واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بيني آن ترکي که او چون برزند بر چنگ، چنگ شاعر : منوچهري از دل ابدال بگريزد به صد فرسنگ، سنگ بيني آن ترکي که او چون برزند بر چنگ، چنگ چون کشد بر اسب خويش از موي اسب او تنگ تنگ بگسلد بر اسب عشق عاشقان بر تنگ صبر با خروش و با نفير و با غريو و با غرنگ چنگ او در چنگ او همچون خميده عاشقي از سر زلفين معشوقش کمر بستهست تنگ عاشقي کو بر ميان خويش بر بستهست جان هر دو دست خويش ببريده بر او مانند چنگ زنگيي گويي بزد در چنگ او در چنگ خويش جنبشي بس بلعجب و آمد شدي بس بيدرنگ وان سر انگشتان او را بر بريشمهاي او ديبهي دارد به کار اندر، به رنگ بادرنگ بين که ديباباف رومي در ميان کارگاه ميخوش آيد خاصه اندرمهرگان بر بانگ چنگ بر سماع چنگ او بايد نبيد خام خورد بر سماع چنگ خوشتر بادهي روشن چو زنگ خوش بود بر هر سماعي مي، وليکن مهرگان آذري نو بايد و مي خوردني بيآذرنگ مهرگان جشن فريدونست و او را حرمتست آن کجا تنها به کشکنجير بندازد زرنگ داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد گنگ چون دريا بود با جود او دريا چو گنگ آب چون آتش بود با خشمش آتش همچو آب هست نيک و نيستش بد، هست نام و نيست ننگ نيک و بدداني همي با نام نيک جاودان پشهاي باشد به پيش گرزهاش پور پشنگ ارزني باشد به پيش حملهاش ارژنگ ديو دست او و جام او و کلک او و پالهنگ تيغ او و رمح او و تير او و گرز او، گاه جود و گاه بزم و گاه خط و گاه جنگ گاه ضرب و گاه طعن و گاه رمي و گاه قيد در بار و مشکساي و زردچهر و سرخ رنگ فرق بر و سينه سوز و ديدهدوز و مغزريز آنکه روز جنگ بر پشتش نهد زين رزنگ آفرين زان مرکب شبديز رنگ رخش رو آن شير و آن پيل و آن گور و آن رنگ دست او و پاي او و سم او و چشم او از هيون و از هزبر و از گوزن و از پلنگ برده ران و برده سينه، برده زانو، برده ناف چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ دشت را و بيشه را و کوه را و آب را ابرگرد و باد کند و برق سست و چرخ لنگ با شدن، با آمدن، با رفتن و برگشتنش سم چو الماس و دلش چون آهن و تن همچو سنگ ساق چون پولاد و زانو چون کمان و پي چو زه راهوار ايدون چو کبک و راسترو همچون کلنگ بيشبين چون کرکس و جولان کننده چون عقاب فر و فرمان فريدون را تو کن فرهنگ و هنگ اي رئيس مهربان، اين مهرگان فرخ گذار مشک ريز اکنون به خرمن، عودسوز اکنون به تنگ خز بده اکنون به رزمه، مي ستان اکنون به رطل روي معشوق تو رومست و سيه زلفش چو زنگ گاه سوي روم شو، گاهي به سوي زنگ شو آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ تا برآيد لخت لخت از کوه ميغ ماغگون آسمان چون رنگ بزدايد ز ميغ گرد رنگ تا برآيد از پس آن ميغ باد تندرو باد سعدت بينحوست، باد شهدت بيشرنگ باد عمرت بيزوال و باد عزت بيکران دهر بيتلبيس و تنبل، چرخ بينيرنگ و رنگ بخت بيتقصير و محنت، روز بيمکروه و غم
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 428]