تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):از حقيقت ايمان اين است كه حق را بر باطل مقدم دارى، هر چند حق به ضرر تو و باطل به نفع ت...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820993151




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تنبیه چشم سیاه


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ماجرای 3 آهوی مغرور و دام شكارچی
ماجرای 3 آهوی مغرور و دام شكارچی
قسمت دومدر شماره گذشته خواندید با آمدن شكارچی ‌ها به یك جنگل زیبا و پر درخت، چهار آهوی كوچك تنها ماندند. دو آهوی بزرگتر از دو آهوی كوچكتر خواستند كه هر روز برای آن ها غذا تهیه كنند. چون آن دو جان ‌شان را از دست شكارچی‌ ها نجات داده بودند. یكی از دو آهوی كوچكتر كه گریزپا نام داشت یك روز به دو آهوی بزرگتر گفت: ... ادامه داستان را بخوانید. - نمی‌ دانم چرا چشم سیاه این همه به فکر بازی و بی ‌توجهی به حرف‌ های شماست. او خیلی تنبل شده است و من فکر می‌ کنم که شما باید او را گوشمالی بدهید. مدتی گذشت. تا این که یک روز گریز پا تمام علف‌ هایی را که چشم سیاه از آن طرف دشت آورده بود، از او گرفت و بعد هم همه آن ها را خورد. شب شده بود. دو آهوی تنبل و خودخواه حسابی گرسنه بودند. برای همین گریز پا را صدا کردند و از او پرسیدند: - چرا امروز هیچ غذایی برای ما آماده نکرده ‌ای؟ گریزپا در حالی که سرش را کج کرده بود، به آن ها گفت: - شما خبر ندارید که چه مشکلی پیش آمده است. چشم سیاه تمام علف‌ هایی را که آورده بودم خورده است. من که به شما گفتم او خیلی تنبل شده و باید او را گوشمالی بدهید. خال خالی که از شنیدن این حرف خیلی عصبانی شده بود، به چشم درشت گفت: - او باید مجازات و تنبیه شود. چون او تنها به من و تو بد نکرده است، بلکه کاری که او کرده باعث ناراحتی گریزپا هم شده است. من فکر می ‌کنم که او از امروز باید تنبیه شود و از آن طرف دشت برای هر سه ما علف تازه بیاورد.
ماجرای 3 آهوی مغرور و دام شكارچی
- این طوری او ناچار می ‌شود که روزی چند بار این همه راه را تا انتهای دشت بدود. چشم درشت از شنیدن این پیشنهاد لبخندی زد و گفت: - موافق هستم. این طوری او باید زحمت بیشتری بکشد و تنها در این صورت است که متوجه اشتباهش می ‌شود. سه آهو، چشم سیاه را صدا کردند. خال خالی در حالی که به شدت عصبانی بود، به او گفت: - شنیده ‌ام که کارهای عجیب و غریبی می ‌کنی. تو چطور به خودت اجازه می ‌دهی که هر کاری را که دوست داری انجام بدهی. از امروز تو وظیفه داری که برای هر سه نفر ما علف بیاوری. ادامه دارد....منصوره رضاییگروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطتنهایی های مادربزرگ مهربان دوستی کبک و طوطی شنل قرمزی تصمیم بزرگ خرس کوچولو آواز بزغاله ماهی گُلی مغرور و پسرك بازیگوش پرواز 3 جوجه در آسمان آبی ماجرای مزرعه‌دار تنبل و مرد زرنگ ماجرای دوستی زنبور کوچولو با پروانه ها ما دیگه مدرسه نمی ریم!!!





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 458]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن