پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1850318633
بمو واجي صبوري کن صبوري
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بمو واجي صبوري کن صبوري شاعر : بابا طاهر صبوري طرفه خاکي بر سرم کرد بمو واجي صبوري کن صبوري غريبي و اسيري و غم يار سه درد آمو بجانم هر سه يکبار غم يار و غم يار و غم يار غريبي و اسيري چاره ديره منم آن آتشين دل ديدگان تر تويي آن شکرين لب ياسمين بر گدازد آتشت بر آب شکر از آن ترسم که در آغوشم آيي مثال شعله خشک وتر ندونند خوشا آنانکه پا از سر ندونند سرائي خالي از دلبر ندونند کنشت و کعبه و بتخانه و دير که سر پيوسته در پاي ته ديرند خوشا آنانکه سوداي ته ديرند که اندر دل تمناي ته ديرند بدل ديرم تمناي کساني که فرزندان آدم را همه برد الهي گردن گردون شود خرد همه گويند فلان ابن فلان مرد يکي ناگه که زنده شد فلاني بکامم زهر از آن شکر دهان بي دلم از سوز عشق آتش بجان بي کنونم چون مگس بر سر زنان بي همان دستان که با ته بي بگردن هوايي غير وصلت در سرم ني ته که دور از مني دل در برم ني تمناي دگر جز دلبرم ني بجانت دلبرا کز هر دو عالم گريبان تا بدامانم بسوزد دگر شو شد که مو جانم بسوزد همي ترسم که ايمانم بسوزد براي کفر زلفت اي پريرخ زدرد و محنت آزادي مبيناد دلم بي وصل ته شادي مبيناد الهي هرگز آبادي مبيناد خراب آباد دل بي مقدم تو بنوشه جو کنارانم تويي يار الاله کوهسارانم تويي يار اميد روزگارانم تويي يار الاله کوهساران هفتهاي بي جدا از گلعذارم کردي آخر فلک زار و نزارم کردي آخر شش و پنجي بکارم کردي آخر ميان تختهي نرد محبت کجا آواره و در خانهي کيست نميدانم دلم ديوانهي کيست اسير نرگس مستانهي کيست نميدونم دل سر گشتهي مو چو آن ويران که گنجش برده باشند چو آن نخلم که بارش خورده باشند که رودان عزيزش مرده باشند چو آن پيري همي نالم درين دشت پريشان روزگارم تا کي و چند پسندي خوار و زارم تا کي و چند گري سربار بارم تا کي و چند ته که باري ز دوشم برنگيري مطيع نفس و شيطاني چه حاصل دلا غافل ز سبحاني چه حاصل تو قدر خود نميداني چه حاصل بود قدر تو افزون از ملايک مه نو زابرويت آزرم دارد خور از خورشيد رويت شرم دارد زبان دل بذکرت گرم دارد بشهر و کوه و صحرا هر که بيني سرانجامت بود جا در ته گور اگر شيري اگر ببري اگر کور بگردش موش و مار و عقرب و مور تنت در خاک باشد سفره گستر يکي عشق و دگر در دهر فرديم عزيزا ما گرفتار دو درديم جمالت يک نظر ناديده مرديم نصيب کس مباد اين غم که ما راست غم عشقت بهر کس گفتني ني زدل مهر تو اي مه رفتني ني ميان مردمان بنهفتني ني وليکن شعله مهر و محبت دلا اصلا نترسي از ته گور دلا اصلا نترسي از ره دور شوي بنگاه مار و لانهي مور دلا اصلا نميترسي که روزي حرامم بي ته بي آواز بلبل حرامم بي ته بي آلاله و گل کشم در پابي گلبن ساغر مل حرامم بي اگر بي ته نشينم بدل مهر مه روي ته ديرم بسر شوق سر کوي ته ديرم ته اي هر سو نظر سوي ته ديرم بت من کعبهي من قبلهي من شو و روزان در آزارم ازين دل خدايا خسته و زارم ازين دل زمو بستان که بيزارم ازين دل مو از دل نالم و دل نالد از مو در شادي بروي ما گشايي سر راهت نشينم تا بيايي که تا ويني چه سخت بيوفائي شود روزي بروز مو نشيني بتن توش و توانائي نمانده شدستم پيرو برنائي نمانده چرا چينم که بينائي نمانده بمو واجي برو آلالهي چين نميآيد ز مو بيمار داري خدايا دل ز مو بستان بزاري چرا تشنه است با اين آبداري نميدونم لب لعلش به خونم خيالت مونس شبهاي تارم بوره اي روي تو باغ بهارم بغير عشق ته کاري ندارم خدا دونه که در دنياي فاني بدل جز ته تمنائي نديرم بسر غير ته سودائي نديرم خوشا آنانکه الله يارشان بي خدا دونه که در بازار عشقت خوشا آنانکه دايم در نمازند بحمد و قل هو الله کارشان بي دلم ميل گل باغ ته ديره بهشت جاودان بازارشان بي بشم آلاله زاران لاله چينم درون سينهام داغ ته ديره به صحرا بنگرم صحرا ته وينم وينم آلاله هم داغ ته ديره بهر جا بنگرم کوه و در و دشت به دريا بنگرم دريا ته وينم غمم غم بي و همراز دلم غم نشان روي زيباي ته وينم غمت مهله که مو تنها نشينم غمم همصحبت و همراز و همدم غم و درد مو از عطار واپرس مريزا بارک الله مرحبا غم خلايق هر يکي صد بار پرسند درازي شب از بيمار واپرس دلت اي سنگدل بر ما نسوجه تو که جان و دلي يکبار واپرس بسوجم تا بسوجانم دلت را عجب نبود اگر خارا نسوجه خوشا آندل که از غم بهرهور بي در آذر چوب تر تنها نسوجه ته که هرگز نسوته ديلت از غم بر آندل واي کز غم بيخبر بي يکي درد و يکي درمان پسندد کجا از سوته ديلانت خبر بي من از درمان و درد و وصل و هجران يک وصل و يکي هجران پسندد ته که ناخواندهاي علم سماوات پسندم آنچه را جانان پسندد ته که سود و زيان خود نداني ته که نابردهاي ره در خرابات خدايا داد از اين دل داد از اين دل بياران کي رسي هيهات هيهات چو فردا داد خواهان داد خواهند نگشتم يک زمان من شاد از اين دل دلا خوبان دل خونين پسندند بر آرم من دو صد فرياد از اين دل متاع کفر و دين بيمشتري نيست دلا خون شو که خوبان اين پسندند دلا پوشم ز عشقت جامهي نيل گروهي آن گروهي اين پسندند دم از مهرت زنم همچون دم صبح نهم داغ غمت چون لاله بر ديل بي ته اشکم ز مژگان تر آيو وز آن دم تا دم صور سرافيل بي ته در کنج تنهائي شب و روز بي ته نخل اميدم ني بر آيو به والله و به بالله و به تالله نشينم تا که عمرم بر سر آيو که دست از دامنت من بر ندارم قسم بر آيهي نصر من الله دلي همچون دل نالان مو نه اگر کشته شوم الحکم لله اگر دريا اگر ابر بهاران غمي همچون غم هجران مو نه من آن مسکين تذروبي پرستم حريف ديدهي گريان مو نه نه کار آخرت کردم نه دنيا من آن سوزنده شمع بيسرستم مکن کاري که پا بر سنگت آيو يکي خشکيده نخل بيبرستم چو فردا نامه خوانان نامه خونند جهان با اين فراخي تنگت آيو غم عالم نصيب جان ما بي تو ويني نامهي خود ننگت آيو رسد آخر بدرمان درد هرکس بدور ما فراغت کيميا بي خوشا آنانکه هر شامان ته وينند دل ما بي که دردش بيدوا بي مو که پايم نبي کايم ته وينم سخن با ته گرند با ته نشينند دو زلفانت گرم تار ربابم بشم آنان بوينم که ته وينند ته که با مو سر ياري نداري چه ميخواهي ازين حال خرابم بيا يک شو منور کن اطاقم چرا هر نيمه شو آيي بخوابم به طاق جفت ابروي تو سوگند مهل در محنت و درد فراقم دو چشمم درد چشمانت بچيناد که همجفت غمم تا از تو طاقم شنيدم رفتي و ياري گرفتي مبو روجي که چشمم ته مبيناد عزيزا کاسهي چشمم سرايت اگر گوشم شنيد چشمم مبيناد از آن ترسم که غافل پا نهي تو ميان هردو چشمم جاي پايت زدست ديده و دل هر دو فرياد نشنيد خار مژگانم بپايت بسازم خنجري نيشش ز فولاد که هر چه ديده بيند دل کند ياد بيته بالين سيه مار به چشمم زنم بر ديده تا دل گردد آزاد بيته اي نو گل باغ اميدم روج روشن شو تار به چشمم بيته يارب به بستان گل مروياد گلستان سربسر خار به چشمم بيته هر گل به خنده لب گشايد وگر رويد کسش هرگز مبوياد ته که ميشي بمو چاره بياموج رخش از خون دل هرگز مشوياد کهي واجم که کي اين روج آيو که اين تاريک شوانرا چون کرم روج بيا تا دست ازين عالم بداريم کهي واجم که هرگز وا نهاي روج بيا تا بردباري پيشه سازيم بيا تا پاي دل از گل برآريم يکي برزيگرک نالان درين دشت بيا تا تخم نيکوئي بکاريم همي کشت و همي گفت اي دريغا بخون ديدگان آلاله ميکشت درخت غم بجانم کرده ريشه ببايد کشت و هشت و رفت ازين دشت رفيقان قدر يکديگر بدانيد بدرگاه خدا نالم هميشه اگر شيري اگر ميري اگر مور اجل سنگست و آدم مثل شيشه دلا رحمي بجان خويشتن کن گذر بايد کني آخر لب گور اگر دل دلبري دلبر کدامي که مورانت نهند خوان و کنند سور دل و دلبر بهم آميته وينم وگر دلبر دلي دل را چه نامي دلي نازک بسان شيشه ديرم ندانم دل که و دلبر کدامي سرشکم گر بود خونين عجب نيست اگر آهي کشم انديشه ديرم گر آن نامهربانم مهربان بي مو آن نخلم که در خون ريشه ديرم اگر دلبر بمو دلدار ميبو چرا از ديدگانم خون روان بي چرا دايم بخوابي اي دل اي دل چرا در تن مرا نه دل نه جان بي بوره کنجي نشين شکر خدا کن ز غم در اضطرابي اي دل اي دل شب تار و بيابان پرورک بي که شايد کام يابي اي دل اي دل گر از دستت برآيد پوست از تن در اين ره روشنايي کمترک بي مو از قالوا بلي تشويش ديرم بيفکن تا که بارت کمترک بي اگر لاتقنطوا دستم نگيرد گنه از برگ و باران بيش ديرم جدا از رويت اي ماه دل افروز مو از ياويلنا انديش ديرم وصالت گر مرا گردد ميسر نه روز از شو شناسم نه شو از روز نسيمي کز بن آن کاکل آيو همه روزم شود چون عيد نوروز چو شو گيرم خيالش را در آغوش مرا خوشتر ز بوي سنبل آيو مو کز سوته دلانم چون ننالم سحر از بسترم بوي گل آيو بگل بلبل نشيند زار نالد مو کز بي حاصلانم چون ننالم چه خوش بي وصلت اي مه امشبک بي مو که دور از گلانم چون ننالم زمهرت اي مه شيرين چالاک مرا وصل تو آرام دلک بي مسلسل زلف بر رخ ريته ديري مدامم دست حسرت بر سرک بي پريشان چون کري زلف دو تا را گل و سنبل بهم آميته ديري اگر مستان هستيم از ته ايمان بهر تاري دلي آويته ديري اگر گبريم و ترسا ور مسلمان وگر بي پا و دستيم از ته ايمان اگر آئي بجانت وانواجم بهر ملت که هستيم از ته ايمان ته هر دردي که داري بر دلم نه وگر نائي به هجرانت گداجم عاشق آن به که دايم در بلا بي بميرم يا بسوجم يا بساجم حسن آسا بدستش کاسهي زهر ايوب آسا به کرمان مبتلا بي نواي ناله غم اندوته ذونه حسين آسا بدشت کربلا بي بيا سوته دلان با هم بناليم عيار قلب و خالص بوته ذونه مو آن بحرم که در ظرف آمدستم که قدر سوته دل دل سوته ذونه بهر الفي الف قدي بر آيو چو نقطه بر سر حرف آمدستم دلم از دست خوبان گيج و ويجه الف قدم که در الف آمدستم دل عاشق مثال چوبتر بي مژه بر هم زنم خونابه ريجه ز کشت خاطرم جز غم نروئي سري سوجه سري خونابه ريجه ز صحراي دل بيحاصل مو ز باغم جز گل ماتم نروئي سيه بختم که بختم واژگون بي گياه نااميدي هم نروئي شدم آوارهي کوي محبت سيه روجم که روجم سرنگون بي بيته يک شو دلم بي غم نميبو زدست دل که يارب غرق خون بي هزاران رحمت حق باد بر غم که آن دلبر دمي همدم نميبو مو ام آن آذرين مرغي که فيالحال زماني از دل ما کم نمي بو مصور گر کشد نقشم به گلشن بسوجم عالم ار برهم زنم بال ز عشقت آتشي در بوته ديرم بسوجه گلشن از تاثير تمثال سگت ار پا نهد بر چشم اي دوست در آن آتش دل و جان سوته ديرم بدرياي غمت دل غوطهور بي بمژگان خاک راهش رو ته ديرم ز مژگان خدنگت خوردهام تير مرا داغ فراقت بر جگر بي مدامم دل براه و ديده تر بي که هر دم سوج دل زان بيشتر بي ببويت زندگي يابم پس از مرگ شراب عيشم از خون جگر بي گلي کشتم باين الوند دامان ترا گر بر سر خاکم گذر بي چو روج آيو که بويش وا من آيو آوش از ديده دادم صبح و شامان دو چشمانت پيالهي پر ز مي بي برد بادش سر و سامان بسامان همي وعده کري امروز و فردا خراج ابروانت ملک ري بي قدم دايم ز بار غصه خم بي نميدانم که فرداي تو کي بي مو هرگز از غم آزادي نديرم چو مو محنت کشي در دهر کم بي بشم واشم ازين عالم بدر شم دل بي طالع مو کوه غم بي بشم از حاجيان حج بپرسم بشم از چين و ما چين دورتر شم صداي چاوشان مردن آيو که اين دوري بسه يا دورتر شم رفيقان ميروند نوبت به نوبت بگوش آوازهي جان کندن آيو به قبرستان گذر کردم کم وبيش واي آن ساعت که نوبت وامن آيو نه درويش بيکفن در خاک رفته بديدم قبر دولتمند و درويش ديم يک عندليب خوشنوائي نه دولتمند برده يک کفن بيش اگر خود پادشاهي عاقبت هيچ اگر زرين کلاهي عاقبت هيچ در آخر خاک راهي عاقبت هيچ اگر ملک سليمانت ببخشند همائي کي به هر بوم و بر آيو غم عشق تو کي بر هر سر آيو که خور اول به کهساران بر آيو زعشقت سرفرازان کاميابند ته که يارم نهاي پيشم چرايي ته که نوشم نهاي نيشم چرايي نمک پاش دل ريشم چرايي ته که مرهم نهاي بر داغ ريشم اگر رويت بوينم غم نماني بيته يکدم دلم خرم نماني دلي بي غم درين عالم نماني اگر درد دلم قسمت نمايند بگو اي بيوفا اي بيمروت اگر يار مرا ديدي به خلوت نخواهم دوخت تا روز قيامت گريبانم ز دستت چاک چاکو بخون ريزي دلش اصلا نگفت اف فلک نه همسري دارد نه هم کف چراغ دودمانيرا کند پف هميشه شيوهي کارش همينه گلم گر نيستي خارم چرائي فلک در قصد آزارم چرائي ميان بار سربارم چرايي ته که باري ز دوشم بر نداري خيال خط و خالت در نشي يار زدل نقش جمالت در نشي يار که تا وينم خيالت در نشي يار مژه سازم بدور ديده پرچين خمارين نرگسان پرخواب مکه پريشان سنبلان پرتاب مکه برنيه روزگار اشتاب مکه برايني ته که دل از مابريني سبک دستي بزد بر بال من تير جره بازي بدم رفتم به نخجير هران غافل چرد غافل خورد تير برو غافل مچر در کوهساران نه خان ديرم نه مان ديرم نه لنگر مو آن رندم که نامم بيقلندر چو شو آيو به خشتي وانهم سر چو روج آيو بگردم گرد گيتي پريشانم پريشان آفريدند مرا نه سر نه سامان آفريدند مرا از خاک ايشان آفريدند پريشان خاطران رفتند در خاک چو ني از استخوانم نالش آيو بي ته هر شو سرم بر بالش آيو ز مژگان پارههاي آتش آيو شب هجران بجاي اشک چشمم جهازم چوب و خرواري ببارم مو که چون اشتران قانع به خارم هنوز از روي مالک شرمسارم بدين مزد قليل و رنج بسيار دلم از عهد و پيمان بر نگرده سرم چون گوي در ميدان بگرده نشينم تا که اين دوران بگرده اگر دوران به نااهلان بمانه ببالين خشتي و بستر زمينه دلم از دست تو دايم غمينه که هر کت دوست ديره حالش اينه همين جرمم که مو ته دوست ديرم همه فکر و خيالي اي دل اي دل چرا آزرده حالي اي دل اي دل بوينم تا چه حالي اي دل اي دل بساجم خنجري دل را برآرم بمو دايم به جنگي اي دل اي دل مگر شير و پلنگي اي دل اي دل بوينم تا چه رنگي اي دل اي دل اگر دستم فتي خونت بريجم قدح از دست مو افتاد و نشکست شب تاريک و سنگستان و مو مست وگرنه صد قدح نفتاده بشکست نگهدارندهاش نيکو نگهداشت براني گر بخواري از که ترسي کشيمان ار بزاري از که ترسي دو عالم دل ته داري از که ترسي مو با اين نيمه دل از کس نترسم سراپايي بجز دلبر ندونم مو آن رندم که پا از سر ندونم بغير از ساقي کوثر ندونم دلارامي کز او دل گيرد آرام زپيکر مشت خاکستر برآره مرا عشقت ز جان آذر برآره هزاران شاخه ديگر برآره نهال مهرت از دل گر ببرند دل با غم خوشي ديرم خدايا تن محنت کشي ديرم خدايا به سينه آتشي ديرم خدايا زشوق مسکن و داد غريبي بود وصل مو و هجرانم از دوست بود درد مو و درمانم از دوست جدا هرگز نگردد جانم از دوست اگر قصابم از تن واکره پوست خرم آنانکه اين آلاليان کشت خرم کوه و خرم صحرا خرم دشت همان کوه و همان صحرا همان دشت بسي هند و بسي شند و بسي يند فراقت مرغ بيبال و پرم کرد غم عشقت بيابان پرورم کرد بشاخ گلبني با گل همي گفت که ميناليد وقت صبحگاهي به قبرستان گذر کردم صباحي که يارا بي وفايي بي وفائي شنيدم کلهاي با خاک ميگفت شنيدم ناله و افغان و آهي هر آنکس مال و جاهش بيشتر بي که اين دنيا نميارزد بکاهي اگر بر سر نهي چون خسروان تاج دلش از درد دنيا ريشتر بي هر آنکس عاشق است از جان نترسد به شيرين جانت آخر نيشتر بي دل عاشق بود گرگ گرسنه يقين از بند و از زندان نترسد هزاران دل بغارت برده ويشه که گرگ از هي هي چوپان نترسد هزاران داغ ريش ار ويشم اشمرد هزارانت دگر خون کرده ويشه هزاران داغ ريش ار ويشم اشمرد هنو نشمرده از اشمرده ويشه
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
بمو واجي صبوري کن صبوري شاعر : بابا طاهر صبوري طرفه خاکي بر سرم کرد بمو واجي صبوري کن صبوري غريبي و اسيري و غم يار سه درد آمو بجانم هر سه يکبار غم يار ...
بمو واجي صبوري کن صبوري شاعر : بابا طاهر صبوري طرفه خاکي بر سرم کرد بمو واجي ... فلاني بکامم زهر از آن شکر دهان بي دلم از سوز عشق آتش بجان بي کنونم چون ...
بمو واجي صبوري کن صبوري شاعر : بابا طاهر صبوري طرفه خاکي بر سرم کرد بمو ... و محنت آزادي مبيناد دلم بي وصل ته شادي مبيناد الهي هرگز آبادي مبيناد خراب آباد دل .
... آئيم ترازو آوريم غمها بسنجيم ته کت زيبنده بالا دلربايي ته کت نازنده چشمان سرمه سائي بمو واجي که سرگردان چرائي ته کت مشکين ..... بمو واجي صبوري کن صبوري ...
اي بلبل خوش آوا، آوا ده · جامه پر صورت دهر، اي جوان · بگرفت به چنگ چنگ و بنشست · بيک ناله بسوجم هر دو عالم · بمو واجي صبوري کن صبوري · هزاران غم بدل اندوته ديرم ...
بمو واجي صبوري کن صبوري اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب ... دور از مني دل در برم ني تمناي دگر جز دلبرم ني بجانت دلبرا کز هر دو عالم ...
بمو واجي صبوري کن صبوري ... ياري نداري چه ميخواهي ازين حال خرابم بيا يک شو منور کن اطاقم چرا هر نيمه شو آيي بخوابم به طاق جفت ابروي ... رفيقان قدر يکديگر ...
بمو واجي صبوري کن صبوري ... مبيناد الهي هرگز آبادي مبيناد خراب آباد دل بي مقدم تو بنوشه جو کنارانم تويي يار الاله کوهسارانم تويي يار اميد روزگارانم تويي يار ...
بمو واجي صبوري کن صبوري پربازديدترين ها. sms : خوب من...عشق.. sms : اگه بگم خرابتم قول ميدي ... رمضانعبدالله روزقدس درتهران: صبح پیروزی و نابودی رژیم ...
بمو واجي صبوري کن صبوري اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب ... اين دل دلا خوبان دل خونين پسندند بر آرم من دو صد فرياد از اين دل متاع ...
-