واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مواجهه غرب واسلام سياسي در دوره معاصر (چيستي و چرايي آن) (2) نويسنده: رضا خراساني * 2- سويه هاي فعال سازي اسلام سياسي 1- هژموني گرايي سياسي غربي هژموني گرايي سياسي غرب مهم ترين عامل واکنش از سوي کشورهاي شرق به ويژه جهان اسلام است که به وضوح از قرون وسطي تاکنون شاهد آن هستيم. به نحوي که مي توان جنگ هاي صليبي را به عنوان نخستين منازعات بين غرب و مسلمانان نام برد. آنچه در دورة معاصر اين تضادها و منازعات را شدت مي بخشد نظام سرمايه داري است. نظام سرمايه داري الگوها، نظام ها و ارزش هايي که در پيوند با سرمايه داران و صاحبان زر و زور باشد را در سطح جهان اشاعه مي دهد، امانوئل والرشتاين علت اصلي منازعات در سطح جهاني را ماهيت نظام سرمايه داري مي داند. در اين روند، نظام سرمايه داري در مرکز کشورهاي غربي ايجاد شد و به گونه اي تدريجي از تکامل ابزاري و عقلاني برخوردار گرديد. به هر ميزان که چنين تکاملي ايجاد گردد، امکان جدال و رويارويي جهان غرب با ساير حوزه هاي اقتصادي، استراتژيک و تمدني افزايش بيش تري پيدا مي کند. (1) بنابراين جوهرة اصلي تمدن غرب را نظام سلطه شکل مي دهد و همواره درصدد ارتقاي قدرت سخت و نرم در سطح جهاني است. در مقاطع مختلف تاريخي نظام سلطه بر ابزارهاي گوناگون درصدد رويارويي و جدال با تمدن هاي شرقي به ويژه تمدن اسلامي بر آمده است. اگرچه برخي سخن از افول غرب مي گويند لکن اين به منزلة کاهش منازعات و جدال غرب و اسلام نيست و چه بسا به اين بحران شدت مي بخشد و از تمام امکانات خويش جهت اقتدار خود در جهان استفاده مي کند زيرا تمدني که در وضعيت افول قرار گيرد، جهت حفظ موقعيت و جايگاه خود در سطح جهاني به جدال گرايي روي مي آورد. از اين رو مي توان گفت اين وضعيت موجب کاهش منازعات در سطح تمدني ميان اسلام و غرب نمي گردد. از سويي کشورهاي که در شرايط هژموني گرايي قرار مي گيرند، در تلاشند تا از يک سو ابزارهاي مادي و عناصر قدرت خود را تقويت نموده و از سوي ديگر قابليت هاي اجرايي و ابزاري خود را توجيه و عقلاني کنند. به گونه اي که در اين وضعيت بيشترين استفاده را از آموزه هاي مذهبي جهت توجيه رفتارهاي جهاني خود مي برند. براي نمونه به نظر مي رسد آمريکايي ها بيش از ساير کشورهاي غربي در وضعيت سلطه طلبي براساس آموزه هاي مذهبي عمل مي کنند. زيرا مذهب يکي از مهم ترين شاخص هاي ارتقاء دهندة موقعيت آمريکا محسوب مي شود به گونه اي که هانتينگتون بر ضرورت حداکثرسازي قدرت ديني جهت تقويت هويت تأکيد مي کند. پروتستانيزم آمريکايي به وجود تضاد اساسي ميان خير و شر، حق و ناحق اعتقاد دارد آمريکايي ها معتقدند که تحت هر شرايطي، رهنمون هاي کلي مطلق و روشني در مورد خير و شر وجود دارد.. آمريکايي ها دائماً بر وجود شکاف ميان استانداردهاي مطلقي که بايد بر رفتار افراد و ماهيت جامعه شان حاکم باشد، تأکيد مي کنند. (2) بنابراين غرب معاصر جهت توجيه رفتارهاي سياسي و هجمه هاي فرهنگي و نظامي به شرق و جهان اسلام از مذهب استفاده مي کند و براي خود رسالتي در سطح جهاني جهت انتشار و اشاعه ارزش هاي فرهنگي غرب مدنظر دارد. اين رسالت گرايي غرب موجب حس برتري جويي به هنجارها، نمادها، ارزش ها و به طور کلي فرهنگ و تمدن غرب در ذهن انسان غربي ايجاد مي کند. حال اين ويژگي و مولفه با آموزه هاي شرق به ويژه تمدن اسلامي سازگار نيست و موجب واکنش هاي متعددي از سوي متفکران اسلامي شده است که نظريه ها و جريان هاي مختلف فکري- سياسي را در مواجهه با غرب به همراه داشته و باعث فعال سازي مجدد انسان مسلمان در دورة معاصر شده است. 2-2- هژموني گرايي فرهنگي غرب از طريق هنجارسازي در سطح جهاني تمدن غرب مي کوشد تا جايگاه و موقعيت خود را از طريق توليد ارزش ها و هنجارهاي بين المللي و گسترش آن به کشورهاي ديگر تثبيت نمايند. در اين راستا جهت سلطه بر اذهان انسان شرقي و امتناع آن در پذيرش توليدات فرهنگي و ارزشي غرب، از طريق ابزارهاي نرم قدرت استفاده مي کنند. زيرا قدرت نرم بيانگر جلوه هايي از هنجارسازي سازمان يافته است و به عبارت ديگر قدرت نرم ترکيبي از شيوه هاي آمرانه و متقاعد کننده مي باشد. آنچه مي تواند هنجارهاي غربي همچون آزادي خواهي، برابري، دموکراسي، جامعه مدني، حقوق بشر، قانون گرايي را در شرايط کنوني، جهاني و مورد پذيرش افکار عمومي جهان نمايد تنها مکانيزم هاي نرم قدرت است که توأم با اقناع و رضايت است. از اين رو به نظر مي رسد هنجارسازي در سطح جهاني شگرد ديگر غرب است که به موازات الگوهاي سخت قدرت، تلاش مي کند از طريق الگوهاي متقاعدسازي بهره گرفته و ارزش ها و هنجارهاي خود را جهاني نمايد و اين هنجارسازي خود روشي است براي به چالش کشيدن جريان هاي طرد کننده انديشه هاي غربي، اين روش مي تواند غرب را به دو سلاح سخت و نرم قدرت رهنمود سازد که در صورت موفقيت هژموني و سلطه خود را با هزينه هاي کمتري ايجاد خواهد کرد. حال اين نوع از رفتارها و توليدات ارزش ها و هنجارسازي موجب فعال شدن جريان ها و نحله هاي فکري- سياسي در کشورهاي اسلامي شده است که هرکدام به نحوي واکنش نشان داده و غرب و تمدن غربي را به چالش مي کشند. زيرا اين ارزش ها و هنجارها را مطابق با اصول و مباني اسلامي نمي داند. گفتمان اسلام سياسي بيشترين حملات را به اين آرمان هاي غربي از خود نشان داده است چه از منظر اين گفتمان، کشورهاي غربي درصددند تا با تأکيد بر موضوعاتي همچون دموکراسي، حقوق بشر، آزادي و.. چهرة امپرياليستي خود را پنهان نمايند و از اين هنجارها براي حداکثرسازي قدرت نفوذ خود استفاده مي کنند. و به عبارتي هرگونه تهاجم به کشورهاي ديگر را از اين طريق توجيه مي کنند. بنابراين هنجارسازي را مي توان به مثابة پنهان نمودن اهداف ايدئولوژيک و رويکرد امپرياليستي جهان غرب در برخورد با تمدن هاي ديگر دانست. آنان در اين رويارويي تلاش مي کنند ارزش ها و هنجارهاي غربي را به عنوان قواعد عام و جهان شمول در نظام جهاني حاکم نمايند. جريان هاي گوناگون اسلام سياسي تبعيت کامل از هنجارهاي غربي را برخلاف مباني اسلام مي دانند، حتي گفتمان اسلام سياسي ليبرال که متأثر از جريان هاي فکري غربي است، تبعيت کامل را نمي پذيرد، براي نمونه هنجارهايي مثل دموکراسي ليبرال، فردگرايي ليبرالي، حقوق بشر غربي، آزادي ليبرالي، تسامح و تساهل ديني، سکولاريسم، پلوراليسم، اومانيسم و.. به نحو مطلق با مباني اسلامي سازگار نيست و از آنجا که تمدن غرب مي کوشد قواعد عام بين المللي را در نظام جهاني مبتني بر اين هنجارها استوار سازد و از طريق مکانيزم هاي سخت و نرم قدرت آنها را نهادينه نمايد، از سوي جريان هاي اسلامي در جهان اسلام مورد ترديد قرار گرفته و مقاومت صورت مي گيرد. اين مقاومت موجب تهديداتي از سوي دنياي غرب مي شود و جريان هاي اسلام گرا را به عنوان دشمن تلقي نموده و تحت عناويني همچون سازمان ها و جريان هاي تروريستي، دولت هاي حامي تروريسم، دولت هاي ياغي و محور شرارت از آنان ياد مي شود و مانع جهان گرايي و جهان شمولي ارزش هاي غربي مي شود. از آنجا که جهان اسلام، باتأسي بر مباني اسلامي، چارچوب ها و الگوهاي نظري عيني و رفتاري خود را صورت بندي و براساس شاخص هاي درون ساختاري تنظيم مي کند. اين امر زمينه هاي لازم براي تضادهاي هنجاري بين اسلام و غرب را فراهم مي سازد، چه از يک سو غرب در پي جهاني سازي ارزش ها و هنجارهاي ليبرالي در کشورهاي اسلامي است و از سوي ديگر جهان اسلام هم با ارزش هاي اسلامي زندگي فردي واجتماعي سامان مي دهند. از اين رو تضادهاي هنجاري بين حوزه هاي مختلف سياسي و تمدني در آينده هم وجود داشته و تنازعات بين المللي را به همراه خواهد دشت. 2-3- اسلام ستيزي غرب پس از 11 سپتامبر پس از حادثه 11 سپتامبر 2001، ضديت با اسلام و اسلام هراسي در جوامع غربي به اوج خود رسيد و اين حادثه را هشدار براي تمدن غرب پنداشته و به مقابله برخواستند براي نمونه جسارت به قرآن در ماه گذشته در اين چارچوب قابل تحليل است. تحليل محتوايي رسانه ها و اظهارات سياستمداران غربي حاکي است آن است که دنياي غرب تلاش مي کند که با برجسته سازي اقدامات برخي افراط گرايان در کشورهاي اسلامي، مذهب اسلام را به عنوان يک تهديد واقعي عليه تمدن غرب مطرح سازند و از اين طريق با غيرت سازي، هويت غربي خويش را بازسازي نمايند. هرچند اين نوع برخورد با مسلمانان و اسلام در جهان غرب پديده اي جديد نيست، اما در حال حاضر با شدت وحدت بيشتري روبه روست. هراس بنيادين غرب از جهان اسلام به دليل رشد موج اسلام گرايي در غرب است که در قلب اروپا اسلام گرايي روبه افزايش است. بنابراين اين نگرش به اسلام موجب فعال سازي مجدد ذهن انسان مسلمان در دوره معاصر است که با توجه به دغدغه اصالت و معاصرت درصدد حفظ هويت اسلامي خويش است. 2-4- سياست مذهب زدايي حاکمان فرايند ظهور و فعال سازي اسلام سياسي صرفاً دليل بيروني ندارد، بلکه به عوامل داخلي نيز بستگي دارد. هرچند اين تحقيق درصدد بررسي عوامل داخلي نبوده و عمدتاً بر عوامل خارجي تأکيد دارد، اما به اختصار به يک عامل داخلي که به نحوي ارتباط با غرب دارد اشاره مي گردد. اقدامات و برنامه هاي برخي حاکمان کشورهاي اسلامي از جمله، سياست هاي مذهب زدايي، تقليل جايگاه و منزلت اجتماعي روحانيت، کمرنگ شدن ارزش ها و هنجارهاي ديني، به نحو فرايند غيرت سازي را تشديد کرد. اين اقدامات در اکثر کشورهاي اسلامي رخ داد. اين برنامه ها و سياست هاي ضد مذهبي سران کشورهاي اسلامي موجب دلسردي مردم نسبت به رفتار سياسي حاکمان گرديد. اين مهم موجب شد مردم و روحانيت دولت را به منزلة «يک غير» و دشمن تلقي نمايند. اين غيريت در دو جبهه داخلي (غيرت حاکمان) خارجي (غيرت سازي با غرب) به اوج خود رسيد که نتيجه آن فعال سازي جنبش ها و جريان هاي اسلام گرا در ممالک اسلامي است. ايران و ترکيه نمونه بارز پروژة مذهب گرايي حاکمان در عصر رضاشاه و آتاتورک است. اقدامات پهلوي اول در اجراي سياست هاي مذهب زدايي، فرايند غيريت سازي را تشديد کرد و در دهه چهل، با پهلوي دوم ادامه يافت. برايند و محصول اين سياست ها منجر به پيروزي انقلاب اسلامي شد. چه گفتمان اسلام سياسي در ايران از يک سو تمام جريانات غرب گرا در داخل کشور از سوي ديگر گفتمان پهلويسم را نفي کرد. و محوريت فعاليت هاي خود را براساس ارزش هاي اسلامي استوار ساخت. بابي سعيد در فرايند تحولات اسلام سياسي و علل تفوق اسلام گرايي در جهان اسلام در دورة معاصر، ديدگاه هاي مطرح شده را بررسي مي کند و پنج ديدگاه کلي را ذکر مي کند. از جمله: شکست نخبگان غيرمذهبي ملي گرا، فقدان مشارکت سياسي، بحران خرده بورژوازي، دلارهاي نفتي و توسعه اقتصادي نابرابر، و اثرات زوال فرهنگي (3) هرچند سعيد هيچ يک از ديدگاه هاي فوق را نمي پذيرد و صرفاً دلايل جامعه شناختي و اقتصادي را دليل بر فعال شدن جنبش هاي اسلام گرا تلقي نمي کند. بنابراين آنچه به نظر مي رسد در فعال سازي و نيز پيروزي اسلام سياسي در برخي کشورهاي اسلامي اهميت بسزايي داشته است سياست هاي ضد مذهبي در اين کشورها بوده است. پينوشتها: *- دانش آموخته حوزه علميه قم ودانشجوي دکتري علوم سياسي دانشگاه باقرالعلوم(ع) 1- ابراهيم متقي، رويارويي غرب معاصر با جهان اسلام (تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1387) ص22. 2- ساموئل هانتيگتون، چالش هاي مديريت در آمريکا، ترجمه محمود رضا گلشن پژوه و ديگران (تهران، انتشارات ابرار معاصر، 1386)، ص 105 3- بابي سعيد، هراس بنيادين: اروپا مداري و ظهور اسلام گرايي، ترجمه غلامرضا جمشيدي ها و موسي عنبري (تهران: دانشگاه تهران، 1383) ص 26-22 منبع: فصلنامه علمی ترویجی علوم سیاسی ش 49 ادامه دارد... /ج
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 464]