تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سه چيز است كه هر كس نداشته باشد نه از من است و نه از خداى عزّوجلّ. عرض شد: اى ر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833810208




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تفكر مذهبى شيعه


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تفكر مذهبى شيعه
تفكر مذهبى شيعه نويسنده:علامه سيد محمد حسين طباطبايى معناى تفكر مذهبى تفكر مذهبى، تفكر بحث و كنجكاوى را مى‏گوييم كه ماده‏اى از مواد مذهبى را كه در تعاليم آن مذهب است نتيجه بدهد،چنانكه تفكر رياضى مثلا تفكرى را مى‏گويند كه يك نظريه رياضى را نتيجه بدهد يا يك مسئله رياضى را حل كند. ماخذ اساسى تفكر مذهبى در اسلام البته تفكر مذهبى نيز مانند ساير تفكرات، ماخذى مى‏خواهد كه مواد فكرى از آن سرچشمه بگيرد و به آن تكيه بزند،چنانچه در تفكر براى حل يك مسئله رياضى،يك رشته معلومات رياضى را بايد استخدام نمود كه بالاخره به عمليات فن مربوط منتهى شود.يگانه ماخذى كه دين آسمانى اسلام (از آن جهت كه به وحى آسمان مى‏رسد) به آن اتكا دارد،همانا«قرآن كريم‏»است.قرآن كريم است كه مدرك قطعى نبوت همگانى و هميشگى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است و محتويات آن دعوت اسلامى مى‏باشد،البته تنها مآخذ و مصادر ديگر تفكر صحيح و حجتهاى ديگر را الغانمى‏كند چنانكه خواهيم گفت. راههايى كه قرآن براى تفكر مذهبى نشان مى‏دهد قرآن كريم در تعليمات خود براى رسيدن و درك نمودن مقاصد دينى و معارف اسلامى،سه راه در دسترس پيروان خود قرار داده،به ايشان نشان مى‏دهد كه ظواهر دينى و حجت عقلى و درك معنوى از راه اخلاص و بندگى است. توضيح اينكه:ما مى‏بينيم قرآن كريم در بيانات خود،همه مردم را طرف خطاب قرار داده گاهى بى‏اينكه حجتى به گفته خود اقامه كند،بلكه به مجرد اتكا به فرمانروايى خدائى خود،به پذيرفتن اصول اعتقادى مانند توحيد و نبوت و معاد و احكام عملى مانند نماز و روزه و غير آنها امر مى‏كند و در برخى از اعمال نهى مى‏نمايد و اگر اين بيانات لفظى را حجيت نمى‏داد هرگز از مردم پذيرش و فرمانبردارى آنها را نمى‏خواست،پس ناگزير بايد گفت اينگونه بيانات ساده قرآن،راهى ست‏براى فهم مقاصد دينى و معارف اسلامى.ما اين بيانات لفظى را مانند: آمنوا بالله و رسوله و: اقيموا الصلوة را ظواهر دينى مى‏ناميم. و از سوى ديگر مى‏بينيم قرآن كريم در آيات بسيارى به سوى حجت عقلى،رهبرى مى‏كند و مردم را به تفكر و تعقل و تدبر در آيات آفاق و انفس،دعوت مى‏فرمايد و خود نيز در موارد احقاق حقايق به استدلال عقلى آزاد مى‏پردازد و حقا هيچ كتاب آسمانى علم و معرفت‏برهانى را براى انسان مانند قرآن كريم نمى‏شناسد. قرآن كريم با اين بيانات اعتبار حجت عقلى و استدلال وبرهانى آزاد را مسلم مى‏شمارد،يعنى نمى‏گويد كه اول حقانيت معارف اسلامى را بپذيريد سپس به احتجاج عقلى پرداخته معارف نامبرده را از آنها استنتاج كنيد،بلكه با اعتماد كامل به واقعيت‏خود مى‏گويد: به احتجاج عقلى پرداخته حقانيت معارف نامبرده را از آن دريابيد و بپذيريد و سخنانى كه از دعوت اسلامى مى‏شنويد،تصديق آنها را از آفرينش جهان كه گواهى است راستگوى بپرسيد و بشنويد و بالاخره تصديق و ايمان را از نتيجه دليل به دست آوريد نه اينكه اول ايمان بياوريد و بعد به قيد مطابقت آن دليل اقامه كنيد،پس تفكر فلسفى نيز راهى است كه رسائى آن را قرآن كريم تصديق مى‏نمايد و از سوى ديگر مى‏بينيم قرآن كريم با بيانى جالب روشن مى‏سازد كه همه معارف حقيقيه از توحيد و خدا شناسى واقعى سرچشمه مى‏گيرد و استنتاج مى‏شود و كمال خدا شناسى از آن كسانى است كه خداوند آنان را از هر جاى جمع آورى كرده و براى خود اختصاص داده است. آنان هستند كه خود را از همه كنار كشيده و همه چيز را فراموش كرده‏اند و در اثر اخلاص و بندگى،همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته ديده به نور پروردگار پاك روشن ساخته‏اند و با چشم واقع بين،حقايق اشياء و ملكوت آسمان و زمين را ديده‏اند،زيرا در اثر«اخلاص و بندگى‏»به يقين رسيده‏اند و در اثر يقين ملكوت آسمان و زمين و زندگى جاودانى جهان ابديت‏بر ايشان مكشوف شده است.با توجه در آيات كريمه ذيل اين مدعا كاملا روشن مى‏شود: الف- و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الاانا فاعبدون (1) ، (سوره انبياء،آيه 25) ب-و مى‏فرمايد: سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين (2) ، (سوره صافات،آيه 159 و 160) ج-و مى‏فرمايد: قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا (3) ، (سوره كهف،آيه 110) د-و مى‏فرمايد: و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين (4) ، (سوره حجر،آيه 99) ه-و مى‏فرمايد: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين (5) ، (سوره انعام،آيه 75) و-و مى‏فرمايد: كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادريك ما عليون،كتاب مرقوم،يشهده المقربون (6) ، (سوره مطففين،آيه 18-21) ز-و مى‏فرمايد: كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم (7) سوره تكاثر،آيه 5 و 6) پس يكى از راههاى درك معارف الهيه،همان تهذيب نفس و اخلاص در بندگى است. تفاوت در ميان سه طريق نامبرده با بيان گذشته روشن شد كه قرآن كريم براى درك معارف دينى،سه راه نشان داده است،ظواهر دينى و عقل و اخلاص در بندگى كه موجب انكشاف حقايق و مشاهده باطنى آنهاست ولى بايد دانست كه اين سه طريق از چند جهت‏با هم تفاوت دارند. اولا:ظواهر دينى چون بياناتى هستند لفظى و به ساده‏ترين زبانى القا شده‏اند،در دسترس مردم قرار دارند و هر كس به اندازه ظرفيت فهم خود از آنها بهره‏مند (8) مى‏شود،به خلاف دو طريق ديگر كه اختصاص به گروه خاصى داشته،همگانى نمى‏باشند. ثانيا:طريق ظواهر دينى راهى است كه با پيمودن آن مى‏توان به اصول و فروع معارف اسلامى پى برده و موارد اعتقادى و عملى دعوت (اصول معارف و اخلاق) را به دست آورد به خلاف دو طريق ديگر،زيرا اگر چه از راه عقل مى‏توان مسائل اعتقادى و اخلاقى و كليات مسائل عملى (فروع دين) را به دست آورد ولى جزئيات احكام نظر به اينكه مصالح خصوصى آنها در دسترس عقل قرارندارند از شعاع عمل آن خارجند و همچنين راه تهذيب نفس چون نتيجه آن انكشاف حقايق مى‏باشد و آن علمى است‏خدادادى نمى‏توان نسبت‏به نتيجه آن و حقايقى كه با اين موهبت‏خدايى مكشوف و مشهود مى‏شوند،تحديدى قائل شد يا اندازه‏اى گرفت اينان چون از همه جا بريده‏اند و همه چيز را جز خدا فراموش كرده‏اند،تحت ولايت و سرپرستى مستقيم خدا مى‏باشند و آنچه را مى‏خواهد (نه آنچه خودشان مى‏خواهند) بر ايشان مشهود مى‏شود. ظواهر دينى ، اقسام ظواهر دينى چنانكه گذشت قرآن كريم كه ماخذ اساسى تفكر مذهبى اسلام است‏به ظواهر الفاظ خود در برابر شنوندگان خود حجيت و اعتبار داده است و همان ظواهر آيات،بيان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را تالى بيان قرآن قرار مى‏دهد و مانند آن حجت مى‏سازد،چنانكه مى‏فرمايد: و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم (9) . و مى‏فرمايد: هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة (10) و مى‏فرمايد: لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة (11) . پر روشن است كه اگر گفتار و رفتار پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و حتى سكوت و امضاى آن حضرت براى ما،مانند قرآن حجت نبود آيات مذكوره مفهوم درستى نداشت،پس بيان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى كسانى كه از آن حضرت مى‏شنوند يا با نقل قابل اعتماد نقل مى‏شودحجت و لازم الاتباع است.و همچنين با تواتر (12) قطعى از آن حضرت رسيده است كه بيان اهل بيت وى مانند بيان خودش مى‏باشد و به موجب اين حديث و احاديث نبوى قطعى ديگر بيان اهل بيت تالى بيان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏باشد و اهل بيت در اسلام سمت مرجعيت علمى داشته در بيان معارف و احكام اسلام هرگز خطا نمى‏كنند و بيانشان به طريق مشافهه يا نقل، قابل اعتماد و حجت است. از اين بيان روشن مى‏شود كه ظواهر دينى كه در تفكر اسلامى مدرك و ماخذ مى‏باشد دو گونه‏اند«كتاب و سنت‏»و مراد از«كتاب‏»ظواهر آيات كريمه قرآنى مى‏باشد و مراد از«سنت‏»حديثى است كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت عليهم السلام رسيده باشد. حديث صحابه اما احاديثى كه از صحابه نقل مى‏شود اگر متضمن قول يا فعل پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم باشد و مخالف با حديث اهل بيت نباشد،قابل قبول است و اگر متضمن نظر و راى خود صحابى باشد،داراى حجيتى نيست و حكم صحابه مانند حكم ساير افراد مسلمانان است و خود صحابه نيز با يك نفر صحابى معامله يكنفر مسلمان مى‏كردند. بحث مجدد در كتاب و سنتكتاب خدا (قرآن) ماخذ اساسى هر گونه تفكر اسلامى است واوست كه مآخذ ديگر دينى را اعتبار و حجيت مى‏دهد و از همين جهت‏بايد براى همگان قابل فهم باشد. گذشته از اين،خود قرآن كريم،خود را نور و روشن كننده همه چيز معرفى مى‏كند و هم در مقام تحدى از مردم در خواست مى‏كند كه در آيات آن تدبر كرده ببينند كه هيچگونه اختلاف و تناقض وجود ندارد و اگر مى‏توانند،كتابى مانند آن بسازند و معارضه‏اش كنند.روشن است كه اگر قرآن براى همگان قابل فهم نبود اينگونه خطابات مورد نداشت. البته نبايد پنداشت كه اين مطلب (كه قرآن به خودى خود براى همه قابل فهم است) با مطلب سابق كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت او در معاريف اسلامى كه در حقيقت مضامين قرآن كريم مى‏باشند،مراجع علمى هستند،منافات دارد،زيرا بخشى از معارف اسلامى كه احكام و قوانين شريعت مى‏باشد،قرآن كريم تنها كليات آنها را متضمن است و روشن شدن تفاصيل آنها مانند احكام نماز و روزه و داد و ستد و ساير عبادات و معاملات به مراجعه سنت (حديث اهل بيت) متوقف است. و بخشى ديگر كه معارف اعتقادى و اخلاقى است اگر چه مضامين و تفاصيل آنها قابل فهم عموم مى‏باشد ولى در درك معانى آنها روش اهل بيت را بايد اتخاذ نمود و هر آيه قرآنى را با آيات ديگر قرآنى توضيح داده و تفسير كرد نه به راى و نظر خود كه از عادات و رسوم معمولى براى ما دلنشين شده و با آن مانوس گرديده‏ايم. على عليه السلام مى‏فرمايد:«برخى از قرآن با برخى ديگر به سخن در آمده معناى خود را مى‏فهماند و بعضى از آن به بعضى ديگرگواهى مى‏دهد» (13) . و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد:«بخشى از قرآن بخش ديگر را تصديق مى‏كند» (14) . و نيز مى‏فرمايد:«هر كه قرآن را به راى خود تفسير كند،براى خود در آتش جايگاه مى‏سازد». (15) مثالى ساده براى تفسير قرآن به قرآن:خداى تعالى در قصه عذاب قوم لوط در جايى مى‏فرمايد: «بر ايشان باران بد،بارانيديم‏» (16) و در جاى ديگر،اين كلمه را به كلمه‏اى ديگر تبديل كرده مى‏فرمايد:«بر ايشان سنگ بارانيديم‏» (17) .و از انضمام آيه دوم به آيه اول روشن مى‏شود كه مراد از باران بد،سنگهاى آسمانى است كسى كه با نظر كنجكاوى و در احاديث اهل بيت و در روايات كه از مفسرين صحابه و تابعين در دست است رسيدگى نمايد ترديد نمى‏كند كه روش تفسير قرآن به قرآن تنها روش ائمه اهل بيت عليه السلام مى‏باشد. ظاهر و باطن قرآن چنانكه فهميديم قرآن كريم با بيان لفظى خود مقاصد دينى را روشن مى‏كند و دستوراتى در زمينه اعتقاد و عمل به مردم مى‏دهد ولى مقاصد قرآن تنها به اين مرحله منحصر نيست‏بلكه در پناه همين الفاظ و در باطن همين مقاصد مرحله‏اى معنوى و مقاصدى عميقتر ووسيعتر قرار دارد كه خواص با دلهاى پاك خود مى‏توانند بفهمند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه معلم خدائى قرآن است مى‏فرمايد:«قرآن ظاهرى انيق (زيبا و خوش آيند) و باطنى عميق دارد» (18) . و نيز مى‏فرمايد: «قرآن بطن دارد و بطنش نيز بطن دارد تا هفت‏بطن‏» (19) و در كلمات ائمه اهل بيت نيز از باطن قرآن بسيار نامبرده شده است (20) . ريشه اصلى اين روايات مثلى است كه خداى متعال در سوره رعد،آيه 17 مى‏زند،خداى تعالى در اين آيه افاضه‏هاى آسمانى را تشبيه فرموده به بارانى كه از آسمان نازل مى‏شود و حيات زمين و اهل زمين بسته به آن است،با آمدن باران،سيل راه مى‏افتد و مسيلهاى گوناگون هر كدام به اندازه ظرفيت‏خود از آن سيل بر داشته جريان پيدا مى‏كند،روى سيل در جريان خود با كفى پوشيده شده است ولى در زير كف،همان آب قرار دارد كه حياتبخش و به حال مردم سودمند مى‏باشد. چنانكه اين مثل اشاره مى‏كند،ظرفيت افهام مردم در فرا گرفتن اين معارف آسمانى-كه حياتبخش درون انسان هستند- مختلف مى‏باشد. كسانى هستند كه جز به ماده و زندگى مادى چند روزه اين جهان گذران به چيزى اصالت نمى‏دهند و جز مشتهيات مادى،به چيزى دل نمى‏بندند و جز محروميتهاى مادى از چيزى نمى‏ترسند.اينان با اختلاف مراتبى كه دارند حد اكثر آنچه از معارف آسمانى بپذيرند اين است كه اعتقادات اجمالى را باور كنند و دستورهاى عملى اسلام را به طور جمود اجرا نمايند و بالاخره خداى يگانه را به اميد ثواب اخروى يا از ترس عقاب اخروى بپرستند. و كسانى هستند كه در اثر صفاى فطرت،سعادت خود را در دلبستگى به لذايذ گذران و زندگى چند روزه اين جهان نمى‏بينند و سود و زيان و شيرين و تلخ اين سرا پيش ايشان جز پندارى فريبنده نيست و ياد گذشتگان كاروان هستى كه كامروايان ديروز و افسانه‏هاى امروز مى‏باشند، درس عبرتى است كه پيوسته بر ايشان تلقين مى‏شود. اينان طبعا با دلهاى پاك خودشان متوجه جهان ابديت مى‏شوند و به نمودهاى گوناگون اين جهان ناپايدار به نظر آيه و نشانه نگاه مى‏كنند و هيچگونه اصالت و استقلالى به آنها نمى‏دهند. آن وقت است كه از دريچه آيات و نشانه‏هاى زمينى و آسمانى نور نامتنهاى عظمت كبرياى خداى پاك را با درك معنوى مشاهده مى‏كنند و دلهاى پاكشان يكجا شيفته درك رمزهاى آفرينش مى‏شود و به جاى اينكه در چاله تنگ سود پرستى شخصى،زندانى شوند در فضاى نامتناهى جهان ابديت‏به پرواز در آمده،اوج مى‏گيرند. وقتى كه از راه وحى آسمانى مى‏شنوند كه خداى تعالى از پرستش بتها نهى مى‏كند و ظاهر آن مثلا نهى از سر فرود آوردن در برابر بت است،به سبب تجليل از اين نهى مى‏فهمند كه غير از خدا رانبايد اطاعت كرد،زيرا حقيقت اطاعت همان بندگى و سر فرود آوردن است و از آن بالاتر مى‏فهمند كه از غير خدا نبايد بيم و اميد داشت و از آن بالاتر مى‏فهمند كه نبايد به غير خدا توجه نمود. و همچنين وقتى كه از زبان قرآن مى‏شنوند كه به نماز امر مى‏كند و ظاهر آن به جا آوردن عبادت مخصوص است،به حسب باطن از آن مى‏فهمند كه بايد با دل و جان،كرنش و نيايش خدا را كرد و از آن بالاتر مى‏فهمند كه بايد در برابر حق،خود را هيچ شمرد و فراموش كرد تنها به ياد خدا پرداخت.چنانكه پيداست معانى باطنى كه در دو مثال گذشته ياد آورى شد،مدلول لفظى امر و نهى نامبرده نيست ولى درك آنها براى كسى كه به تفكر وسيعترى پرداخته جهان بينى را به خود بينى ترجيح مى‏دهد،اجتناب ناپذير مى‏باشد. با بيان گذشته،معناى ظاهر و باطن قرآن روشن شد.و نيز روشن شد كه باطن قرآن ظاهر آن را ابطال و الغا نمى‏كند بلكه به منزله روحى است كه جسم خود را حيات مى‏بخشد و اسلام كه دينى است عمومى و ابدى و اصلاح جامعه بشرى را در درجه اول اهميت قرار مى‏دهد،از قوانين ظاهرى خود كه مصلح جامعه مى‏باشند و از عقايد ساده خود كه نگهبان قوانين نامبرده هستند، هرگز دست‏بردار نيست. چگونه ممكن است جامعه‏اى به دستاويز اينكه دل انسان بايد پاك باشد و ارزش براى عمل نيست،با هرج و مرج زندگى كند و به سعادت برسد؟و چگونه ممكن است كردار و گفتار نا پاك، دلى پاك بپروراند يا از دل پاك كردار و گفتار نا پاك ترشح نمايد؟خداى تعالى در كتاب خود مى‏فرمايد:«پاكان از آن پاكان و نا پاكان از آن نا پاكانند».و مى‏فرمايد:«زمين خوب،نبات خود را خود مى‏روياند و زمين بد،جز محصول ناچيز نمى‏دهد» (21) . از بيان گذشته روشن شد كه قرآن كريم ظاهر و باطن و باطنش نيز مراتب مختلفه دارد و حديث نيز كه مبين مضمون قرآن كريم است‏به همان حال خواهد بود. تاويل قرآن در صدر اسلام در ميان اكثريت تسنن معروف بود كه قرآن كريم را در جايى كه دليل باشد مى‏توان از ظاهرش صرف كرده به معناى خلاف ظاهر حمل كرد و معمولا معناى خلاف ظاهر«تاويل‏»ناميده مى‏شد و آنچه در قرآن كريم به نام‏«تاويل‏»ذكر شده به همين معنا تفسير مى‏گردد. در كتاب مذهبى جماعت و همچنين در مناظره‏هاى مذاهب مختلفه-كه به تحرير در آمده-بسيار به چشم مى‏خورد كه در مسئله‏اى كه با اجماع علماى مذهب يا دليل ديگرى ثابت مى‏شود اگر با ظاهر آيه‏اى از آيات قرآنى مخالف باشد،آيه را تاويل نموده به معناى خلاف ظاهر حمل مى‏كنند و گاهى دو طرف متخاصم براى دو قول متقابل با آيات قرآنى احتجاج مى‏نمايند و هر كدام از دو طرف آيه،طرف ديگر را تاويل مى‏كند. اين رويه كم و بيش به شيعه نيز سرايت نموده است و در برخى از كتب كلامى‏شان ديده مى‏شود. ولى آنچه پس از تدبر كافى در آيات‏قرآنى و احاديث اهل بيت‏به دست مى‏آيد اين است كه قرآن كريم در لهجه شيرين و بيان روشن و رساس خود،هرگز شيوه لغز و معما پيش نگرفته و مطلبى را جز با قالب لفظى خودش به مردم القا نكرده است و آنچه در قرآن كريم به نام‏«تاويل‏»ذكر شده است از قبيل مدلول لفظ نيست‏بلكه حقايق و واقعيتهايى است كه بالاتر از درك عامه بوده كه معارف اعتقادى و احكام عملى قرآن از آنها سرچشمه مى‏گيرد. آرى همه قرآن تاويل دارد و تاويل آن مستقيما از راه تفكر قابل درك نيست و از راه لفظ نيز قابل بيان نمى‏باشد و تنها پيامبران و پاكان از اولياى خدا كه از آلايشهاى بشريت پاكند،مى‏توانند از راه مشاهده،آنها را بيابند.آرى،تاويل قرآن روز رستاخيز براى همه مكشوف خواهد شد. توضيح: به خوبى مى‏دانيم آنچه بشر را وادار به سخنگويى و وضع لغت و استفاده از الفاظ نموده، همانا نيازمنديهاى اجتماعى مادى است.بشر در زندگى اجتماعى خود ناگزير است كه منويات و محتويات ضمير خود را به همنوعان خود بفهماند و براى همين منظور از صدا و گوش استمداد جويد و گاهى كم و بيش از اشاره و چشم استفاده كند.و از اينجاست كه در ميان شخص گنگ و نابينا هيچگونه تفاهم برقرار نمى‏شود،زيرا آنچه نابينا به زبان مى‏گويد،گنگ نمى‏شنود و آنچه گنگ به اشاره مى‏فهماند نابينا نمى‏بيند و از اين روى در وضع لغات و نامگذارى اشياء تامين نيازمندى مادى منظور بوده و براى چيزهايى و اوضاع و احوالى،لفظ ساخته شده كه مادى و در دسترس حس يا نزديك به محسوس مى‏باشد چنانكه مى‏بينيم در مواردى كه مخاطب ما يكى از حواس را فاقد است،اگر بخواهيم ازچيزهايى كه از راه همان حس مفقود درك مى‏شود،سخن بگوييم دست‏به يك نوع تمثيل و تشبيه مى‏زنيم مثلا اگر بخواهيم به يك نابيناى مادر زاد از روشنايى و رنگ،يا به كودكى كه به حد بلوغ نرسيده از لذت عمل جنسى توصيف كنيم،مقصود خود را با نوعى از مقايسه و تشبيه و آوردن مثل مناسب تاديه مى‏كنيم،بنابر اين،اگر فرض كنيم در جهان هستى،واقعيتهايى وجود دارد كه از ماده و آلايش ماده منزه است (و واقع امر هم همين است) و از گروه بشر در هر عصر يك يا چند تن انگشت‏شمار،استعداد درك و مشاهده آنها را دارند،چنين چيزهايى از راه بيان لفظى و تفكر عادى قابل تفهيم و درك نخواهد بود و جز با تمثيل و تشبيه نمى‏توان به آنها اشاره كرد. خداى متعال در كتاب خود مى‏فرمايد:«ما اين كتاب را از قبيل لفظ،خواندنى و عربى قرار داديم شايد شما آن را تعقل كنيد و بفهميد و همانا اين كتاب نزد ما در لوح محفوظ كه اصل كتب آسمانى است،بسى بلند پايه و محكم اساس است (فهم عادى به آن نمى‏رسد و در آن رخنه نمى‏كند) » (22) و نيز مى‏فرمايد:«تحقيقا اين كتاب قرآنى است گرامى در كتابى كه از انظار عادى پنهان است،كسى به آن مس نمى‏كند مگر پاك شدگان‏» (23) و همچنين در حق پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت وى مى‏فرمايد:«خداى متعال مى‏خواهد از شما اهل بيت هر گونه پليدى را ببرد و شما را پاك گرداند» (24) به دلالت اين آيات،قرآن كريم از مرحله‏اى سر چشمه مى‏گيرد كه افهام مردم از رسيدن به آنجا و نفوذ كردن در آنجا زبون است،كسى را نمى‏رسد كه كمترين دركى در آنجا داشته باشد جز بندگانى كه خدا آنان را پاك گردانيده است و اهل بيت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از آن پاكانند. و در جاى ديگر مى‏فرمايد:«اينان كه ايمان به قرآن نمى‏آورند تكذيب كردند چيزى را كه به علم او احاطه نيافته‏اند و هنوز تاويل آن براى آنها مشهود نشده است (يعنى روز قيامت كه حقايق اشياء بالعيان ديده مى‏شود) » (25) و باز در جاى ديگر مى‏فرمايد:«روزى كه تاويل قرآن (همه قرآن) مشهود مى‏شود،كسانى كه آن را فراموش كرده بودند به راستى و صدق دعوت نبوت،اعتراف خواهند كرد» (26) . تتمه بحث در حديثاعتبار اصل حديث كه قرآن كريم آن را امضا كرده است در ميان شيعه و ساير مسلمين جاى گفتگو نيست،ولى در اثر تفريطى كه از ناحيه فرمانروايان صدر اسلام در نگهدارى حديث و افراطى كه از ناحيه صحابه و تابعين در ترويج‏حديث‏به عمل آمد،حديث‏به سرنوشت اسف آورى گرفتار شد. از يك سوى خلفاى وقت از ثبت و كتابت‏حديث،منع مى‏نمودند و هر چه اوراق حديث‏به دست مى‏آوردند مى‏سوزانيدندو گاه از نقل حديث منع مى‏نمودند،از اين جهت‏بسيارى از احاديث دستخوش تغيير و تحريف وفراموشى و نقل گرديد. و از سوى ديگر،صحابه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه افتخار درك حضور و استماع حديث پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را داشتند و مورد احترام خلفاى وقت و عموم مسلمانان بودند،به ترويج‏حديث پرداختند و كار به جايى رسيد كه حديث‏به قرآن حكومت مى‏كرد و حتى گاهى حكم آيه با حديث فسخ مى‏شد (27) و بسيار اتفاق مى‏افتاد كه نقله يك ديث‏براى استماع يك حديث،درسنگها راه پيموده رنج‏سفر بر خود هموار مى‏نمودند. گروهى از بيگانگان كه به لباس اسلام درآمده بودند و جمعى از دشمنان خانگى اسلام به وضع و تغيير حديث پرداختند و حديث را از اعتبار و وثوق انداختند (28) . به همين سبب دانشمندان اسلامى به فكر چاره افتاده دو علم‏«رجال و درايه‏»را وضع كردند تا حديث درست را از نادرست تميز دهند. ولى‏«شيعه‏»گذشته از اينكه در تنقيح سند حديث مى‏كوشد مطابقت متن حديث را با قرآن در اعتبار آن لازم مى‏داند.از طريق‏شيعه در اخبارى زيادى (29) كه سند آنها قطعى است-از پيغمبر اكرم و ائمه اهل بيت رسيده است‏حديثى كه مخالف قرآن كريم باشد ارزشى ندارد و حديثى را بايد معتبر شمرد كه با قرآن موافقت داشته باشد. به موجب اين اخبار،شيعه به احاديثى كه مخالف قرآن است عمل نمى‏كند و اخبارى كه (30) مخالفت وموافقت آنها معلوم نيست طبق دستور ديگرى كه از ائمه اهل بيت رسيده بى اينكه رد كند يا قبول نمايد مسكوت عنه مى‏گذارد،البته در شيعه نيز اشخاصى پيدا مى‏شوند كه مانند گروهى از اهل سنت‏به هر حديثى كه به دستشان رسد،عمل مى‏كنند. روش شيعه در عمل به حديثحديثى كه بدون واسطه از زبان خود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم يا ائمه اهل بيت عليهم السلام شنيده شود حكم قرآن كريم را دارد ولى حديثى كه با واسطه به دست ما مى‏رسد عمل شيعه در آن به ترتيب زير است: در معارف اعتقادى كه به نص قرآن،علم و قطع لازم است‏به خبر متواتر يا خبرى كه شواهد قطعى به صحت آن در دست است عمل مى‏شود و به غير اين دو قسم كه خبر واحد ناميده مى‏شود،اعتبار نيست،ولى در استنباط (31) احكام شرعيه نظر به ادله‏اى قائم شده علاوه به خبر وثوق باشد عمل مى‏شود. پس خبر متواتر و قطعى پيش شيعه مطلقا حجت و لازم الاتباع است و خبر غير قطعى (خبر واحد) به شرط اينكه مورد وثوق نوعى باشد تنها در احكام شرعيه حجت مى‏باشد. تعليم و تعليم عمومى در اسلام تحصيل علم يكى از وظايف دينى اسلام است.پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد: «طلب علم براى هر مسلمانى فريضه (وظيفه واجب) مى‏باشد» (32) و طبق اخبارى كه با شواهد قطعيه تاييد شده است،مراد از اين علم،دانستن اصول سه گانه اسلامى:توحيد،نبوت و معاد با لوازم قريب آنهاست و دانستن تفصيل احكام و قوانين اسلامى است‏براى هر فرد به اندازه ابتلاء و احتياج وى. البته روشن است كه تحصيل علم به اصول دين،اگر چه با دليل اجمالى باشد براى همه ميسر و در خور توانايى است ولى تحصيل علم به تفصيل احكام و قوانين دينى از راه استفاده و استنباط فنى از مدارك اصلى كتاب و سنت (فقه استدلالى) كار همه كس نيست و تنها در خور توانائى برخى از افراد مى‏باشد و در اسلام حكم طاقت فرسا (حرجى) تشريع نشده است. از اين روى،تحصيل علم به احكام و قوانين دينى از راه دليل به طور واجب كفايى به بعضى از افراد كه توانايى و صلاحيت آن را دارند،اختصاص يافته و وظيفه بقيه افراد طبق قاعده عمومى‏«وجوب رجوع جاهل به عالم (قاعده رجوع به خبره) »آن است كه به افراد نامبرده (كه مجتهدين و فقها ناميده مى‏شوند) مراجعه كنند (و اينها مراجع تقليد ناميده مى‏شوند) البته اين مراجعه و تقليد غير از تقليد در اصول معارف است كه به نص آيه كريمه: و لا تقف ما ليس لك به ممنوع مى‏باشد (34) بايد دانست كه شيعه،تقليد ابتدايى را از مجتهد ميت جايز نمى‏داند، يعنى كسى كه مسئله را از راه اجتهاد نمى‏داند و طبق وظيفه دينى بايد از مجتهد تقليد كند، نمى‏تواند به نظر مجتهدى كه زنده نيست مراجعه كند مگر اينكه در همين مسئله به مجتهد زنده‏اى تقليد كرده باشد و پس از مرگ مرجع و مقلد خود،به نظر وى باقى بماند. اين مسئله يكى از عوامل مهمه زنده و تر و تازه ماندن فقه اسلامى شيعه است كه پيوسته افرادى در راه تحصيل اجتهاد،تلاش كرده به كنجكاوى در مسائل فقهى مى‏پردازند،ليكن اهل سنت در اثر اجماعى كه در قرن پنجم هجرى بر لزوم اتباع مذهب يك از فقهاى اربعه‏شان:ابو حنيفه، مالك ، شافعى و احمد بن حنبل نمودند اجتهاد آزاد را و همچنين تقليد غير يكى از اين چهار فقيه را جايز نمى‏دانند!و در نتيجه فقه‏شان در همان سطح تقريبا 1200 سال پيش باقى مانده است و در اين اواخر،جمعى از منفردين،از اجماع نامبرده سرپيچيده به اجتهاد آزاد مى‏پردازند. شيعه و علوم نقليه علوم اسلامى كه مرهون تدوين علماى اسلامى مى‏باشد به دو بخش‏«عقليه و نقليه‏»منقسم مى‏شود،«علوم نقليه‏»علومى است كه مسائل آنها به نقل،متكى است مانند لغت و حديث و تاريخ و نظاير آنها و«علوم عقليه‏»غير آن است مانند فلسفه و رياضيات. ترديد نيست كه عامل اصلى پيدايش علوم نقليه در اسلام،همانا قرآن كريم مى‏باشد و به استثناى دو سه فن مانند تاريخ و انساب و عروض،عموما خانه زاد اين كتاب آسمانى هستند. مسلمانان به راهنمائى بحث و كنجكاويهاى دينى،به تدوين اين علوم پرداختند كه عمده آنها از ادبيات عربى،علم نحو،صرف،معانى،بيان،بديع و لغت مى‏باشد و از فنون مربوط به ظواهر دينى، علم قرائت،تفسير،حديث،رجال،درايه اصول و فقه مى‏باشد. «شيعه‏»نيز به نوبت‏خود،در تاسيس و تنقيح اين علوم،سهم بسزايى دارند بلكه مؤسس و مبتكر بسيارى از آنها«شيعه‏»بوده است،چنانكه نحو (دستور زبان عربى را) ابو الاسود دئلى كه از صحابه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام بود به املاء و راهنمايى على عليه السلام تدوين نمود و يكى از بزرگترين مؤسسين (35) علوم فصاحت و بلاغت (معانى و بيان و بديع) صاحب بن عباد شيعى از وزراى آل بويه بود و اولين كتاب لغت (36) «كتاب العين‏»است كه تاليف دانشمند معروف خليل بن احمدبصرى شيعى است كه واضع علم عروض بوده است و هم در علم نحو استاد سيبويه نحوى مى‏باشد. و قرائت عاصم (37) در قرآن به يك واسطه به على عليه السلام مى‏رسد و عبد الله بن عباس كه در تفسير،مقدمترين صحابه شمرده مى‏شود،شاگرد على عليه السلام مى‏باشد و مساعى اهل بيت عليهم السلام و شيعيانشان در حديث و فقه و اتصال فقهاى اربعه و غير آنها به امام پنجم و ششم شيعه معروف است و در اصول فقه نيز پيشرفت عجيبى كه در زمان وحيد بهبهانى (متوفاى 1205) و بالاخص به دست‏شيخ مرتضى انصارى (متوفاى سال 1281 هجرى قمرى) نصيب شيعه شده هرگز با اصول فقه اهل سنت قابل مقايسه نيست. بحث عقلى تفكر عقلى،فلسفى و كلامى سابقا تذكر داديم (38) كه قرآن كريم تفكر عقلى را امضا نموده و آن را جزء تفكر مذهبى قرار داده است البته به عكس هم،تفكر عقلى نيز پس از آنكه حقانيت و نبوت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تصديق نموده است،ظواهر قرآن را كه وحى آسمانى است و بيانات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت گرامش عليهم السلام را در صف حجتهاى عقلى قرار داده و حجتهاى عقلى كه انسان با فطرت خدادادى نظريات خود را با آنها اثبات مى‏كند دو قسم است‏«برهان و جدل‏». «برهان‏»حجتى است كه مواد آن مقدماتى حق (واقعى) باشند اگر چه مشهود يا مسلم نباشند و به عبارت ديگر،قضايايى باشند كه انسان با شعور خدادادى خود اضطرارا آنها را درك و تصديق مى‏كند چنانكه مى‏دانيم عدد سه از چهار كوچكتر است،اين گونه تفكر،تفكر عقلى است و در صورتى كه در كليات جهان هستى انجام گيرد مانندتفكر در مبدا آفرينش و سر انجام جهان و جهانيان تفكر فلسفى ناميده مى‏شود. و«جدل‏»حجتى است كه همه يا برخى از مواد آن از مشهورات و مسلمات گرفته شود چنانكه در ميان گروندگان اديان و مذاهب معمول است كه در داخل مذهب خود،نظريات مذهبى را با اصول مسلمه آن مذهب،اثبات مى‏كنند.قرآن كريم هر دو شيوه را به كار بسته و آيات بسيارى در اين كتاب آسمانى در هر يك از اين دو شيوه موجود است: اولا:به تفكر آزاد در كليات جهان هستى و در نظام كلى عالم و در نظامهاى خاص مانند نظام آسمان و ستارگان و شب و روز و زمين و نباتات و حيوان و انسان و غير آنها امر مى‏كند و با رساترين ستايش از كنجكاوى عقلى آزاد مى‏ستايد.و ثانيا:به تفكر عقلى جدلى كه معمولا بحث كلامى ناميده مى‏شود مشروط به اينكه با بهترين صورتى (به منظور اظهار حق،بى لجاجت مقرون به اخلاق نيكو) انجام گيرد،امر نموده است،چنانكه مى‏فرمايد: ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن (39) پيش قدمى شيعه در تفكر فلسفى و كلامى در اسلام كاملا روشن است كه از روز اول،گروه اقليت‏شيعه از اكثريت تسنن جدا شده پيوسته با مخالفين خود در نظريات خاصه‏اى كه داشت‏به محاجه مى‏پرداخت.درست است كه محاجه دو طرفى‏است و متخاصمين هر دو در آن سهيم مى‏باشند ولى پيوسته شيعه جانب حمله و ديگران جانب دفاع را به عهده داشته‏اند و پيشقدمى در تهيه وسائل كافى مخاصمت در حقيقت از آن كسى است كه به حمله مى‏پردازد. و نيز در پيشرفتى كه تدريجا نصيب مبحث كلامى شد و در قرن دوم و اوايل قرن سوم با شيوع مذهب اعتزال به اوج ترقى رسيد پيوسته علما و محققين شيعه-كه شاگردان مكتب اهل يت‏بودند-در صف اول متكلمين قرار داشتند.گذشته از اينكه (40) سلسله متكلمين اهل سنت از اشاعره و معتزله و غير ايشان به پيشواى اول شيعه على عليه السلام مى‏رسد. و اما كسانى كه به آثار صحابه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آشنايى دارند خوب مى‏دانند كه در ميان اين همه آثار كه از صحابه (در حدود دوازده هزار نفر از ايشان ضبط شده) در دست است،حتى يك اثر كه مشتمل به تفكر فلسفى باشد نقل نشده،تنها امير المؤمنين عليه السلام است كه بيانات جذاب وى در الهيات عميق‏ترين تفكرات فلسفى را دارد. صحابه و علماى تابعين كه به دنبال صحابه آمده‏اند و بالاخره عرب آن روز به تفكر آزاد فلسفى هيچگونه آشنايى نداشتند و در سخنان دانشمندان دو قرن اول هجرى نمونه‏اى از كنجكاوى فلسفى ديده نمى‏شود تنها بيانات عميق پيشوايان شيعه و بالخصوص امام اول و هشتم شيعه است كه ذخاير بى كرانى از افكار فلسفى را داراست و آنان مى‏باشند كه گروهى از شاگردان خود را با اين طرز تفكر آشناساختند. آرى عرب از طرز تفكر فلسفى دور بود تا نمونه‏اى از آن را در ترجمه برخى از كتب فلسفى يونان به عربى در اوايل قرن دوم هجرى ديد و پس از آن كتب بسيارى در اوايل قرن سوم هجرى از يونانى و سريانى و غير آن به عربى ترجمه شد و روش تفكر فلسفى در دسترس عموم قرار گرفت و با اين حال اكثريت فقها و متكلمين به فلسفه و ساير علوم عقليه كه مهمانان تازه واردى بودند، روى خوشى نشان نمى‏دادند و اين مخالفت اگر چه در آغاز كار به واسطه حمايتى كه حكومت وقت از اين علوم مى‏كرد،تاثير قابل توجهى نداشت ولى پس از كمى،صفحه برگشت و همراه منع اكيد،كتب فلسفى را به دريا ريختند و رسائل اخوان الصفا-كه تراوش فكرى يك عده مؤلفين گمنامى است-يادگارى است از آن روز و گواهى است كه چگونگى وضع ناهنجار آن وقت را نشان مى‏دهد. پس از اين دوره در اوايل قرن چهارم هجرى،فلسفه توسط‏«ابى نصر فارابى‏»احيا شد و در اوايل قرن پنجم در اثر مساعى فيلسوف معروف‏«بو على سينا»فلسفه توسعه كامل يافت و در قرن ششم نيز فلسفه اشراق را«شيخ سهروردى‏»تنقيح نمود و به همين جرم نيز به اشاره سلطان صلاح الدين ايوبى كشته شد!و ديگر پس از آن داستان فلسفه از ميان اكثريت‏برچيده شد و فيلسوفى نامى به وجود نيامد جز اينكه در قرن هفتم در اندلس-كه در حاشيه ممالك اسلامى واقع بود-ابن رشد اندلسى به وجود آمد و در تنقيح فلسفه‏كوشيد (41) . كوشش پايدار شيعه در فلسفه و ساير علوم عقليه شيعه چنانكه در آغاز،براى پيدايش تفكر فلسفى عاملى مؤثر بود در پيشرفت اينگونه تفكر و ترويج علوم عقليه نيز ركنى مهم بود و پيوسته بذل مساعى مى‏كرد و از اين روى با اينكه با رفتن ابن رشد،فلسفه از ميان اكثريت تسنن رفت،هرگز از ميان شيعه نرفت و پس از آن نيز فلاسفه‏اى نامى مانند خواجه طوسى و ميرداماد و صدر المتالهين به وجود آمده يكى پس از ديگرى در تحصيل و تحرير فلسفه كوشيدند. همچنين در ساير علوم عقليه كسانى مانند خواجه طوسى و بيرجندى و غير ايشان به وجود آمدند.همه اين علوم و بويژه فلسفه الهى در اثر كوشش خستگى ناپذير شيعه پيشرفت عميق كرد چنانكه با سنجش آثار خواجه طوسى و شمس الدين تركه و ميرداماد و صدر المتالهين با آثار گذشتگان روشن است. چرا فلسفه در شيعه باقى ماند چنانكه عامل مؤثر در پيدايش تفكر فلسفى و عقلى در ميان شيعه و به وسيله شيعه در ميان ديگران ذخاير علمى بوده كه از پيشوايان شيعه به يادگار مانده،عامل مؤثر در بقاى اين طرز تفكر در ميان شيعه نيز همان ذخاير علمى است كه پيوسته شيعه به سوى آنها با نظر تقديس و احترام نگاه مى‏كند.و براى روشن شدن اين مطلب،كافى است كه ذخاير علمى اهل بيت عليهم السلام را با كتب فلسفى كه با مرور تاريخ نوشته شده بسنجيم،زيرا عيانا خواهيم ديد كه روز به روز فلسفه به ذخاير علمى نامبرده نزديكتر مى‏شد تا در قرن يازده هجرى تقريبا به همديگر منطبق گشته و فاصله‏اى جز اختلاف تعبير در ميان نمانده است. چند تن از نوابغ علمى شيعه الف-ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى (متوفاى 329 هجرى) وى در شيعه اولين كسى است كه روايات شيعه را از اصول (هر يك از محدثين روايتهايى كه از ائمه اهل بيت اخذ كرده بود در كتابى جمع آورى مى‏كرده و كتاب نامبرده‏«اصل‏»ناميده مى‏شد) استخراج و تفطيع كرده و به ترتيب ابواب فقه و اعتقاد مرتب ساخته است.كتاب وى كه‏«كافى‏»ناميده مى‏شود به سه بخش اصول،فروع و روضه (متفرقات) منقسم و به‏«16199»حديث مشتمل است و معتبرترين و معروفترين كتاب حديثى است كه در عالم تشيع شناخته مى‏شود. و سه كتاب ديگر كه تالى كافى مى‏باشند[عبارتند از:]كتاب‏«من لا يحضره الفقيه‏»شيخ صدوق محمد بن بابويه قمى (متوفاى 381 هجرى قمرى) و كتاب‏«تهذيب‏»و كتاب‏«استبصار»تاليف شيخ طوسى (متوفاى 460 هجرى قمرى) مى‏باشد. ب-ابو القاسم جعفر بن حسن بن يحياى حلى،معروف به محقق (متوفاى 676) وى نابغه فقه و سر آمد فقهاى شيعه مى‏باشد و از شاهكارهاى فقهى وى كتاب‏«مختصر نافع‏»و كتاب‏«شرايع‏»است كه‏هفتصد سال است در ميان فقها دست‏به دست مى‏گردند و به نظر اعجاب و تجليل ديده مى‏شوند. و بعنوان تالى محقق،شهيد اول شمس الدين محمد بن مكى را بايد شمرد كه در سال 786 هجرى قمرى،در دمشق به جرم تشيع كشته شد.و از شاهكارهاى فقهى او كتاب‏«لمعه دمشقيه‏»است كه پس از گرفتارى،به مدت هفت روز در زندان نوشته است.و همچنين بايد شيخ جعفر كاشف الغطاء نجفى (متوفاى 1227) را برشمرد و از شاهكارهاى فقهى وى كتاب‏«كشف الغطاء»است. ج-شيخ مرتضى انصارى شوشترى (متوفاى 1281 هجرى قمرى) وى علم اصول فقه را تنقيه فرموده مجارى اصول عمليه را كه مهمترين بخش اين فن است محرر ساخت و اكنون بيشتر از صد سال است كه مكتب وى پيش فقهاى شيعه داير است. د-خواجه نصير الدين طوسى (متوفاى 676 هجرى قمرى) وى اولين كسى است كه علم كلام را به شكل فنى كامل در آورد و از شاهكارهاى وى كتاب‏«تجريد الكلام‏»است كه بيشتر از هفصد سال مى‏باشد اعتبار خود را در ميان اهل فن حفظ كرده است و شروح و حواشى بى‏شمارى از عامه و خاصه بر آن نوشته شده.خواجه علاوه بر نبوغى كه در علم كلام دارد،در فلسفه و رياضيات نيز يكى از نوابغ عصر خود به شمار مى‏رود و بهترين گواه آن تاليفات ارزنده‏اى است كه در همه علوم عقليه دارد و رصد خانه مراغه هم از آثار اوست. ه-صدر الدين محمد شيرازى (متولد 979 و متوفاى 1050 هجرى قمرى) وى اولين فيلسوفى است كه مسائل فلسفه را (پس از آنكه قرنها در اسلام سير كرده بود) از حالت پراكندگى در آورده مانندمسائل رياضى روى هم چيد. و از اين روى اولا:امكان تازه‏اى به فلسفه داده شد كه صدها مسئله فلسفى كه در فلسفه قابل طرح نبود مطرح و حل شود.و ثانيا:يك سلسله از مسائل عرفانى (كه تا آن روز طورى وراى طور عقل و معلوماتى بالاتر از درك تفكرى شمرده مى‏شدند) به آسانى مورد بحث و نظر قرار گيرند.و ثالثا:ذخاير زيادى از ظواهر دينى و بيانات عميق فلسفى پيشوايان اهل بيت عليهم السلام كه قرنها صفت معماى لاينحل را داشتند و غالبا از متشابهات شمرده مى‏شدند،حل و روشن شدند و به اين ترتيب ظواهر دينى و عرفان فلسفه آشتى كامل پذيرفته و در يك مسير افتادند.و پيش از صدر المتالهين نيز دانشمندانى مانند«شيخ سهروردى‏»مؤلف‏«حكمة الاشراق‏»از فلاسفه قرن ششم و«شمس الدين محمد تركه‏»در فلاسفه قرن هشتم هجرى،قدمهاى مؤثرى در اين راه برداشته‏اند ولى موفقيت كامل،نصيب‏«صدر المتالهين‏»شد. صدر المتالهين،در پيرو اين روش موفق شد كه نظريه حركت جوهرى را به ثبوت برساند و بعد رابع و نظريه نسبيت را (البته در خارج ذهن نه در فكر) كشف نمايد و نزديك به پنجاه كتاب و رساله تاليف كرده و از شاهكارهاى وى در فلسفه كتاب‏«اسفار»در چهار جلد مى‏باشد. كشف انسان و درك عرفانى در عين حال كه اكثريت قاطع افراد انسان سرگرم تنظيم امور معاش و تلاش در رفع حوايج زندگى روزانه هستند و به معنويات نمى‏پردازند،در نهاد اين نوع،غريزه‏اى به نام‏«غريزه واقع بينى‏»موجود است كه گاهى در برخى از افراد به كار افتاده به يك رشته دركهاى معنوى وادارش مى‏كند. هر انسان (على رغم سوفسطيها و شكاكان كه هر حقيقت و واقعيتى را پندار و خرافه مى‏نامند) به واقعيت ثابتى ايمان دارد و گاهى كه با ذهنى صاف و نهادى پاك به واقعيت ثابت جهان آفرينش تماشا مى‏كند،از سوى ديگر ناپايدارى اجزاى جهان را درك مى‏نمايد،جهان و پديده‏هاى جهان را مانند آيينه‏هايى مى‏يابد كه واقعيت ثابت زيبايى را نشان مى‏دهند كه لذت درك آن هر لذت ديگرى را در چشم بيننده خوار و ناچيز مى‏نماياند و طبعا از نمونه‏هاى شيرين و ناپايدار زندگى مادى باز مى‏دارد. اين همان جذبه عرفانى است كه انسان خداشناس را به عالم‏بالا متوجه ساخته و حجت‏خداى پاك را در دل انسان جايگزين مى‏كند و همه چيز را فراموش مى‏دارد و گرداگرد همه آرزوهاى دور و دراز وى خط بطلان مى‏كشد و انسان را به پرستش و ستايش خداى ناديده كه از هر ديدنى و شنيدنى روشنتر و آشكارتر است،وا مى‏دارد و در حقيقت هم اين كشش باطنى است كه مذاهب خدا پرستى را در جهان انسانى به وجود آورده است. عارف،كسى است كه خدا را از راه مهر و محبت پرستش مى‏كند نه به اميد ثواب (42) و نه از ترس عقاب و از اينجا روشن است كه عرفان را نبايد در برابر مذاهب ديگر،مذهبى شمرد بلكه عرفان راهى است از راههاى پرستش (پرستش از راه محبت نه از راه بيم يا اميد) و راهى است‏براى درك حقايق اديان در برابر راه ظواهر دينى و راه تفكر عقلى. هر يك از مذاهب خدا پرستى حتى وثنيت،پيروانى دارد كه از اين راه سلوك مى‏كنند.وثنيت و كليميت و مسيحيت و مجوسيت و اسلام عارف دارند و غير عارف. ظهور عرفان در اسلام در ميان صحابه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم (كه نزديك به دوازده هزار نفر از ايشان در كتب رجال ضبط و شناخته شده‏اند) تنها على عليه السلام‏است كه بيان بليغ او از حقايق عرفانى و مراحل حيات معنوى به ذخاير بيكرانى مشتمل است.و در آثارى كه از ساير صحابه در دست ست‏خبرى از اين مسائل نيست،در ميان ياران و شاگردان او كسانى مانند«سلمان فارسى و اويس قرنى و كميل بن زياد و رشيد هجرى و ميثم تمار»پيدا مى‏شود كه عامه عرفا-كه در اسلام به وجود آمده‏اند-ايشان را پس از على عليه السلام در راس سلسله‏هاى خود قرار داده‏اند و پس از اين طبقه،كسان ديگرى مانند«طاووس يمانى و مالك بن دينار و ابراهيم ادهم و شقيق بلخى‏»در قرن دوم هجرى به وجود آمده‏اند كه بى اينكه به عرفان و تصوف تظاهر كنند،درزى زهاد و پيش مردم،اولياى حق و مردان وارسته بودند ولى در هر حال ارتباط تربيتى خود را به طبقه پيشين خود نمى‏پوشانيدند. پس از اين طبقه،طايفه ديگرى در اواخر قرن دوم و قرن سوم مانند«با يزيد بسطامى و معروف كرخى و جنيد بغدادى‏»و نظايرشان به وجود آمدند كه به سير و سلوك عرفانى پرداختند و به عرفان و تصوف تظاهر نمودند و سخنانى به عنوان كشف و شهود زدند كه به واسطه ظواهر زننده‏اى كه داشت،فقها و متكلمين وقت را بر ايشان مى‏شورانيد و در نتيجه مشكلاتى بر ايشان به وجود مى‏آورد و بسيارى از ايشان را به دخمه زندان يا زير شكنجه يا پاى دار مى‏كشانيد. با اين همه در طريقه خود در برابر مخالفين خود سماجت كردند و بدين ترتيب روز به بروز طريقت در حال توسعه بود تا در قرن هفتم و هشتم هجرى به اوج وسعت و قدرت خود رسيد و پس از آن نيز گاهى در اوج و گاهى در حضيض،تا كنون به هستى خود ادامه‏داده است (43) . اكثريت مشايخ عرفان كه نامهايشان در تذكره‏ها ضبط شده است‏به حسب ظاهر مذهب تسنن را داشته‏اند و طريقت‏به شكلى كه امروز مشاهده مى‏كنيم (مشتمل به يك رشته آداب و رسومى كه در تعاليم كتاب و سنت‏خبرى از آنها نيست) يادگار آنان مى‏باشد اگر چه برخى از آداب و رسومشان به شيعه نيز سرايت نموده است. چنانكه گفته‏اند جماعت‏بر اين بودند كه در اسلام برنامه براى سير و سلوك بيان نشده است‏بلكه طريق معرفت نفس،طريقى است كه مسلمين به آن پى برده‏اند و مقبول حق مى‏باشد مانند طريق رهبانيت كه بى‏اينكه در دعوت مسيح عليه السلام وارد شده باشد،نصارا از پيش خود در آوردند و مقبول قرار گرفت (44) . از اين روى هر يك از مشايخ طريقت آنچه را از آداب و رسوم صلاح ديده در برنامه سير و سلوك گذاشته و به مريدان خود دستور داده است و تدريجا برنامه وسيع و مستقلى به وجود آمده است، مانند مراسم سرسپردگى و تلقين ذكر و خرقه و استعمال موسيقى و غنا و وجد در موقع ذكر و گاهى در بعضى سلسله‏ها كار به جايى كشيده كه شريعت در سويى قرار گرفته و طريقت در سوى ديگر و طرفداران اين روش عملا به باطنيه ملحق شده‏اند ولى با ملاحظه موازين نظرى شيعه، آنچه از مدارك اصلى اسلام (كتاب و سنت) مى‏توان استفاده نمود خلاف اين است و هرگز ممكن نيست‏بيانات دينى به اين حقيقت راهنمايى نكند يا در روشن كردن برخى از برنامه‏هاى آن اهمال ورزد يا در مورد كسى (هر كه باشد) از واجبات و محرمات خود صرفنظر نمايد. راهنمائى كتاب و سنت‏به عرفان نفس و برنامه آن خداى متعال در چندين جا از كلام خود امر مى‏كند كه مردم در قرآن تدبر و دنباله‏گيرى كنند و به مجرد ادراك سطحى قناعت ننمايند و در آيات بسيارى جهان آفرينش و هر چه را كه در آن است (بى استثنا) آيات و علامات و نشانه‏هاى خود معرفى مى‏كند. با كمى تعمق و تدبر در معناى آيه و نشانه،روشن مى‏شود كه آيه و نشانه از اين جهت آيه و نشانه است كه ديگرى را نشان دهد نه خود را،مثلا چراغ قرمز كه علامت‏خطر،نصب مى‏شود كسى كه با ديدن آن متوجه خطر مى‏شود چيزى جز خطر در نظرش نيست و توجهى به خود چراغ ندارد و اگر در شكل چراغ يا ماهيت‏شيشه يا رنگ آن فكر كند در متفكره خود صورت چراغ يا شيشه يا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را. بنابر اين،اگر جهان و پديده‏هاى جهان همه و از هر روى آيات و نشانه‏هاى خداى جهان باشند





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 298]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن