واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: روزهایی سختتر در پیش است. زمان مهلت مانده، تباهیپذیر به هر دم... سه شعر از «اینگه بورگ باخمن» انتخاب شده از مجموعهی "در توفان گل سرخ (گزینهی اشعار)" اینگه بورگ باخمن (Ingeborg Bachmann) در ٢٥ ژوییهی ١٩٢٦ در كلاگن فورت Klagenfurt شهر كوچكی در جنوب شرقی اتریش، نزدیك مرزهای یوگسلاوی وایتالیا به دنیا آمد. تحصیلات دانشگاهی را در اینس بروك، گراز و وین در حقوق و فلسفه تكمیل كرد. به نوشتن نمایشنامههای رادیویی و مقالهنویسی پرداخت. در ١٩٥٣ نخستین مجموعهی اشعارش به نام "زمانِ مهلتِ مانده" منتشر شد. جایزهی گروه ٤٧ را دریافت كرد و نام او به عنوان شاعری توانا و صاحبسبك بر سر زبان ها افتاد. در ١٩٥٣ به ایتالیا رفت و در جزیرهی ایسچیا، ناپل و سپس رم مقیم شد. در سال ٥٦ دومین مجموعهی اشعارش با عنوان "فراخوان خرس بزرگ" چاپ شد و جایزهی ادبی "برمن" را از آن خود كرد. پس از آن شعر را به كلی كنار گذاشت و یكسره به نوشتن نمایشنامه، مقاله، لیبرتو برای اپرا و داستان و رمان پرداخت. برندهی جوایز متعدد ادبی شد. در ٢٦ سپتامبر ٧٣ آپارتمان او در رم دچار آتشسوزی شد و در ١٧ اكتبر از شدت جراحات ناشی از سوختگی درگذشت و در گورستان كلاگن فورت به خاك سپرده شد. برگردان این اشعار به فارسی، از گزینهی شعرهایاش به نام در "توفان گل سرخ" به ترجمهی "مارك اندرسن ١"، از انتشارات دانشگاه پرینستون انجام شده است. زمان مهلت مانده روزهایی سختتر در پیش است. زمان مهلت مانده، تباهیپذیر به هر دم در افق شكل میبندد. باید كه بیدرنگ بند كفش خویش ببندی و تازیها را به سگدانی ِ كشتگاه بازگردانی.زیرا كه اندرونهی ماهی سرد گردیده در باد. چراغ پیچكها كورسوزنان میسوزد. نگاه خیرهی تو كورمال كورمال میگردد میان ِ مه: زمان مهلت مانده، تباهیپذیر به هر دم در افق شكل میبندد. در فراسو محبوب ِ تو فرو میرود به ژرفای ماسهها. فراز میشود گردِ گیسوان مواجاش. میشكند درون واژههاش فرمان میراند كه خاموش باش، او را میرا مییابد و مشتاق جدایی از پی هر همآغوشی. به اطراف منگر. ببند بندِ كفشهایات را. دنبال كن تازیهای شكاری را. ماهی را به دریا بیفكن. خاموش كن چراغ پیچك را! روزهایی سختتر در پیش است. □ چوب و تراشهها ای كاش خاموشی بگیرم از زنبورهای سرخ چرا كه ساده است به جا آوردنِ آنها. شورشهای امروزین هیچ یك خطرناك نیستند. مرگ همراه ِ قیلوقال مقدر شده از روزگار ِ دور. زنهار حذر كن، از مگسان ِ یك روزه و، از زنان، از شكارچیان ِ یكشنبه و، مشاطهگان و، مردّدان و، خوشقلبان – و از تمام خوشنامان. از دل جنگل پدیدار شدیم، با كندههای هیزم و گون در دست، و آفتاب دیری بود بر نمیآمد. گیجِ صفحهی كاغذ بر اجتماع سطرها دیگر نه تركهها را به جا میآورم نه خزه را، تخمیر شده درون ِ مركّب ِ تاریك، نه واژه را، نگاشته در دل چوب، درست و پرنخوت. كاغذهای پوسیده، بیرقها، دیواركوبها ... به روز و به شب به زیر این و آن ستاره، ماشین ایمان زمزمهگر است. اما درون چوب، تا آن زمان كه سبز است، و با زرداب تا آن زمان كه تلخ است، بر آنام تا واژهی آغاز را بنویسم! یقین كن كه بیدار بمانی گلهی زنبورهای سرخ، تراشهها را كه فرو میریزد از تبر دنبال میكند، و كنار چشمه برانگیخته در برابر اغوا كه روزی ما را به سستی كشاند، گیسوان من است. □ پرواز شبانه آسمان كشتگاه ماست، شخم خورده به كار سخت موتورها، در سیمای شب ، به زیر فدا شدن ِ رؤیاهامان – رؤیا دیده به جلجتا٢ و بر هیمههای مرده سوزان، به زیر سقف ِ جهان كه توفالهایاش را باد كنده و، برده – و اینك باران، باران، باران، میان ِ خانهی ما، آنگاه كه خفاشهای كور میچرخند در آسیابهای آبی. چه كسی آن جا میزیست؟ دستان ِ چه كسی منزه بود؟ چه كسی افروخته شد در سیب از روحی به ارواحِ دیگر؟ پناه برده به پر و بال پولادین، دستگاهها هوا را میكاوند، عقربهها و اندازهگیرها پهنای ابر را میسنجند، و عشق میخراشد زبان ِ از یاد رفتهی دل ما را: كوتاه و بلند بلند ... . تگرگ ساعتی میكوبد بر طبل ِ گوش ِ ما كه به فالگوشی و پیروزی، روی میگرداند از ما. خورشید و زمین غروب نكردهاند – تنها سرگشتهاند بهسان ِ ستارهها و ناآشنا میمانند. ما از بندری بر آمدهایم كه بازگشت ِ به خانه را اعتباری نیست، نه بار و بنهای، نه رسیدنی. ادویهی هندی و ابریشم ژاپنی در تعلق بازرگانان است مثل ماهی كه به تور. هنوز پیشاپیش ستارههای دنبالهدار رایحهای احساس میشود، و ستارههای دنبالهدار دریدهاند كاموای هوا را. مقام ِ تنهاییاش بخوان كه او هنوز در بهت است. چیزی نه بیشتر. ما برخاستهایم و، صومعهها خالیست، زیرا كه تاب آوردهایم، فرمانی كه نه پناه میدهد و، نه میآموزد. كردار، دلواپسی ِ خلبانها نیست. چشمهاشان را دوختهاند بر پستهای دفاعی و، گستردهاند نقشهی جهان را بر زانوانشان، كه بر او چیزی نمیتوان افزود. چه كسی میزید آن پایین؟ چه كسی میگرید ... چه كسی گم كرده كلید خانهی خود را؟ چه كسی نمیتواند رختخواباش را بیاید؟ چه كسی خفته است روی پلههای دم در؟ چه كسی وقتی كه صبح فرا میرسد جرئت خواهد كرد تا تفسیر كند، ردپای نقره را: بنگر، بر فراز من ... آن گاه كه آب چرخ ِ آسیاب را دوباره به گردش در آورد، چه كسی جرأت خواهد كرد تا شب را به یاد آرد؟ مطالب مرتبط: برتولت برشت برای آینندگان میگوید پرآوازه ترین زن شاعر تاجیکستان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 566]