واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تعارف آمد، نیامد دارد!
یک روز ظهر وقتی میرزا به طرف خانه میرفت، به تعدادی از دوستانش برخورد. ضمن تعارفات معمول از آنها دعوت کرد ناهار به خانهاش بروند.میرزا فکر نمیکرد که آنها تعارف او را جدی بگیرند؛ اما در عین ناباوری دید که دوستانش دعوت او را با خوشحالی پذیرفتند و به طرف خانهاش راه افتادند.میرزا آدم فقیری بود و تقریباً هیچوقت نمیتوانست غذای کافی برای خانوادهاش فراهم کند؛ به این خاطر در طول راه مشغول کشیدن نقشهای بود تا خیلی مودبانه از دست این دوستان بیملاحظه خلاص بشود.به چند قدمی خانه که رسیدند، میرزا فوراً داخل خانه پرید و در را پشت سرش بست، و خیلی سریع جریان را به زنش گفت.دوستان میرزا فکر کردند حتماً او برای آماده کردن مقدمات ناهار جلوتر وارد خانه شده است و منتظر ماندند.اما بعد از مدتی که از او خبری نشد، آنها ناراحت شدند و محکم در خانه را کوبیدند و با داد و فریاد میرزا را صدا زدند. میرزا که وضع را چنین دید، از زنش خواست تا از داخل پنجره به آنها بگوید که شوهرم در خانه نیست. یکی از دوستان میرزا داد زد: «شوهرم خانه نیست. یعنی چه؟! ما الان با خود او به در خانه آمدیم و او جلوی چشم ما وارد خانه شد. حالا تو میگویی نیست؟!!»میرزا از ترس آبروریزی پیش همسایهها، خودش پشت پنجره آمد و به دوستانش گفت: «ای بابا! چه خبر است؛ چرا شلوغ میکنید؟ خانه ما دو در دارد. حتماً میرزا از در دوم بیرون رفته است!» زودباش دست منو بگیر
در میان دوستان میرزا مرد خسیس و پول دوستی بود که بعد از مدت کوتاهی با این رفتارش توانست ثروت زیادی جمع کند.میرزا با دوستانش یک روز با هم در کنار رودخانه قدم میزدند که اتفاقاً پای مرد خسیس سُر خورد و داخل آب افتاد. دوستانش به سرعت به کمک او رفتند. یکی از آنها در کنار آب زانو زد و در حالی که دستش را به طرف او دراز میکرد، گفت: «زود باش دستت را بده به من تا نجاتت بدهم.»مرد خسیس داشت خفه میشود؛ اما حاضر نبود دست خود را به دوستش بدهد. دوستان دیگرش هم این کار را کردند؛ اما او به حرف هیچ کدام گوش نکرد.در این وقت میرزا نزدیک آب رفت و گفت: «بیا زود باش دست منو بگیر تا تو را نجات بدهم.»مرد این بار دست میرزا را گرفت و توانست با کمک او از آب بیرون بیاید.دوستان میرزا با حیرت پرسیدند: «راز این ماجرا چیست؟»میرزا رو به آنها گفت: «شما چهطور دوست خود را نمیشناسید؛ برای او دادن همیشه سخت و طاقت فرساست اما گرفتن، از هر چیزی برایش شیرینتر است!»گروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطخُرجین جدید حاضر جوابی میرزا کفشهای تازهام لباسها به جای هیزم چینی بند زن چهار پنجره بسته
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 963]