تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 18 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مؤثّرترين وسيله جلب رحمت خدا اين است كه خيرخواه همه مردم باشى.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827425958




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عوامل تضادهای سیاسی(3)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عوامل تضادهای سیاسی
عوامل تضادهای سیاسی(3) تحول شيوه هاي صنعتي خود من حد ذاته ، به سوي حذف مالکيت خصوصي کهپ ايه نظامهاي توليدي گذشته است و نظام توليدي سوسياليستي گرايش دارد که به عقيده مارکسيستها به مبارزه طبقات پايان مي دهد و پس از مرحله بينابيني ديکتاتوري طبقه ي کارگر به اضمحلال دولت مي انجامد . هر نظام توليدي ( يا نحوه ي مالکيت ) چندين نوع رژيم سياسي ، يعني چندين شکل مبارزه طبقاتي به دست مي دهد .در اينجا بايد برخي مفاهيم بحث شده ي گذشته را دوباره مورد بررسي قرار داده نظريه سازان مارکسيست معاصر در انواع دولتها را با اشکال دولتها در برابر هم قرار مي دهند . انواع دولتها با نظام طبقاتي معيني انطباق دارند . شمار انواع دولتها چهار است : دولت برده داران ، دولت فئودال ، دولت بورژوازي و دولت سوسياليستي در درون هر يک از اين انواع ، چندين شکل دولت يعني رژيم سياسي وجود دارد . دولت برده داران باستان گاه استبدادي از نوع استبداد از نوع استبداد مصري يا ايراني ، زماني يک حکومت خود کامه از نوع حکومت خودکامه ي يونان و زماني يک دمکراسي از نوع دموکراسي يوناني و هنگامي يک امپراطوري از نوع امپراطوري بود . دولت فئودال از عدم تمرکزي مبتني بر تيولهاي مستقل از يکديگر به سوي يک نظام پادشاهي متمرکز از نوع لوئي چهاردهم تحول يافت . دولت بورژوا . گاهي يک دموکراسي غربي و زماني يک رژيم فاشيستي است در دولت سوسياليستي مبتني بر ديکتاتوري طبقه کارگر ، مي توان رژيم شوروي و رژيمهاي دموکراسي توده اي را از يکديگر متمايز ساخت . 2 ـ تضادهاي اساسي و تعارضاهاي فرعي بد گمان مارکسيستها ، در درون هر نوع دولتي ، تضاد اساس پيوسته همان است که بود . مبارزه ي اساسي در دولت باستاني هميشه از پايان و بردگان ، در دولت فئودال خانها و سرخها ، در دولت سرمايه داري بورژواها و کارگران را در برابر هم قرار مي دهد . در همه ي اين احوال ، تعارض ، ماکلان خصوصي و مسائل توليد را با آنهايي که براي زيستن فقط نيروي کار خود را دارند به مخالفت وا مي دارد . ولي اين مبارزه اساسي ، بر حسب اشکال دولتها ، در درون هر يک از انواع آن جنبه هاي مختلفي به خود مي گيرد . بدينسان ، در دولت قرون وسطايي سرخها در درون هر تيولي به طور جداگانه و غالباً بدون هيچ تکيه گاهي در ضديت با خانها به بورژوازي شهرها يا بد شاه تکيه مي کردند و بدينسان مي توانستند مبارزه هاي کلي تري را در سطح وسيعتري دامن بزنند در دولت سرمايه داري مبارزه بورژوا به کارگر در دموکراسي غربي و رژيم فاشيستي شکل مشابهي ندارد ، يعني در دموکراسي غربي ، مبارزه توسط احزاب جريان مي يابد و کارگران مي توانند آزادانه تشکيلات خود را گسترش دهند . در حالي که در رژيمهاي فاشيستي تسلط بورژوازي خشن و بي امان است و مقاومت کارگري شکل پنهاني و خشني به خود مي گيرد . از سوي ديگر ، تضادهاي فرعي يا « تعارضها » هميشه بد تضادهاي اساسي که بر پايه مبارزه طبقات استوار است ، علاوه مي شود . هرگز مبارزه ي طبقاتي ، فقط در يک تعارض ميان دو طبقه خلاصه نمي شود : هرگز اين نمونه محض و خالص با واقعيت ملموس منطبق نيست . گفتيم که در کنار دو طبقه ي اصلي که با نظام توليدي موجود ف انطباق دارند کمابيش طبقاتي به حيات خود ادامه مي دهند که به نظام توليدي موجود ، انطباق دارند کمابيش طبقاتي به حيات خود ادامه مي دهند که به نظام توليدي گذشته کد کاملاً از ميان مرفته است ، بستگي دارند . بدينسان در رژيم سرمايه داري ، اشراف زمين دار و دهقانان يافت مي شوند . همچنين طبقاتي که با نظام توليدي آينده انطباق دارند و به تدريج نخستين عناصر آن شروع به چهره نموده مي کنند ، يافت مي شوند . بدين ترتيب ، در جوامع فئودال ، بورژواما وجود داشتند . طبقات رو به طلوع و طبقات رو به زوال با طبقات اساسي به صور مختلف ، از در اتحاد در مي آيند و بر حسب منافع خود گامي با اين يک و زماني با آن ديگر ، وحدت مي پذيرند . ديگر آنکه هيچ طبقه اي به طور مطلق همگن نيست و هر کدام از اين طبقات پيوسته از عناصر گوناگون ترکيب يافته اند که غالباً بعض آنها با بعض ديگر در تعارضند . مغازه داران عليه صاحبان فروشگاههاي بزرگ ، صاحبان صنايع عليه بانکداران کارمندان عليه کارگران و جز آنها در درون هر طبقه اي تناقضاتي وجود دارد ، بر زمينه ي مبارزه ي طبقاتي نقشهاي متنوع و گوناگوني حک شده است . ب 2) ارزشيابي نظريه مارکسيستي ـ ارزش نظريه مارکسيستي در اين است که نشان داد مبارزه ي طبقاتي يکي از عوامل اساسي تضادهاي سياسي است . ولي عيب آن در اين ادعاست که اين عامل هميشه و همه جا عامل اصلي است و ساير عوامل نسبت به آن جنبه فرعي و ثانوي دارند . اين امر در برخي از ادوار تاريخي با واقعيت تطبيق مي کند ، نه در همه ي موارد . 1 ـ خصيصه مسلط مبارزه ي طبقات در قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم ـ در قرن نوزدهم يعني در زماني که مارکس نظريه ي خود را ابراز کرد و در آغاز قرن بيستم در پيشرفته ترين جوامع اروپايي غربي ، تعارضهاي سياسي ، بيش از هر چيز تعارضهاتي ميان طبقات به معني مارکسيستي کلمه بودند . مخالفت محافظه کاران با آزادمنشان سياسي بيش از هر چيز مخالفت طبقه ي اشراف با بروژوازي است . طبقه دهقان نقش « طبقه ي پشتيبان » اشراف را انجام مي دهد . مخالفت آزادمنشان ( اقتصادي ) و سوسياليستها مخالفت ميان عوامل ديگري ني زدخالت داشته اند . عوامل مذهبي ، ملي نژادي و نظاير آن . اينگونه عوامل ، در قياس با عوامل طبقاتي ، در مرحله ي قانوني قرار دارند و در غالب اوقات سرپوشي براي حفظ منافع طبقاتي هستند . در آن هنگام که مارکس مي نوشت و در آن زمان که دکتر ينش توسعه مي يافت اين عقايد تقريباً به درستي حرکت اساسي مبارزه هاي سياسي را بيان مي کرد . ولي به قابل اعمال بودن عقايد و در همه ادوار تاريخ اطمينان کمتري هست . حتي در قرن نوزدهم و در ابتداي قرن بيستم که مبارزه ي طبقاتي جنبه ي مسلط دارد . ولي تنها عامل تضادهاي سياسي نيتس ، رقابتهاي ملي ، تعارضهاي مذهبي يا مسلکي و امثال آنها همانگونه که ديديم نقش مهمي را ايفا مي کنند . مارکسيسم آن را انکار نمي کند ولي مدعي است که عوامل ديگر تضادها خود مشتقي از مبارزه ي طبقاتي هستند . مذاهب و مسلکها نقابي بر چهره ي منافع طبقاتي هستند و به همين منوال است مضمامين ملي و نژادي و نظاير و نظاير آن . اين تحليل تا حدودي مي تواند درست باشد . دين تا حدودي « ترياک » خلق است که ستم ديدگان را وادار به صبر و به صاحبان امتياز خدمت مي کند ولي همين دين چيز ديگري هم هست . توجه باطني « به عالم بالا » فقط پرتوي از مبارزه ي طبقات نيست . وطن دوستي ؟ آن مي آيد تا همبستگي تصنعي ميان ستمگران و ستمديدگان يد ملت واحد ايجاد کند ، ولي در عين حال ، احساس بستگي طبيعي به کشور محل تولد نيز هست . 2 ـ اهميت نسبتي مبارزه طبقاتي ـ در همه ي ادوار تاريخي ، عوامل مبارزه ي طبقاتي را مي توان يافت . ولي اين مبارزه ها ، داراي اهميت نسبي هستند . خصيصه ي اساسي و مسلطي که در قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم در تعارضهاي سياسي داشتند ، هميشه خيلي روشن نيست . در اغلب اوقات ، پيش از قرن نوزدهم ، توده هاي مردم مبارزه هاي سياسي بيرونند اين توده ها استثمار مي شوند ولي نه امکانات تفکر براي فهميدن استثمار خود و تهيه مقدمات براي رها شدن از آن را دارند و نه وسايل مادي مبارزه عليه آن را مبارزه هاي سياسي در قالب گروه محدود زبدگان جريان مي يابد و در اين مبارزه ها ، اختلاف طبقاتي غالباً خيلي ضعيف است . طوايف و بخشهاي رقيب که با هم براي قدرت به نزاع بر مي خيزند ، به هيچ وجه بر طبقات تکيه ندارند ، رقابتهاي ملي يا سلسله پادشاهان ، تعارض هاي مسلکي يا ديني ، نزاعهاي طايفه اي ، رقابتهاي شخصي از مبارزه ي طبقاتي اهميت بيشتري دارند . اينان به طور فرعي به مبارزه طبقاتي تکيه مي کنند ، مثلاً هنگامي که برخي از قبايل در حال مبارزه در پي آنند که بر توده هاي مردم تکيه کنند تا قبايل ديگر را شکست دهند . يا هنگامي که اين توده ها خود را در شورشهاي خشونت باري بي نتيجه درگير مي کنند . پس چنين به نظر مي رسد که تعارض هاي طبقاتي در زندگي سياسي پيش از قرن نوزدهم نه عمومي هستند و نه بيان شده . با اعتلاي عمومي سطح زندگي که مشخصه ي جوامع صنعتي قرن بيستم است تعارضهاي طبقاتي کاهش مي پذيرند . ولي بر خلاف نظر برخي از نويسندگان از ميان نمي روند . به نظر مي رسد که نابرابري جوامع صنعتي غربي سال 1966 از جوامع سال 1866 کمتر است . ولي معذلک اين جوامع باز هم بسيار نابرابرند . منحني درآمد ملي واقعي در اتحاد جماهير شوروي پايين تر از کشورهاي سرمايه داري است . نابرابري طبقات در غرب از ميان نرفته است نظريه ( فقير سازي ) مطلق مزدوران ديگر به هيچ وجه در سرمايه داري متجدد قابل تاييد نيست . ولي بر عکس « فقير سازي » نسبي ظاهراً مستقر شده است . سهم مزدور در مجموعه در آمدها با توجه به افزايش تعداد مزد بگيران مي رود تا به جاي افزايش کاهش پذيرد . ديگر آنکه ، نابرابري امکانات به جاي خود باقي است . و بررسي جامعه شناختي چنان نشان مي دهد که ؟ راهنماي براي رسيدن به شبکه هاي اصلي سرمايه داري هستند . طبقه اي که به اندازه ي کافي بسته باشد تسلط مستمر خود را بر زندگي اقتصادي و سياسي ادامه خواهد داد . موسسات خصوصي غرب چون گذشته تحت سلطه ي سرمايه داران بزرگ قرار دارند . اين سرمايه داران هميشه نفوذ فراواني در دولت دارند . البته ديگر اربابان مطلق دولت نيستند . چرا که انتخابات همگاني آزادي مطبوعات ، احاب سياسي و سنديکاها قدرت سياسي و سنديکاها قدرت و سياسي آنان را محدود مي کنند . ولي قدرت سرمايه داران باز هم بسيار زياد است نابرابري ميان سرمايه داران و بي سرمايه ها و تسلط گروه نخست بر گروه دوم همراه پايه اصلي کشور غرب را تشکيل مي دهد . مبارزه طبقات ادامه دارد ولي به شکل نوين آن که داراي خشونت کمتري است . 2 ـ تعارضهاي نژادي ـ پاره اي از تضادهاي سياسي مولود تعارض نژادها هستند . مثلاً مبارزه هاي خشونت بار ميان قبيله ها ، در برخي دولتهاي آفريقايي . بايد اين تعارض هاي واقعي نژادي را از نظريه هاي که در نابرابري ادعايي نژادها پايه اساسي تضادهاي سياسي را مي بينند ، متمايز ساخت . الف ـ نظريه هاي گوناگون نژادي ـ انسان از ديدگاه علم جانورشناسي نوع بي همتايي است به نام اوموسابين . ولي اين نوع موجود همانند بسياري از انواع ديگر به چندين گونه ثابت با ويژگيهاي فيزيکي موروش تقسيم شده است که نام آن نژاد است . نظريه هاي نژادگرا اثبات مي کنند که نژادهاي بشري داراي استعدادهاي ذهني و اجتماعي گوناگون و نابرابري هستند . شايد برخي از نژادها از جهت زيستي فروتر از ساير نژادها باشند و مخصوصاً توانايي سازمان دادن و حفظ جوامع متجدد را در سطح عالي نداشته باشند . ولي خود ، اين ناتواني را قبول ندارند . بدينسان تعارض نژادهاي پست و نژادهاي برترند که لياقت و ظرفيت حکومت کردن را در جهت خير و صلاح عمومي و پيشبرد تمدن دارند ، نژادهاي پست تر از انجام اين کار عاجزند . ولي نمي خواهند بر پستي خويش گردن نهند . پس با نژادهاي برتر به مبارزه بر مي خيزند تا جلو تسلط اينان را بگيرند . اين تعارض همانند تعارض ميان زبدگان و توده ها در بينش محافظه کارانه است که در سطح جماعت در نظر گرفته شده باشد ، نژادهاي فروتر با توده هاي انطباق دارند . الف ) نظريه هاي پستي نژادهاي رنگين ـ نخستين شکل نژاد پرستي نظريه برتري نژاد سفيد پوستي و پستي نژادهاي رنگين است . اين نظريه گونه هاي متنوعي به خود مي گيرد . 1 ـ نظريه هاي گوناگون پستي نژادهاي رنگين ـ تنها نقطه اشتراک آنها برتري نژاد سفيد و پستي ساير نژادهاست . ولي پستي را نيز بر حسب طبيعت رنگ ، درجاتي است اين درجات بر اساس کشورها تغيير مي کنند . به طور کلي نژادپرستان چنين گمان دارند که سياهان به زحمت ياراي آن دارند که از حد بنيانها قبيله اي فراتر روند . زرد پوستان را امکان آن هست که تا سر حد دولتهاي پيچيده پيش بروند ، بي آنکه بتواند به اين دولتها شکل دموکراتيک بخشند . بيشترين کاري که از دستشان ساخته اين است که تنها به سطح ملل اروپايي قرون هفدهم و هجدهم برسند . در ايالات متحد آمريکا ، از ميان در « رتگينها » هنديها ( سرخپوستان ) از همه بيشتر مورد توجه و احترامند . اگر داشتن « خون سياه » در ؟ موجب شرمساري است ولي در آن کشور داشتن اجداد ؟ بر قدر و قيمت مي افزايد ، همانگونه که در اروپا ريشه ي عناوين ؟ را با جنگهاي صليبي مي رسانند . اين امر تقريباً معادل با « خون آبي » است . ولي اين داوري داراي يک خصيصه محلي است . با اين وصف در اکثر اوقات نژاد زرد است که نژادپرستان آن را در بالاي قبه نژادهاي رنگين مي گذارند . بي شک در مورد نژاد زرد بايد اين واقعيت را در نظر گرفت که تمدن چيني مدتهاي مديدي است که شناخته شد . و دشوار است بتوان خصيصه توسعه يافته ي آن را فراموش کرد . ولي براي جبران آن نژادپرستان بر معايب ويژه نژادهاي زرد نيز زياد اصرار ورزيده اند . از قبيل : بي رحمي ، دوروئي و نظاير آن . مردم اروپا از دورانهاي باستان ، نژادهاي زرد و سياه را مي شناختند . معذالک نژاد گرايي سفيدان ، پديده اي نسبتاً جديد است و همراه با فتوحات استعماري و استثمار کشورهاي مستعمر به وجود آمده و توسعه يافته است . ظاهراً يکي از نخستين نظريه سازان نژاد گرا ( خوان جينش د . اسپول ودا ) است که در سال 1550 با توصيف فروتري و تباهي برميهاي آمريکا « اثبات کرد که « موجودات عقلايي » نيستند و نتيجه گرفت که « همانقدر با اسپانيائيها تفاوت دارند که ميمونها با انسان متفاوتند » . نژادگرايي عليه سياهان همراه با بردگي آفريقائيان فزوني گرفت و براي آباداني و مستعمره ها آمريکا به کار گرفته شد . آمريکا پنجاه ميليون انسان را از ماوراء بحار به آمريکا انتقال داد . که هنگام مسافرت بيست و پنج ميليون نفر از آنها مردند . اين نژادگرايي حتي توسط کشيشهاي انگليکان به ويژه روحاني تومسون دفاع شد که در سال 1772 چنين گفت : « بازرگاني برده هاي سياه در سواحل آفريقا ، اصول انسانيت و قوانين دين مبين را محترم مي شمارد » روحاني جي ، پريست که در سال 1852 کتابي تحت عنوان : انجيل براي دفاع از بردگي انتشار داده و نظاير آن . در قرن نوزدهم با موج دوم فتوحات استعماري ، نژاد گرايي با ديگر گسترش يافت جنگهاي استعمار زدايي قرن بيستم نيز بدان نيروي تازه اي بخشيد . امروزه در کشورهاي چند نژادي که پله اقليت سفيد پوست ، مشغول اعمال قدرت است و از سقوط تسلط خود به وسيله ي اکثريت رنگين هراسي دارد ، اين نژاد گرايي بسيار قوي است . از يک سو جنوب ايالات متحد آمريکا و از سوي ديگر آفريقاي جنوبي نژاد پرست مترين دولتهاي جهان کنوني هستند . بديهي است که واکنش اين نژادگرايي ضد سياه يا ضد زرد ، گونه ضد نژادگرايي در ميان مردمان رنگين پوست هنگام رسيدن به استقلال پديد مي آورد . ژان ژند شاعر به نيکي اينگونه احساسات را تحت عنوان کاکاسياه ها بيان کرده است . ب 2 ) ـ نظريه ي فروتري يهوديان ـ ضديت با نژادهاي شکل دوم نژاد گرايي است ، اين همان چيزي است که بيشترين زياده روي ها را به وجود آورده است . زيرا شش ميليون کليمي ، به دست نازيها در آلمان ما بين سالهاي 1933 تا 1945 قتل عام شدند . نظريه هاي ناسيونال سوسياليستي خود نوع ويژه اي از ضديت با نژاد سامي حرا بر پايه مفهوم يک نژاد « آرايايي » که برتر از ساير نژادهاست قبول کرده بودند که کليميان ، به تمام معني ضد آريايي در نظر گرفته شده بودند . 1 ـ نظريه هاي ضد يهودي به معني اخص کلام ـ چنين به نظر مي رسد که نظريه ي ضد يهود در قرون وسطي ، احتمالاً به دنبال يک تعصب مذهبي شديد به وجود آمده باشد . يهوديان مسئول مرگ حضرت مسيح در نظر گرفته شده بودند و بدين عنوان مردمي نفرين شد . را تشکيل مي دادند . اين احساسات مردم که به وسيله ي آموزش کليسا تلقين شده بود ، توسط پادشاهان و شاهزادگان هم به کار گرفته شده و هم تند و تيز مي شد تا مصادره ي اموال يهوديان را توجيه کند . چرا که دکترين مسيحي قرون وسطايي وام با بهره ( ربا خواري ) را تحريم کرد ه بود و تنها غير مسيحيان بودند که مي توانستند بانکداري باشند . يهوديان اين وظيفه اجتماعي را به طور بسيار طبيعي انجام مي دادند ، وظيفه اي که توسعه اقتصادي در پايان قرون وسطا به آن اهميت روزافزوني بخشيده بود . ضد يهود گرايي در نخستين شکل خود بيشتر جنبه ي مذهبي داشت تا نژادي ، بازگشت از دين موسي بلافاصله شخص يهودي را در گرو مسيحيان جاي م يداد . ضد يهودي گرايي فرانسوي در پايان قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم « موضوع دريفوس » نيز هميشه جنبه ي نژادي خالص نداشت . مورا با دادن تعريفي از يهوديان توسط خصيصه ي نيمه مطيع و نيمه سرکش آنها ، همين نظر را درباره ي ايشان مي دهد . زيرا هنگام سخن گفتن از تمدن به عوامل اجتماعي ـ تاريخي تمسک مي جويد تا عوامل زيستي . نظريه ي نزاد گرايانه ضد يهود به ويژه در دوره ي معاصر ، توسط ناسيونال سوسياليسم گسترش يافته است . اين نظريه با نظريه ي ديگر نژادي يعني آريايي گرايي ربط دارد . 2 ـ ريشه هاي نظريه نژاد آريايي ـ نظريه هايي که تاکنون بيان داشتيم هر چند غلط باشند و در صفحات بعد نادرستي آنها را نشان خواهيم داد . دست کم بر برخي واقعيتهاي تکيه دارند . مثلاً يک نژاد سفيد سياه و يک نزاد سياه و يک نژاد زرد وجود دارد که مي توان آنها را از هم باز شناخت ، دين يهود هم هست که از آن برخي عادات و سنتهاي به وجود مي آيد . نظريه هاي مربوط به نژاد آريايي ، برعکس کاملاً سرگيجه آور است . چرا که هيچ کس هرگز نژاد آريايي را نديده است ، هيچ کس هرگز توفيق تعريف آن را نيافته است . در سال 1788 زبان شناسي به نام جونز که از شباهتهاي ميان سانسکويت يوناني ، ( لاتين ، آلمان و ؟ کليه خورده بود ، فکر کرد که همه ي اين زبانها ريشه ي مشترکي است و از يک مادر زبان که براي ما کاملاً ناآشناست مشتق شده اند . در سال 1813 توماس يونگ اين زبان مادر را هند و اروپايي نامگذاري کرد در سال 1861 اف مارکس مولر مردمي را که به اين زبان سخن مي گفتند « آريايي » ناميد . ولي بعداً توضيح داد که تعريف از مردم آريايي فقط جنبه ي زبان شناختي دارد . مارکس مولر چنين نوشت : به عقيده ي من نژاد شناسي که از « نژاد آريايي از « خون آريايي » از چشم و موي آريايي » سخن مي گويد ، به همان اندازه مرتکب غلط فاحش مي شود که اگر يک زبان شناسي از فرهنگ دوليکوسفال يا دراز سران يا از صرف و نحو براکي سفال يا گرد سران سخن گويد . به هر حال هر چه بوده ، علامت داده شده بود . در باب خاستگاه اين نژاد آريايي مي توان تا بي نهايت سخن گفت . شمارش ساده ي فرضياتي که در اين باب عنوان شده است ، مي تواند پوچي آن را بنماياند . در سال 1840 پوت چنين نتيجه گرفت که آرياييها از دره هاي سيحون و جيحون آمده اند . در سال 1868 بن فري سرچشمه ي آنان را از شمال درياي سياه ، ميان دانوب و درياي خزر انگاشت . در سال 1871 جي سي کنوک اصل آنان را از محلي بين درياي شمال و اورال دانست . در سال 1890 دي سي برينتون آنان را از اهالي آفريقاي شمالي به شمار آورد . در 1892 وي ، گوردون چايلد آرياييها را از مردم روسيه جنوبي شمرد . در آغاز قرن بيستم کي . اف . جوهنسن مهد آنان را کرانه هاي بالتيک گرفت . در 1921 کوسينا با دقت کمتري آنان را فقط در شمال اروپا جاي داد . در سال 1922 پيتر جيلز مسکن اصلي آنان را مجارستان شمرد و هکذا ... 3 ـ از نظريات نژاد آريايي تا يهود گرايي ـ دو نويسنده ، افسانه هاي نژاد آريايي را ضمن استنتاجهاي کاملاً متفاوت به مردم شناساندند . نخستين آنها آرتودو گوبينو ( 1882 ـ 1816 ) يک فرانسوي هوادار سلطنت قانوني خانواده ي بوربون ، ضد آزادمنشي و ضد دموکراسي است که آزاديخواه معروف آلکسي دوتوکوي هنگامي که وزير امور خارجه در جمهور دوم بود ، ولي را در دفتر خود استخدام کرد . گوبينو ، سپس حرفه ي ديپلمات پيشه ي خود کرد . کتاب اساسي وي زير عنوان گفتگويي در باب نابرابري نژادها بشري ( 1855 ـ 1853 ) افسانه ي آرياييها را براي توجيه نابرابري اجتماعي در درون هر يک از ملتها به کار گرفت . ميان اشراف و مردم عادي اختلاف نژادي هست . اشراف اروپايي همه از آرياما « يعني نژادي که بر حسب طبيعت ، مسلط است و تمدن را از او خلق کرده است » . منشعب مي شوند . برخي از شاگردان گوبينو چون واشردولاپوژ و آمدن کوشش کردند تا اين نظريه ها را از ديدگاه علمي مورد بررسي قرار دهند و بدين منظور از علم آمار برپ ايه ي اندازه گيري جمجمه هاي انساني مدد گرفتند . از اين جاست که قانون ادعايي جامعه شناختي آمدن پايه گرفت که بر اساس آن درازسران ( يعني آرياييها ) در شهرها بيشتر از روستالها هستند . بعدها معلوم شد که اين قانون يکسره نادرست است ، دومين پايه گذار آريايي گرايي هوستون استيوارت چمبرلن ( 1927 ـ 1855 ) پسر يک فرمانده ي نيروي دريايي ، دوست و سپس داماد واگنر بيمار عصبي و ستايشگر شيداي ژرمنها ( که در سال 1916 ، در بحبوبه ي جنگ به تابعيت آلمان درآمد ) است . در سال 1899 در اثر عظيم يک هزار و دويست صفحه اي خود زير عنوان « پايه هاي قرن بيستم » با استفاده از افسانه ي مردم آريايي به موج آلمانيها پرداخت . اين نويسنده ، به جاي اينکه مانند گوبينو آرياييها را با يک طبقه يعني آريستو کراسي يکي بداند ، آنان را با يک ملت يعني آلمان يکي دانست و چنين نوشت : « تتون » روح تمدن است . اهميت هر ملت به عنوان قدرت زنده ي امروزي متناسب با خون اصيل آلماني جمعيت آن است » . از سوي ديگر ، چمبرلن کوشيد تا نشان دهد که همه ي نوابغ بزرگ عالم بشريت حتي ژول سزار ، اسکندر کبير ، جيوتو ، لئوناردو داوينچي ، گاليله ، ولتر ولاووازيد ، خون آالمايان باستان را در رگ داشته اند . به نظر وي شخص مسيح نيز از آلمانيان باستان بوده است . « هر که ادعا کرده است که مسيح يهودي بوده است يا بلاهت خود را نشان داده و يا اينکه دروغ گفته است ... مسيح يهودي نبوده است . 4 ـ ضد يهودي گرايي نازي ... آلماينها مشتاقانه نظريات چمبرلن را که هدفهاي توسعه طلبانه آنان را توجيه مي کرد ، مي پذيرفتند . گيوم دوم چندين بار مولف اين نظريات را به دسترام دعوت کرد ، با او غالباً مکاتبه داشت و به او نشان صليب آهنين اعطا کرد . آدولف هيتلر در سال 1923 کمي پيش از آن که کتاب « نبرد من » را به رشته ي تحرير درآورد ، با چمبرلن که در آن ايام پير شده بود ، ملاقات کرد . هيتلر تنها رجل سياسي بود که در مراسم تدفين وي در سال 1977 شرکت کرد . نهضت ناسيونال سيوسياليست ، نظر علمي چمبرلن را پايه عقايد خود قرار داد . با اين همه ، ناسيونال سوسياليسم آن را به تدريج در جهت يک ضد يهود گرايي بي کم و کاست ، تغيير داد . چمبرلن ضد يهود گرايي را « ابلهانه و منوجز کننده » اعلام کرد . وي يهوديان را نه چون « پست تر » از آلمانيهاي اصيل بلکه افرادي متفاوت عنوان مي کرد . معذالک ، انواع دشنامهاي ناهنجار بر آنها نثار مي کرد . ولي به هر تقدير آنان را مرکز دکترين خود قرار نداد . ولي ، هنگامي که هيتلر مي خواست اين دکترين را اجرا کند ف مشاهده کرد که غير ممکن است . اين ادعا که همه آلمانيهاي « آريايي » به معني نژادي کلمه يعني دراز سر بلند اندام ، با موهاي روشن و چشمان آبي هستند ، ناممکن بود . و اين تعريف براي روساي نازي که هيچ کدام شان اينگونه خصيصه ها را نداشتند ، ناراحت کننده بود . بالمال به اين نتيجه رسيدند که آريايي را فردي غير يهودي تعريف کنند و تاريخ را از زاويه ي مبارزه ميان اين دو نژاد ببينند . افسانه ي نژاد آريايي بدينسان به کار جوان سازي نظريات ضد يهودي آمد . ج 3 ) ـ ساير نظريات نژادي ـ نظريات ديگر نژادي انعکاس کمتر و خوشبختانه عواقب کمتري هم داشته اند . از ميان اين نظريات به چند نظريه که در کشور فرانسه يا در بريتانيا پا گرفتند ، اشاره مي کنيم . 1 ـ نظريه هاي مربوط به دو نژاد فرانسوي در قرن نوزدهم ـ خشونت تضادهاي سياسي در قرن نوزدهم يعني در کشوري که هواداران انقلاب و رژيم سابق بي رحمانه با يکديگر به زد و خورد پرداخته بودند ف برخي از تاريخ دانان جامعه شناسان را بر آن داشت تا چنين بيانديشند که دو نژاد مخالف در کشور ما با هم مي جنگند . گيز و نظريه ي اگوستن تي يري را که در کتاب « نامه هايي در باب تاريخ فرانسه » بيان شده بود ، پذيرفته بود . بنابراين نظريه ، طي قرون و اعصار مبارزه دو نژاد در کشور فرانسه ادامه داشته است . گالو ـ رومن ها يعني ساکنان نخستين اين سرزمين و فرانکها يعني فاتحان ژرمني : گالو ـ رونها در ميان روستاييان و طبقه ي سوم و فرانکها در ميان اشراف ، يافت مي شوند . پيکار بي رحمانه اي که در ميان محافظه کاران و آزاديخواهان بعد از سال 1789 جريان دارد ، يکي از اشکال اين دشمني کهن است . گالو رومنها ، طبعاً بيشتر هواخواه آزادي و دموکراسي اند و فرانکهاي بيشتر به نظامهاي مقتدر و اشتراکي که با روحيه ي ژرمني سازگار است ، دلبستگي دارند . روشن است که اين نظريه يکي از سرچشمه هاي فکري گوبينو است . 2 ـ نظريه هاي « سلتيسم » ـ پس از شکست سال 1871 ، نظريات چندي در باب نژاد سلت در کشور فرانسه چون واکنش ضد ژرمني و در بريتانياي کبير توسط گالواما يا اسکاتلنديها به عنوان واکنش ضد انگليسي گسترش يافت . در سال 1872 ، کاتر فجز طبيعي دان ، چنين مي گفت که پروسيها « آريايي نيستند ، بلکه مغولند » . زيست شناسي به نام بروکا در سال 1871 چنين پنداشت که ملت فرانسه « ملتي » است و نژاد سلتي از نژاد ژرمني برزتر است . لذا با استفاده از استدلالهاي ضد نظريات آريايي ، مدعي اثبات اين امر شد که گرد سران از درازسران پيشرفته ترند . که اين استدلال از نمايش معکوس آن پوچ تر نيست . نتيجه اي که از اين فرضها مي گرفت ، برتري ملتها بود « گلواهاي مغرور با کله هاي گرد ... » در انگلستان هواداران نظريه ي سلتي ناراحت تر بودند ، چرا که اهالي گال بيشتر گرد سر و مو خرمايي بودند و اسکاتلنديها بيشتر دراز سر و مو بور . پس جان ويدني در سال 1907 اثبات کرد که ملتهاي « واقعي » از دراز سران و مو بوران تشکيل شده اند . البته بديهي است که خود وي از اهالي اسکاتلند بود . ب ـ نقدي بر نظريه هاي نژادي ـ نظريه هاي نژادي از جهت علمي نادرتند . از لحاظ زيست شناسي نژادهاي برتر و پست تر وجود ندارند . با ذکر مطالب بالا ، نژادگرايي ، هم از نظريه جامعه شناسي و هم از لحاظ روانشناسي بيان مي شوند . اوضاع اجتماعي مساعد و آمادگي رواني موجب باور داشت نظريه هاي نژادي مي شود . /خ





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 426]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن