تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 12 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):با احمق مشورت نکن و از دروغگو یارى مجو و به دوستى زمامداران اعتماد مکن.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837084866




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

امضای نامه ایرادی نداشت


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: امضای نامه ایرادی نداشت
امضای نامه ایرادی نداشت
روزی کار میرزا به دست یک قاضی بدجنس و باج‏بگیر افتاد. میرزا که قاضی را خوب نمی‏شناخت، مدتی به دادگاه رفت و آمد کرد؛ ولی هر بار قاضی به یک بهانه از انجام کار میرزا طفره می‏رفت.تا اینکه بالاخره یکی از نزدیکان قاضی دلش برای او سوخت، و میرزا را به گوشه‏ای برد و گفت: «دوست من! اگر می‏خواهی کارت درست شود، باید سیبیل قاضی را چرب کنی.» میرزا با شنیدن این حرف از منزل قاضی بیرون رفت.فردای آن روز با ظرفی از روغن حیوانی برگشت. قاضی که میرزا را دست پر دید، با احترام او را دعوت کرد که بنشیند. میرزا مقابل قاضی نشست و گفت: «بفرمایید قربان! این ظرف روغن را من به رسم تعارف برایتان آورده‏ام. البته خواهش کوچکی هم دارم که شما لطف کنید و آن را انجام دهید.»قاضی فوراً سند میرزا را امضا کرد. میرزا هم با خوشحالی به طرف خانه‏اش راه افتاد. فردای آن روز قاضی هوس کرد کمی روغن حیوانی با نان و نمک بخورد؛ برای همین دستور داد تا ظرف روغن را آوردند.او مقداری روغن برداشت که روی نان بمالد؛ اما متوجه شد ظرف پر از شن است و فقط به اندازه یک بند انگشت روی آن روغن است.قاضی وقتی که فهمید رودست خورده است، با عصبانیت دستور داد هر چه زودتر به دنبال میرزا بروند و به او بگویند: «سند اشتباهی امضا شده و برای اینکه میرزا به دردسر نیفتد، هر چه زودتر سند را برگرداند که اشتباه تصحیح شود.»ماموران قاضی هر طور بود میرزا را پیدا کردند و پیغام قاضی را به او رساندند.اما میرزا با خونسرد خاص خود گفت: «به قاضی بگویید امضای نامه ایرادی نداشت ایراد در ظرف روغن است، که آن هم چیز مهمی نیست.»نیازی به طبیب نیستیک روز همسرحرافی ناگهان دچار سردرد شدیدی شد؛ آن‏چنان که ناله‏اش به آسمان بلند شد. حراف که در حیاط بود، خود را سراسیمه به او رساند و علت ناراحتی‏اش را پرسید.زن گفت: «سرم یکباره درد گرفته.»حراف با ناراحتی گفت: «کمی طاقت بیاور. الان به دنبال طبیب می‏روم.»او این را گفت و سریع از خانه بیرون رفت؛ اما هنوز خیلی دور نشده بود، که زنش به دنبال او آمد و گفت: «سرم خوب شد. به طبیب نیازی نیست.»اما حراف بی‏توجه به حرف زن، خود را به خانه طبیب رساند. طبیب که از دیدن قیافه نگران او ترسیده بود، پرسید: «اتفاقی افتاده، بلایی بر سر کسی آمده؟»حراف گفت: «زنم سردرد گرفته بود؛ اما حالا خوب شده و من آمدم بگویم لازم نیست شما زحمت بکشید و به خانه ما بیایید.»حق به حق دار می‏رسددو مرد با سرو صدای زیادی پیش حاکم آمدند. یکی از آنها گفت: «خواهش می‏کنم به حرفم گوش کن و حق مرا از این مرد متقلب بگیر.»حاکم گفت: «بگو گوش می‏کنم.»مرد با ناراحتی ادامه داد: «دیروز در بازار این مرد را دیدم. او یک بار سنگین روی زمین داشت و از من خواست آن را بلند کنم و بر پشتش بگذارم.از او پرسیدم: «در مقابل این کار چه مزدی به من می‏دهی؟»او گفت: «هیچ.»
امضای نامه ایرادی نداشت
من بار را بر دوشش گذاشتم؛ اما او از دادن هیچ به من، طفره می‏رود.حاکم گفت: «ایرادی ندارد. حالا بلند شو و این زیلو را که در کف اتاق پهن است، جمع کن و بیرون ببر تا من مزدت را بدهم.»مرد با خوشحالی زیلو را بیرون برد و برگشت.حاکم از او پرسید: «به من بگو در کف این اتاق چه می‏بینی؟»مرد گفت: «هیچ.»حاکم با لبخند ادامه داد: «خب حالا این هیچ را که مزد زحمتت بود، بردار و دیگر این مرد بیچاره را رها کن.»                                                                                                                            گروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطاگر من در حوض نمی‏افتادم تا ماه خفه نشده، نجاتش دهم تعارف آمد، نیامد دارد! خُرجین جدید نصف پنبه، نصف کتان حاضر جوابی میرزا کفش‏های تازه‏ام این به آن در لباس‏ها به جای هیزم چهار پنجره بسته





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 325]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن