تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 27 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع): آيا به شما بگويم كه مكارم اخلاق چيست؟ گذشت كردن از مردم، كمك مالى به برادر (دينى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806725664




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پدری که هرگز بازنگشت


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: پدری که هرگز بازنگشت سلام بر آشنایانی که هنوز هم برای خیلی از ما غریبند ، سلام بر آنان که فصل پرواز را غنیمت شمردند ، تا بالاتر از عشق پر کشیدند و قصه تلخ زمین ‌گیر شدن‌ها را از آبی آسمان به نظاره نشستند و سلام بر تو ای پدرم ، واژه‌ایی گرم و دوست ‌داشتنی که تکرار آن قلب خسته مرا تسلی می ‌بخشد. وقتی در سجاده مادر نشسته و با تسبیه دانه درشت اشک ذکر پدر پدر را تکرارمی‌کنم ،
بچه شهید
ناگهان گرمی دست‌های مهربان تکیه‌ گاه دلتنگی هایم می‌شود و آتشفشان بغض فرو خورده‌ ام در سینه آرامش می ‌گیرد کودکی من در انتظار پدری گذ شت که روزی تفنگ بردوش عقیده‌ اش گرفت ، با غریبی همسفر شد و به مهمانی خدا رسید و من در تمام این سالها هر روز بارها وبارها کوچه‌ های غربت و تنهاییم را به دنبال پدر گشتم. چشم به در و گوش به زنگ خانه دوختم و باور داشتم که هرسفرکرده‌ای روزی باز خواهد گشت . تمام لالایی‌ های کودکی من با اشک‌ هایم برای تو خاتمه یافت . تمام قصه‌های کودکی من قصه لاله و کبوتر، قصه خاکریز و سنگر و قصه سرخ تا خدا رفتن بود . دفتر نقاشی‌ام پر بود از تفنگ ، پوتین ،ساک،پلاک و مردی که به جای دو دست با دو بال در آسمان، بالاتر ازخورشید نقاشی‌ام پرواز می‌کرد . از کودکی در خط مقدم خط خطی‌های دفترم پدر را جست ‌و جو می‌کردم . وقتی دوستم از من خواست دست ازانتظار دیدن تو بردارم با او قهر کردم و دیگرشریک بازی‌ های بچه‌گانه او نشدم من بازی سخت انتظار را بهتر از تمام کودکان یاد گرفتم . ای پدر من در سالهای بی‌ برگشت تو بزرگ شدم ، قد کشیدم و به مدرسه رفتم اما در صفحه مدرسه باز هم سخن از بابا بود ، چه آب داد و نان داد و من هر بار بی‌ اراده در دفتر مشقم بابا جان داد را می‌نوشتم. هر بار که در دفتر انشایم از زخم ‌های تن تو می‌ نویسم تن دفترم زخم بر می‌دارد .پدرجان کاش می‌شد، تمام دنیا را از من بگیرند و به جای آن فقط یک لحظه بتوانم چشم درچشمان آسمانی تو بدوزم یا لااقل تو می ‌توانستی یکبار مرا در دامن بنشانی و دست نوازش بر سرم  بکشی و من با نشاطی کودکانه به سویت می دویدم و مثل تمام کودکان پول توجیبی ‌ام را از  تو می‌گرفتم  .پدرجان کاش می‌شد فقط یک روزتو نان ‌آور خانه ما می ‌شدی و مادر فقط مادر  می‌شد . ای اش تو در کنارما بودی ، خودت را می‌خواهم ، قاب عکست بر روی دیوار ، نامت برکوچه‌های شهر هیچ چیز دیگر برایم پدر نمی ‌شود پدرجان ای کاش ازسفری که رفتی برایم سوغاتی دیگرجز پاره‌های پیکرت می‌آوردی .وما امروز با هم در باغچه صلح و آرامش و پیشرفت همنوا با هم در سنای ازخودگذشتگی‌ های تو و همسفرانت سرود بهار را می ‌خوانیم از مادر بگویم ،او که یک تنه کوله‌ بار دلتنگی های من را به دوش می‌کشد.اشک ازگونه‌هایم برمی چیند وازمن می‌خواهد گریه نکنم و اشک ‌های خود را لابه لای چادر تودار خود پنهان می‌ کند در حالی که نمی ‌داند من بارها و بارهاست که اشک‌ های پنهانی او را دیده‌ام .پدرجان! ای اتفاق سبز زندگی ‌ام که سال ها پیش مثل یک رویای شیرین  آمدی و رفتی‌ ، ای که مزارت در قطعه شهدا تنها دلخوشی عصر پنجشنبه‌های من است ، تو که آسمان‌ها را زیر بال و پر گرفتی پس چرا به کوچه‌های تو درتوی دختری سری نمی زنی . چه می‌شد اگر می ‌آمدی و دست‌های کوچک من غبار غربت را از پیراهن خاکی تو می تکاند . اگر چه سالهاست پرنده زخمی روحم زیر چتر تو و یادگاری ‌هایت و نه در سایه‌ سار دستهای مهربانت پناه گرفته است ، اگرچه نیستی تا مثل بقیه پدران دخترت را در آغوش بگیری ولی من هر روز گرد و غبار قاب عکس تو را پاک می ‌کنم و تو را در آغوش می‌گیرم. اگرچه رفتی و سالهاست مادر هنوز در بدرقه ‌ات کوچه وداع را آب‌ پاشی می‌کند .من چهره زیبای تو را بارها وبارها در سایه روشن منورها در خواب دیده‌ام درحالی که نوار سبز یا حسین (ع) بر پیشانی بسته‌ای و به من لبخند می‌زنی و می‌گویی دختر بابا ،چقدر شبیه من شده‌‌ای .اما خوشحالم از اینکه فرزند تو هستم و تو مرا با صبر در راه آرمان های انقلابی در هدف بزرگ خود سهیم کرده‌ای . ای پدر شهیدم ، ای شقایق سرخ ریشه ‌های تو برای همیشه با خاک وطن پیوند خورده است وما امروز با هم در باغچه صلح و آرامش و پیشرفت همنوا با هم در سنای ازخودگذشتگی‌ های تو و همسفرانت سرود بهار را می ‌خوانیم . آفتاب گرم عشق ولایت بر آسمان آبی شهرمان می ‌تابد و من با مرور دفتر خاطرات تو عشق و سر سپردگی به ولایت را درس می ‌گیرم و هر بار که دلم هوای تو را می‌کند در چشمان آسمانی رهبر فرزانه ‌مان محو میشوم. نامه فرزندان شهدا به پدرانشان :نامه دختر شهید علمدار به پدرشخدا جون دوست دارم ،قد بابام! نامه دختر شهید ناصری به پدر  خور نیوزبخش هنرمردان خدا - سیفی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 599]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن