارش کنم که با من آهنگری کند؟»آهنگر با این نقشه طنابی به گردن خرس انداخت و او را دنبال خودش راه انداخت و به شهر برد. غذایی به خرس گرسنه داد و یک راست بردش به کارگاه آهنگری. از آن روز به بعد، آهنگر در برابر چشم های خرس آهنگری می کرد و سعی می کرد چکش زدن و آهن کوبیدن را به خرس یاد بدهد. آهنگر هر چه بیشتر سعی می کرد، کمتر نتیجه می گرفت و کم کم امیدش را به آهنگر شدن خرس از دست می داد. مهم تر این که مردم و همسایگان فهمیده بودند که آهنگر قصد آموزش آهنگری به یک خرس را دارد. آن ها به هر بهانه ای سعی می کردند از جلو کارگاه آهنگری عبور کنند و با متلک پرانی و مسخره کردن آهنگر، غمی به غم هایش بیفزایند. دوستانش هم از دوستی خاله خرسه حرف می زدند و می گفتند، دست از این کار بردارد.آهنگر که دیگر از کنایه ها و متلک های مردم و تنهایی و کودن بودن خرس به ستوه آمده بود، می خواست کارگاه و خانه و مردم شهر و خرس را رها کند و از ناراحتی سر به کوه و بیابان بگذارد. اما یک باره تصمیمی گرفت که کار و بارش را دگرگون کرد.آهنگر از روز بعد، خروس و گوسفندی را هم به کارگاهش آورد و کنار خرس نگه داشت. روز اول به خروس دانه ی مفصلی داد و با صدای بلند گفت: «خوب بخور که از فردا باید آهنگری کنی.»خروس هر چه دانه برایش ریخته بود، خورد. فردا آهنگر باز هم کمی دانه به خروس داد و گفت: «این چکش را بگیر و آهنگری کن.»خروس دانه ها را یکی یکی از زمین بر چید و راه افتاد، آهنگر وانمود کرد که از بی اعتنایی خروس عصبانی شده است. خروس را گرفت و جلو چشم خرس و گوسفند سرش را برید، پرهایش را کند و توی کوره ی آهنگری کبابش کرد و خورد، بعد هم  گفت: «هر کس به حرفم گوش نکند، به همین بلا گرفتار خواهد شد.»
خرس را وا داشته اند به آهنگری
روز بعد، آهنگر علوفه ی زیادی به گوسفند داد. بعد، چکش آهنگری را پیش گوسفند برد و گفت: «یا الله، امروز نوبت توست. چکش را بگیر و به من کمک کن.»گوسفند که زبان آدمیزاد را نمی فهمید، بع بعی کرد و به خوردن آب و علوفه مشغول شد. آهنگر جلو چشم خرس، سر گوسفند را هم برید. پوستش را کند و توی کوره ی آهنگری کبابش کرد و مشغول خوردن گوشت گوسفند شد.روز بعد، آهنگر کمی غذا به خرس داد و گفت: «غذایت را که خوردی، چکش را بردار و به من کمک کن.»خرس تند و تند غذایش را خورد و پیش از آنکه آهنگر به او تذکر بدهد، چکش را برداشت و کنار آهنگر ایستاد.آهنگر آهن گداخته ای را از کوره بیرون آورد و مشغول کوبیدن چکش به روی آهن گداخته شد. خرس هم از ترس جان، با ضربه های محکم چکش، آهن گداخته را صاف کرد و بهتر از آنچه آهنگر انتظارش را داشت، به آهنگری پرداخت.بعد از آن، همه ی کسانی که روزگاری آهنگر را به خاطر همکاری خواستن از خرس مسخره می کردند، یکی یکی از جلو کار گاه آهنگری عبور می کردند تا آهنگری کردن خرس را تماشا کنند.از آن به بعد، هنگامی که کاری مهم به آدمی ناتوان و ابله سپرده شود، این مثل به خاطر می آید و می گویند: «خرس را به آهنگری وا داشته اند.»مثل ها و قصه هایشان_مصطفی رحماندوستتنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکارمطالب مرتبطنه خانی آمده، نه خانی رفته دزدباش و مردباش اول چاه را بکن کسی با تو کار ندارد اگر ... باغ شاه که رفتی استخوان لای زخم گذاشتن از ماست که بر ماست او ادعای خدایی می کند اگر من نبرم دیگری خواهد برد به اصلش برگشته





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 882]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن