واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عطار نیشابوری نويسنده: محمد شجاعی تولد عطاراز شعرای نام آور ایران در قرن ششم و هفتم هجری قمری، عطار نیشابوری است. وی در حدود سال 540 در روستای «کدکن» یا «شادیاخ» از کنارههای نیشابور، دیده به جهان گشود. پدر و مادر او، افرادی صالح و ارادتمند خواجه کائنات حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم بودند. از این رو، فرزند دل بند خود را، هم نام حضرت ختمی مرتبت «محمد» نهادند تا این نام نیکو در شخصیت و کمال و الگو پذیری او نقشی بسزا و ارزشمند داشته باشد.عطار درباره نام خود در مصیبت نامه مینویسد:من محمد نامم و این شیوه نیزختم کردم چون محمد ای عزیز وی که پرورش خودرا وام دار چنین پدر و مادری میدانست، از آنان به نیکی یاد میکرد؛ در اسرار نامه پس از ستایش پدر، دعای او را هنگام جان دادن و آمین مادرش را این گونه بیان میکند:به آخر دم چنین گفت آن نکوکارخداوندا محمد را نکودار پدر این گفت و مادر گفت آمینوزان پس زو جدا شد جان شیرین عطار و وصف مادرعطار در خسرو نامه، پس از مرگ مادر، او را انسانی معنوی و اهل اشک و آه سحر و راز و نیاز شبانه میشناساند و در رثای او چنین میسُراید:مرا گر بود اُنسی در زمانهبه مادر بود و او رفت از میانه اگر چه «رابعه» صد تَهْمَتَن بودو لیک او ثانی آن شیر زن بود نه چندان است بر جانم غم اوکه بتوان کرد هرگز ماتم او بیا تا آه از این غم بر نیارمغمش در دل کشم دم بر نیارم نبود او زن که مرد معنوی بودسحر گاهان دعای او قوی بود عجب آه سحرگاهیش بودیز هر آهی به حق راهیش بودی تو میدانی که در درد تو چون بودکه رویش هر سحر پر اشک و خون بود پیشه عطارپیشه عطار، فروش گیاهان و گلهای خوش بو و عطرآگین دارویی بوده است و بدین سبب، در بیشتر شعرهایش از خود به نام عطار یاد میکند، گاهی نیز لفظ «فرید» را که مخفف لقبش فریدالدین است، برای تخلص میآورد.وی به دلیل شغلش، عطاری، از پزشکی نیز آگاهی داشته و روزانه بسیار از بیماران را معاینه و با داروهای گیاهی مداوا میکرده است. خود در چند مورد از اشعارش به این پیشه اشاره میکند؛ در اسرار نامه میگوید:به شهر ما بخیلی گشت بیمارکه نقدش بود پنجه بَدْره دینار مرا نزد بخیل آورد آن مردیکی صد سالهای دیدم در آن درد ز بیماری و درد آز خفتهچو مدهوشی به بستر باز خفته دلش با مرگ نزدیکی گرفتههمه سوییش تاریکی گرفته مناعت طبع عطارعطار از راه دارو فروشی و معالجه بیماران، روزگار میگذراند و به سبب همین، برای طلب روزی به دربار پادشاهان نمیرفت و لب به ستایش آنان نمیگشود و تا آخر عمر عزت نفس و مناعت طبع و بزرگ همتی او به جا ماند. در کتاب منطق الطیر میآورد:چون زِ نانْ خشک گیرم سفره پیشتر کنم از شوربا چشم خویش من نخواهم نان هر ناخوش منشبس بود این نانم و آن نان خورش هر توانگر کین چنین گنجیش هستکی شود در منّت هر سفله پست شکر ایزد را که در، باری نیمبسته هر نا سزاواری نیم من ز کس بر دل کجا بَندی نهمنام هر دُون را خداوندی نهم نه طعام هیچ ظالم خوردهامنه کتابی را تخلص کردهام همت عالیم ممدوحم بس استقُوت جسم و قوّت روحم بس است سرودن شعر هم زمان با درمانعطار همزمان با دارو فروشی و درمان بیماران به سرودن شعر میپرداخت که حاصل آن دو کتاب «مصیبت نامه» و «الهی نامه» است.مصیبت نامه کاندوه جهان استالهی نامه کاسرار عیان است به داروخانه کردم هر دو آغازچه گویم زود رَستم ز این و آن باز وی به دلیل اشتغال به طبابت، سه سال از سرودن شعر دوری گرفت و دست به قلم نبرد تا آنکه روزی انگار ندایی غیبی او را متوجه میکند:به من گفت ای به معنا عالم افروزچنین مشغول طب گشتی شب و روز طب از بهر تن هر ناتوان استو لیکن شعر و حکمت قُوت جان است عطار پس از آن روی به شعر و حکمت آورد و سرودن شعر را ادامه داد.دگرگونی درونی عطاردرباره دگرگونی عطار و انقلاب درونی او که سبب شد به سیر و سلوک و عرفان روی آورد، سخنان گوناگونی گفتهاند؛ جامی، شاعر قرن نهم در کتاب نَفحات الانس میگوید:گویند سبب توبه وی آن بود که روزی در دکان عطاری مشغول و مشعوف به معامله بود، درویشی آن جا رسید و چند بار گفت: چیزی در راه خدا به من بده، وی به دوریش اعتنایی نکرد، درویش گفت: تو چگونه خواهی مُرد؟ عطار گفت: چنان که تو خواهی مرد، درویش گفت: تو چون من توانی مرد؟ گفت: بلی، درویش کاسه چوبین خود را زیر سر نهاد و گفت: اللّه، و جان بداد! عطار را حال متغیّر شد و دکان بر هم زد و به این طریقه در آمد.انقلاب روحیانقلاب درونی عطار را به گونهای دیگر نیز بیان کردهاند؛ میگویند:روزی درویشی به دکان دارو فروشی عطار رفت، نگاهی خیره به دکان افکند و چشمش پر اشک شد و آه بلندی کشید. عطار گفت: چرا خیره مینگری؟ بهتر این است که راه خود را بگیری و بروی، گفت: بار من بسیار سبک است، زیرا که جز این لباس کهنه چیزی ندارم، اما تو با این کیسههای پر از دواهای گران بها، چون گاه رفتن شد، چه میکنی؟ من میتوانم به شتاب از این بازار بیرون روم، اما تو هم بهتر است از پیش، در صدد بستن بار خود برآیی و بهتر آن است که در کار خود اندیشه کنی.عطار، پس از شنیدن سخنان درویش، دست از کسب مال برداشت و به حلقه عارفان پیوست.دیدار عطار با مولویپدر مولوی در سفری که به مغرب ایران کرد، فرزند خردسال خود را، جلال الدین محمد، که بعدها به «مولوی» شهرت یافت، به همراه آورد، آنان از شهرهای نیشابور، بغداد، مکه و شام گذشتند و سرانجام در «قونیه» که از شهرهای فعلی ترکیه است، اقامت گزیدند. در طول این سفر و هنگام عبور از نیشابور، به دیدار شیخ فرید الدین عطار نیشابوری رفتند، هر دو حدود هفتاد سال داشتند، عطار «اسرار نامه» خود را به «مولوی» که در آن هنگام شش سالهای بیشتر نبود، تقدیم کرد و درباره او با پدر چنین گفت: «این فرزند را گرامی دار، زود باشد که از نفس گرمش، آتش در سوختگان عالم زند.» این پیش بینی عطار بعدها به راستی پیوست و آن کودک خردسال شاعری پر آوازه شد.زادگاه عطار در هجوم خانمان سوز مغولهنگامی که عطار 76 ساله بود، ایران میدان تاخت و تاز بیرحمانه مغول شده بود. این قوم وحشی، حملههای خود را از سال 616، آغاز کردند و مانند مور و موریانه از آسیای مرکزی به سوی ایران سرازیر شدند و هر بنایی را که سر راه خود میدیدند، ویران و هر جان داری را بیجان میکردند. در کتاب جهان گشای جوینی، درباره این واقعه میگوید:از این وحشتناکتر، واقعه نیشابور بود؛ زیرا در مدافعاتی که حصاریان این شهر انجام میدادند «تغاجار» داماد چنگیز کشته شده بود و به خون خواهی او، غیر از چهار صد تن پیشهور که به اسارت بردند، همه اهل شهر را به قتل آوردند و فرمان رسید که شهر را از خرابی، چنان کنند که در آن جا زراعت توان کرد و هیچ کس حتی سگ و گربه را زنده نگذارند و بنا به مشهور در این واقعه، یک میلیون و نیم تن رهسپار دیار نیستی شدند.مرگ عطارآن گاه که مغولان مردم نیشابور را میکشتند، عطار که پیری ناتوان بود، به چنگ مغولی اسیر افتاد. مغول وی را پیش انداخت و همراه برد، در راه کسی شیخ را شناخت، پیش آمد و از مغول درخواست، تا چندین سیم از وی بستاند و شیخ را به وی ببخشد، اما شیخ روی به مغول کرد و گفت که بهای من نه این است. مغول پیشنهاد مرد نیشابوری را نپذیرفت. پس از اندکی، آشنایی شیخ را شناخت، پیش آمد و از مغول درخواست تا چندین زر از وی بستاند و شیخ را را به وی ببخشد، شیخ باز سخن خود را تکرار کرد. مغول نیز که میپنداشت، شیخ را به بهای گزاف از وی خواهند خرید، نپذیرفت و هم چنان با شیخ به راه افتاد. در نیمه راه، روستاییای پیش آمد که خر خویش را میراند، شیخ را بشناخت و از مغول درخواست تا وی را رها کند، مغول از وی پرسید که در برابر آنچه خواهد داد و روستایی گفت یک توبره کاه، این جا شیخ رو به مغول کرد و گفت: بفروش که بهای من این است، مغول بر آشفت و در دم شیخ را هلاک کرد...روایت مرگ عطار از زبان شیخ بهاییشیخ بهائی در کتاب کشکول خود درباره مرگ عطار مینویسد:... وقتی که خون از رگ او میریخت و مرگش نزدیک شده بود، شیخ با انگشت خود از خون خود بر دیوار، این رباعی را نوشت:در کوی تو رسم سرفرازی این استمستان تو را کمند بازی این است با این همه رتبه هیچ نمییارم گفتشاید که تو را بنده نوازی این است مقبره عطار در شهر نیشابور، کنار آرامگاه حکیم عمر خیام و در جوار امامزاده محروق قرار دارد و زیارتگاه اهل دل است.آثار عطاراز عطار، آثار بسیار بر جای مانده است: دیوان اشعار، منطق الطیر، مصیبت نامه، الهینامه، خسرو نامه و... کتاب ارزشمند و گران سنگ دیگری که از او بر جای مانده و به نثر نوشته شده، تذکرة الاولیا نام دارد که شرح حال 72 تن از بزرگان عارفان است که با نام امام جعفر صادق علیهالسلام آغاز میشود و با نام امام محمد باقر علیهالسلام پایان میگردد.عشق عطار به اهل بیت علیهالسلام عطار در تذکرةالاولیا در ذیلنام امامجعفرصادق علیهالسلام ، ایشان را با لقبهاییبلند، توصیفمیکند:آن سلطان ملت مصطفوی، آن برهان حجت نبوی، آن عامل صِدّیق، آن عالم تحقیق، آن میوه دل اولیا، آن جگر گوشه انبیا، آن وارث نبی، آن عارف عاشق، جعفرالصادقو سپس میافزاید:گفته بودیم که اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل بیت کنیم، کتابی جداگانه باید ساخت، این کتاب شرح اولیاست که بعد از ایشان بودهاند، اما به سبب تبرّک به صادق علیهالسلام ابتدا کنیم که او نیز بعد از ایشان بوده است و چون از اهل بیت علیهالسلام بود و سخن طریقتْ او بیشتر گفته است و روایت از وی بیشتر آمده است، کلمهای چند از آنِ او بیاوریم که ایشان همه یکیاند، چون ذکر او کرده شود، از آنِ همه بُوَد...منبع: سایت حوزه/خ
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 766]