تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 17 آبان 1403    احادیث و روایات:  ghhhhhh
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826846344




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ماجرای زنبورک و قورباغه


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ماجرای زنبورک و قورباغه
ماجرای زنبورک و قورباغه
در قسمت قبل خواندید پروانه‌ های كوچك هنگام بازی زنبوری را كه بیهوش در كنار گلی افتاده بود پیدا كردند با كمك پروانه عاقل زنبورك به هوش آمد. او تعریف كرد كه گروهی از انسان ‌ها یك روز به محل زندگی آنها آمده ‌اند و زنبورها و كندو را با خود برده ‌اند و او زمانی كه خواسته است به آنها نزدیك شود، با ضربه‌ ای بشدت به عقب رانده شده است. چند روز بعد حال زنبورك بهتر شد و پس از مدتی با پروانه ‌ها خداحافظی كرد و برای پیدا كردن زنبورها بال‌ زنان رفت. جست‌ و جوی او اما به نتیجه نرسید و او با خودش فكر می‌ كرد و... كاش می ‌شد كسی به من خبری از خانواده ‌ام می ‌داد. دیگر نمی ‌توانم دنبال آنها بگردم. خیلی خسته شده ‌ام و فكر می ‌كنم كه ناچار هستم دوباره نزد پروانه ‌های مهربان برگردم. اشك‌ های زنبورك روی گلبرگ كوچكی می ‌ریخت. بعد از چند دقیقه صدای یك قورباغه را شنید كه قورقوركنان به او گفت: این قدر گریه و زاری نكن. اشك ‌هایت روی سر من می ‌ریزد. چرا اینقدر سروصدا می‌ كنی. می ‌خواهم كمی بخوابم. زنبورك به آرامی گفت: نمی‌ دانستم كه شما این جا در حال استراحت هستید. من خیلی تنها هستم و نمی‌ دانم چكار كنم. قورباغه جواب داد: حرف‌ هایت را شنیدم. فكر كنم دنبال خانواده ‌ات می ‌گردی. زنبورك گفت: درست فهمیده ‌اید. ولی هرچه جست‌ و جو كرده ‌ام آنها را پیدا نكرده ‌ام و می ‌خواهم فردا به جایی كه بودم، برگردم اینطور لااقل در كنار دوستانم هستم و جایی كه زمانی با خانواده‌ ام و دوستانم زندگی می ‌كردیم.
ماجرای زنبورک و قورباغه
زنبورك پس از گفتن این جملات ساكت شد. قورباغه هم به خواب فرو رفت. جنگل پر از سكوت شده بود. با بیرون زدن اشعه‌ های طلایی خورشید، زنبورك از خواب بیدار شد. روی گل‌ ها چرخی زد و پس از خوردن كمی از شهد گل ها به طرف رودخانه رفت. زنبورك وقتی به رودخانه رسید، دست و صورتش را شست كمی آب خورد و با ناراحتی دوباره به جنگل نگاه كرد. برایش دور شدن از جنگل و پیدا نكردن خانواده ‌اش خیلی سخت و دشوار بود. او فكر كرد اگر بیشتر در این جنگل بماند ممكن است كه حتی جانش هم به خطر بیفتد. از طرف دیگر دلش برای پروانه ‌های مهربان خیلی تنگ شده بود. او می ‌خواست هر طور شده دوباره در كنار آن ها باشد. زنبورك با ناراحتی شروع به پرواز كرد. آرام از روی رودخانه گذشت ولی در گوشه ‌ای از رودخانه قورباغه را دید كه از روی برگ سبزی برای او دست تكان می‌ داد. زنبورك اول فكر كرد كه قورباغه با او خداحافظی می‌ كند ولی بعد از این كه كمی دور شد احساس كرد كه قورباغه قصد دارد با او حرف بزند. زنبورك دور زد و دوباره به كنار قورباغه برگشت. قورباغه كه از دیدن زنبورك خیلی خوشحال شده بود، به او گفت: خیلی خوشحالم كه دوباره تو را می‌ بینم. دیروز وقتی حرف‌ های تو را شنیدم و متوجه ناراحتی‌ات شدم دلم می ‌خواست به تو كمك كنم. به همین علت قصه زندگی تو را برای كبوتر سفید مهربان و سنجاب و داركوب تعریف كردم. امروز صبح بود كه كبوتر مهربان سفید بال خودش را به من رسانید و گفت: ادامه دارد...منصوره رضاییگروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطماجرای توپ بازی 2 برادر بازیگوش تلاش 3 سنجاب کوچولو در جنگل ماجراهای ناپدید شدن چوپان قلعه اولین خروس گلک، بهارش کو؟ سارا و دانه ی برف موجودی شبیه دایناسور کوچولو بوی گل قرمزی نامه‏های پروانه محاکمه بچه خرس کهکشانی?





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 276]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن