تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):شش (صفت) در مؤمن نيست: سخت گيرى، بى خيرى، حسادت، لجاجت، دروغگويى و تجاوز.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816383912




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

او امید مظلومان است


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: او امید مظلومان است
او بر ظالمان خواهد تاخت
خلیفه ی ظالم عباسی، خشمگین و برافروخته، مشت هایش را بر دسته های تختی که بر آن نشسته بود، کوبید و فریاد زد: یعنی چه که نتوانسته اید کسی را پیدا کنید؟صدایش در فضای وسیع قصر که سقف بلند و ستون های قطور زیادی داشت و از پنجره های مشبک بلندش نور به داخل می آمد، پیچید مرد بلند قامت و درشت استخوانی به حالت خضوع در برابر خلیفه ایستاده بود و به نظر می رسید درجه ی نظامی بالایی دارد، با لحنی پوزش طلبانه گفت: خلیفه به سلامت باشد! من و سربازانم وجب به وجب خانه را گشتیم. تمام اتاق ها، سرداب، پستوها. اما کسی که مورد نظر بود را در خانه ی حسن عسگری نیافتیم.خلیفه از روی درماندگی نگاهی به وزیر خود که در کنارش ایستاده بود، انداخت و پرسید: تو چه می گویی؟ نظر تو چیست؟وزیر تعظیم کوتاهی کرد و گفت: خلیفه خود بهتر از من می داند که خبر وجود آن کودک که توسط برادرش به ما گزارش شده، جای شک ندارد. حسن عسگری ، که شیعیان او را امام یازدهم خود می دانند، وفات یافت و اینک شیعیان، کودکی را که از او به جا مانده، امام و پیشوای خود می دانند کودکی که او را مهدی می خوانند و از دیرباز در میان مردم این سخن رواج داشته که او بر ضد حکومت خواهد شورید و خلیفه را از حکومت ساقط می کند.خلیفه با سردرگمی دستانش را در هوا چرخاند و با عصبانیت گفت: پس کو؟! بازرسان و سربازان که از جستجو در خانه ی حسن عسگری نتوانسته اند چیزی بیابند.وزیر با هوشمندی نگاهی به رئیس گروه تجسس که همچنان در برابر خلیفه ایستاده بود، انداخت و گفت: شاید آن هنگام که سربازان مشغول غارت کردن و تاراج اموال و دارایی های خانه ی حسن عسگری بوده اند، آن کودک پنج ساله فرصت فرار یافته و از دست آنان گریخته باشد. با شنیدن این حرف، خلیفه گویی از هم وارفته باشد، با بی حالی بر پشتی تخت تکیه داد و زیر لب نجوا کرد: وای بر ما! یعنی تو می گویی که ممکن است آن کودک الان در گوشه ای از این شهر، در خانه ی یکی از شیعیان پنهان شده و منتظر فرصت مناسبی برای رهبری شورش بر ضد دستگاه خلافت ما باشد؟و بعد به سمت جلو خیر برداشت و با خشم  به رئیس گروه تجسس توپید: اگر این گونه باشد دستور می دهم که سر از تن همه ی شما برگیرند.
او بر ظالمان خواهد تاخت
رنگ از چهره ی مرد نظامی پرید و من من کنان گفت: سرورم! شاید بهتر باشد از همسر حسن عسگری در این باره بازجویی شود. اگر او کودکی به دنیا آورده، مطمئناً نمی تواند از ما پنهان کند. اگر او را مورد مطمئناً نمی تواند از ما پنهان کند. اگر او را مورد سوال و بازجویی قرار دهیم، بسیاری از حقایق آشکار می شود.خلیفه در حالی که به ریش کم پشت خود دست می کشید، با حالتی متفکرانه دوباره به تخت تکیه داد و پس از لحظه ای سکوت گفت: فکر خوبی است. فوراً همسر حسن عسگری را به قصر بیاورید. او می تواند راز بودن یا نبودن این کودک را برایمان افشاء کند.زن جوان داغدار، که به تازگی شوهر خود امام حسن عسگری، پیشوای یازدهم شیعیان را از دست داده بود، در حالتی از حزن و اندوه در برابر خلیفه ایستاده بود. خلیفه با لحنی که سعی می کرد مهربان باشد گفت: می گویند که حسن عسگری صاحب کودکی است که او را مهدی می نامند او همان کسی است که در میان مردم مشهور است. بنابر گفته ی پیامبر روزی قیام می کند و اساس حکومت های دیگر را به هم می ریزد.زن جوان پرسید: من چه باید بکنم؟وزیر گفت: تاکنون کمتر کسی است که آن کودک را دیده باشد می گویند حسن عسگری کودک خود را جز به خواص به کس دیگری نشان نداده چون می ترسیده که از طرف حکومت، کودکش شناسایی و کشته شود.زن جوان با چهره ای مصمم گفت: اگر به کسی نشانش نداده، پس چطور شما این چیزها را می دانید؟وزیر گفت: پسر بزرگ حسن عسگری، این اطلاعات را به ما داده است. او گزارش کرده که پدرش کودکی به این اسم دارد.زن جوان پوز خندی زد و گفت: منظورتان «جعفر کذاب» است. همه ی مردم می دانند که او جوانی نابکار است و پدرش به یاران خود فرمان داده که از او دوری جویند و با او ارتباط نداشته باشند.وزیر با صدای تحکم آمیز گفت: اما او در آن خانه زیسته و مطمئناً می داند که پدرش از همسری دیگر کودکی داشته یا نه.زن جوان با جسارت گفت: پس اگر این گونه است، از خود او بخواهید که مخفی گاه این کودکی را که ادعا می کند وجود دارد به شما نشان بدهد. ادامه دارد......دوست نوجوانان_منیژه نصرالهیگروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطانتظار نشانه‏های ظهور آغاز غیبت کودکی؛ زندگی مخفی مردی که خواهد آمد





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 279]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن