تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم را قرائت كند خداوند به ازاى هر حرفِ آن چهار هزار...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803914621




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ضربان دل تنها یکی را می شناسد


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ضربان دل تنها یکی را می شناسداشعاری از جین هیرشفیلد
ضربان دل تنها یکی را می شناسد
یاد آوری منظرهایی از سلسله سانگرنگ باخته ترین پراشهی مرکب سنگ سودماه را گشوده به جای می نهد: حلقه نقاشی نشده،چه گونه به این سبکی برمی فرازد؟پایین، کوه هاخود را در رویا گم می کنندکلبه ای تنها با بام نیین.کلبه نه این که معنا ببخشدبه کوه ها یا به ماه –بلکه تنها جایی ست که چشم را استراحتی دهدپس از سفری دراز، همین و بس.و دل، نانوشته،آرام می گیرد با چنین چیزهای کوچکی:فنجانی چای سبز نجات می دهد ما را،ژرف و بزرگ می گسترد دریاچه ای. شعر با دو پایانبگو «مرگ» و اتاق سراسر یخ می بندد- حتی کاناپه ها از جنبش باز می مانندحتی لامپ ها.مثل سنجابی که ناگهان خبر یابدکه نگاهش می کنند.پیوسته واژه را بر زبان آور،و چیزها پیش رفتن آغاز می کنند.زندگی ات شکل ملغمه آرام ناپذیرنوار فیلم قدیمی ای را به خود می گیرد.به گفتن اش ادامه بده، لحظه پس از لحظهدر دهان نگاهش دار،هجای دیگری به آن افزوده می شود.بازارچه ای چرخ می خورد به گردلاشه سوسکی.مرگ سیری ناپذیر است، هر زنده ای را می بلعد.زندگی سیری ناپذیر است، هر مرده ای را می بلعد.هیچ یک هیچ گاه سیراب نمی شود، هیچ یک هیچ گاه پر نمی شود،هر یک از آن ها جهان را می بلعد و می بلعد.چنگال زندگی به همان اندازه قدرتمند است که چنگال مرگ.  (اما ای غایب، ای محبوب غایب، آه  کجا؟) شعری که قلبش را در مشت می فشاردهر دانه ریگی در این جهان حفظ می کنداندرزش را.واژه ای مشخص- همین ها، برای نمونه-ممکن است ضمیری را پنهان کند.شاید تو عاشقیا من خودشناس را.شاید آن دلفریب فیلسوف را.نهان کاری به سادگی لذت می بخشد.حتی یک میز گرد می آوردشانه رازش را، کاغذ های نیمه مچالهکه طی سال ها آرام گرفته اندپس پشت کشوها.درختان زیتون غوطه ور در حوضچه آب شور دگرگون شوندهنقش بسته بر ژرف ترین گودی هاشاناندکی نمک شیار خورده که که هرگز با زبان یافت نخواهد شد.هنوز هم با بی قیدی بسیار،بدون بر زبان آوردن کلامی،سیب زمینی ها با کره و جعفری پخته می شودو دکمه ها به بلوزها چسبانده می شود.مهمان های مدعو می رسند، سپس وظیفه مندانه می روند. خوش بینیبیشتر و بیشتر برای من پیش آمده که بزرگ دارمسازگاری را.نه مقاومت ساده بالشی را که ابرک آن دیگر بار و دیگر بار به همان شکل در می آید، بلکه سخت نای پرپیچ و خم درختی: راه را تازه بر نور بسته می بیند در یک جهت، پس به جهت دیگر برمی گردد.بینشی کور، آری.اما از دل چنین پافشاری ای سر برمی آورد لاکپشت ها،رودها، مینو کوندری، انجیرها-تمام این زمین شیره آلود و جمع ناپذیر. درخت ابلهانه استدرخت سرخ چوب نورسته ای را گذاشتن که نزدیک خانه ای بروید.حتی در این زندگی ناچاری که برگزینی.آن موجود آرام بزرگاین ملغمه ظرف های سوپ و کتاب ها-از همین حالا نخستین سرشاخه ها به پنجرهمی سایند.کوبه ای به نرمی، به آهستگی و عظمت در زندگی ات. ضربان دل تنها یکی را می شناسددر چین عهد سانگدو راهب، شصت سال دوست،عبور غازها را تماشا می کردند.آن ها کجا می روند؟یکی دیگری رامی آزمود، دیگری که نمی توانستپاسخ گوید.سکوت آن لحظه می یابد.هیچ کس دوستی آن ها را وانخواهد رسیددر کتاب های کوان بصیرت.هیچ کس نام شان را به یاد نمی آورد.من گاهی به آن ها می اندیشم،ایستاده، مبهوت از اندوه،پرغاز به خرفه های پاییزی آن ها دوخته می شد.فرو بلعیده با بی پهنگی کوه ها،اما به هنوز.همچنان که غازهای به سختی قابل شنیدنهنوز فرو بلعیده نشده اند.همچنان که حتی ما، عشق من، به تمامی گم نخواهیم شد. یک دستیک دست چهار انگشت و یک شصت نیستکف دست و بند انگشت تان هم نیست،رباط ها یا بالش زرد چربی نیست،زردپی ها، ستاره استخوان مچ، جویبار سیاهرگ هانیست.یک دست نی ضخیم خطوط اش نیستبا شور بی پایان شانآن چه نوشته شده هم نیست،نه بر صفحه،نه بر پیکر شورانگیز.دست، چمنزاران گرفتن و شکل دادنش هم نیست-اسفنج برداشتن خمیر نان نیست،نرمای میله گردانه نیست،مرکب نیست.دست های سبز افرا کاسه نمی شودباران زندگی بخش را.آن چه تهی می شود خود به آن جا که گشاده است فرو می ریزد.دستی که به بالا برگشته تنها پرسشی روشن و واحد را نگه داشته.پاسخ ناپذیر، وزوزکننده مثل زنبورها، بلند می شود،هجوم می برد، فرو می افتد. ترجمه علیرضا حاتمی تنظیم : بخش ادبیات تبیان 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 224]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن