واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: برای سفر رهبر انقلاب به قم
حجتالاسلام جواد محمدزمانی از فضلای حوزه علمیه قم با سرودن شعری به پیشواز سفر رهبر معظم انقلاب اسلامی به قم رفت.حجت الاسلام جواد محمدزمانی از فضلا و شعرای جوان و برجسته حوزه علمیه قم با سرودن شعری با عنوان «میهمان کریمه»، به پیشواز سفر رهبر معظم انقلاب اسلامی به شهر مقدس قم رفته است. این شعر به شرح زیر است:مژده آن نور ناب آمده استجلوه آفتاب آمده استباغ دلها شکوفه خواهد کردوقتی آن عطر ناب آمده استای سؤالات: کی، چگونه، کجاآنک آنک جواب آمده استآی پاییزها! دوباره بهاربا طپش با شتاب آمده استشهر یکسر تبسّم و شادی استرهبر انقلاب آمده استچه وقار و شکوه و هیمنهای!شیعه را مقتداست خامنهاینسل رودیم، زاده دریاموج خیزیم و صاحب ژرفاهمچو شمعیم پاک و روشن دلمثل پروانهایم بیپرواما چو کوهیم، با وقار، آراماهل صبریم اهل صبر امّاگر بخواند به رزممان رهبرگر که ما را به صف کند مولامیزنیم آنچنان به گُرده خصمکه نماند تنی ازو برجاهست همت نصیبِ ما امروزهست نصرت از آنِ ما فردامیرسد صبح مرگ اسرائیلمیرسد شام دفن امریکاروزی آخر نماز میخوانیمدر شبستان مسجد الاقصیاین همان وعده است، وعده او«وحده لا اله الا هو»جاده آورد عطر رحمت رادشت سرشار شد نجابت رامیهمان کریمه! جاری کندر زمین چشمه کرامت رابا حضور تو قم به یاد آوردخاطرات امامِ امّت راآن امامی که یاد ازو دارندسروها، کوهها، صلابت راآن امامی که خوب باور داشتکه جدا نیست دین سیاست رایادمان داد پایداری رایادمان داد استقامت راگاه از انقلابمان میگفتتا بدانیم قدر نعمت راآن امامی که مرد ایمان بودپیر رزمندگان لبنان بودقم شکوهی خدانما داردسایه در سایه روشنا داردقم سحرگاه در سکوت حرمدستهایی پر از دعا داردقم دیار سکوت و رخوت نیستقم ازین کارها ابا داردقم قیام و خروش و فریاد استقم قوام از حماسهها داردآری، ابلیس خوف قم داردقم به فضل خدا رجا داردقم سراسر تبسّم و شوق استکه در این لحظه ها تو را داردچه کسی جز تو ای بهار امیدیک بغل یاس در قبا دارد؟دستِ رشکآوران ز تو کوتاهوَ عَلی اهلِ قُم سَلامُ اللهچه قدر مانده تا سحر برسد؟از فضا بوی مُشکتر برسددشمن ما هنوز منتظر استعمر این انقلاب سر برسدغافل آنکه چقدر نزدیک استآخرِ کارِ فتنه گر برسدجان این خاک! ما مگر مردیمکه به جان شما خطر برسد؟جادهها اسب شوق زین کردندتا ز هنگامهها خبر برسد«باش تا صبح دولتت بدمد»باش تا مژده ظفر برسدجمعهها بیقرار میگویند:روزی آن یار از سفر برسدروزی آن یار میرسد، آریدشتها میشوند گلکارییا رب آن عطر ناب را برسانحضرت آفتاب را برسانآن سوار دلیر را بفرستعزمِ پا در رکاب را برسانخیمه عمرمان عطش داردیا ابالفضل! آب را برسانانقلاب از دعای او باقی استصاحب انقلاب را برسانگره از کار عاشقان واکنو جهان را دوباره شیدا کنتهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 209]