واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: فیلمی درخشان از سینمای جنگ نگاهی به فیلم «کودک و فرشته» ساخته مسعود نقاش زاده یک: تصویری تأثیرگذار از اشغال یک شهر ما از اول، دو نوع سینمای جنگ داشتیم. اول سینمایی که میخواست این جنگ را هم شبیه جنگهای فیلمهای اکشن نشان دهد دوم سینمایی که میخواست «روایت این جایی» جنگ را به مخاطب منتقل کند. میان این دو سینما، یک جنگ اقتصادی درگرفت. سینمای اول را حرفهایهای سینمای بدنه میچرخاندند و سینمای دوم را بچههای انقلاب و جبهه و جنگ. حرفهایها بلد بودند چطور «ریتم» را آنقدر تند کنند که مخاطبان کف بزنند و بچههای جبهه که این دغدغه را نداشتند قصدشان رسیدن به نوعی سینما «مستند-داستانی» بود و مخاطب هم هنوز با این سینما اخت نشده بود و این نوع سینما هم آنقدر «آزمون و خطا» داخلش نشده بود که مخاطبان خودش را پیدا کند یا بسازد.
جنگ اقتصادی این دو نوع سینما، منجر به دخالت نهادهای فرهنگی شد و اولویت به درستی سینمای دوم داده شد که آن موقع، هنوز خام و بیتجربه بود اما رفته رفته داشت راهش را پیدا میکرد. این سینمای بومی، در کمتر از چهارسال، نه تنها به سینماگران خاص خود دست پیدا کرد که «زبان» و «روایت» خودش را هم به مخاطبان عرضه کرد و آنقدر پیش رفت که دیگر آن سینمای اول، قادر به عرضاندام اقتصادی، مقابلاش نبود. حالا ما در سال 1389 با «کودک و فرشته» ساخته «مسعود نقاش زاده» مواجهیم که تازه ترین اثر این سینماست [اما اکران محدودی دارد. چرا؟ فیلم خوش ساختی نیست که هست، فیلمنامه خوبی ندارد که دارد، فیلم دفاع مقدسی نیست که هست، پرمخاطب نمیتواند باشد که میتواند!] این فیلم، روایت روزهای نخست جنگ است و اشغال خرمشهر. شخصیت محوری فیلم، یک رزمنده نیست یک دختر مدرسهای است که وسط جنگ گیر افتاده و بمباران ارتش عراق، خانه و خانوادهاش را از او گرفته و فقط یک برادر برایش مانده که سنی هم ندارد و مشغول کمک رسانی به «نیروهای مقاومت» است. چنین ایدهای به راحتی میتوانست هر فیلمی را دچار شعارزدگی و خروج از مسیر سینمای جنگ [به آن معنا که لااقل بیست و پنج سال است شاهدش هستیم] کند. این پرهیز از شعارزدگی و پرداختن به انگیزهها و مهمتر از همه «وضعیت»، در وهله نخست با کاهش گفتوگوها [به حداقل ممکن] صورت میگیرد و جای گفتوگوهای حذف شده را نشانهها میگیرند. نشانهها در این فیلم، کارکردشان منحصر به همین نمیشود. آنها، به واقع نمایی فیلم در عین پرهیز از صحنههای پرهزینه کمک میکنند. فیلمی مثل «کودک و فرشته» به راحتی میتوانست به فیلمی پرهزینه بدل شود اما این طور نشد. سکانس انفجار خانه، صرفاً با چرخیدن یک فرفره و بلند شدن صدای انفجار و شنیده شدناش توسط دختر که پشت در خانه مادربزرگاش ایستاده، ساخته و باورپذیر میشود. اضطراب ناشی از اشغال یک شهر، در مجموع با چند انفجار ساده، چند شلیک گلوله، پیاده شدن چند سرباز عراقی از نفربر و دیده شدن یک تانک شکل میگیرد اما به جرأت میتوان گفت که این فیلم دقیقاً تصویری را به مخاطب منتقل میکند که او از اشغال خرمشهر [و روایاتی که از این اشغال و مقاومت مردمی بر سر زبانها بوده] شنیده و در ذهن، بازسازیاش کرده. از این نظر، «کودک و فرشته» واقع نماترین فیلم سینمای جنگ با محور «خرمشهر» و اشغال آن است. دو: فیلمی درباره «وضعیت جنگ» «کودک و فرشته» فیلمی است درباره «وضعیت»؛ اول یک شهر داریم که هنوز در صلح است همه چیزش آرام است. در آن تدارک عروسی دیده میشود، گل خریده میشود و بچهها به مدرسه میروند. در این شهر، بچهها هنوز بچهاند. وقتی قرار است کتاب و دفتر بخرند کاری به پول داشتن یا نداشتن خواهرشان ندارند، کلاسور هم میخواهند. بعد، جنگ میشود و بچهها بزرگ میشوند. اسلحه دست میگیرند. از مرگ نمیترسند و حریف سربازهای حرفهای میشوند و این روند، نه با شعار که در پیوند «بازتعریف زمان» و «شکل بندی نشانهها» پی گرفته میشود.
فیلم، آنقدر «وقت» برای تعریف همه «خرده روایاتش» ندارد که شخصیتها را به طور مفصل معرفی کند. میآیند و میروند. بنابراین باید از هر کدام، اثری یا حرکتی به جا بگذارد که در حافظه تماشاگر حک شوند و به بخشی از آن «کلان روایت» بدل شوند که قرار است با او از در سالن نمایش، بیرون برود؛ شخصیتهای گذرا در این فیلم، به دو دسته تقسیم میشوند. آنهایی که دوباره به آنها رجوع نمیشود و آنهایی که لااقل باردوم، دیده میشوند و ما سرانجامشان را میبینیم مثل همان پیرمردی که مسئول کفن و دفن است. شخصیتهای ثابت، فقط «کودک» و «فرشته» هستند. کودک، دوازده سال دارد و شبیه برادر «فرشته» است که دنبالش، این طرف و آن طرف شهر در حال اشغال را میجوید و نمییابد. این «نام خاص»، در پایان فیلم، بدل به نام عامی میشود که مؤید رویکردهای متافیزیکی است بیآنکه علناً در فیلم شاهد چنین رویکردهایی باشیم. پایان فیلم، خیره کننده است. فرشته، کودک زخمی را با فرغون به یک آمبولانس میرساند و آنها برای جاشدن زخمی در آمبولانس، یک شهید را روی زمین میگذارند. آمبولانس دور میشود و فرشته با نگاه، دنبالش میکند در حالی که پشت سرش، پیکر شهید را پتویی نازک پوشانده و بادی که میوزد پتو را کنار میزند و چهره برادر فرشته را میبینیم و فیلم تمام میشود. این، یکی از تأثیرگذارترین صحنههای سینمای جنگ ایران از آغاز عمر سه دههایاش تاکنون است. سه: ریتم و غافلگیریهای پی در پی ریتم در این فیلم، نقشی حیاتی دارد. اگر این «ریتم» را از آن بگیرید چیزی از اثر باقی نمیماند! از این نظر، یادآور «دیده بان» است که به همین اندازه، کم گفتوگو و متکی بر ریتم بود و هنوز هم یکی از آثار درخشان سینمای جنگ است. آنچه «ریتم» را در «کودک و فرشته» شکل میدهد، قصههای تو در تو نیست [این بخشی از کلان نگری اثر است نه ریتم آن] حتی بخشیدن شکل روایی یک «شهر»، به آنها هم نیست [که به راحتی توانسته از پراکندگی این قصههای نه چندان مرتبط با هم پیشگیری کند] ریتم در این فیلم، محصول غافلگیریهای پی در پی است. یک صحنه متلاطم و بعد یک صحنه توفانی، یک صحنه متلاطم و بعد یک صحنه توفانی، یک صحنه... و همین طور میرود جلو. التهاب و اضطراب است که فیلم را پیش میبرد. این التهاب و اضطراب در سکانس «راهآهن» فیلم، به اوج خود میرسد و این سکانس، نشان میدهد که «نقاشزاده» اگر میخواست میتوانست فیلمی اکشن و پرمخاطب هم بسازد اما ترجیح داده فیلم خودش را بسازد؛ و این، خیلی مهم است. منبع :روز نامه ایران تنظیم برای تبیان :بخش هنر مردان خدا - سیفی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 284]