محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829610461
جنون سبز مایل به بنفش
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
جنون سبز مایل به بنفش نويسنده: مهدی نورمحمدزاده شايد اصلاً همه چيز فقط يك توهم است. شايد همه اين ماجراها چيزي جز «ساخته ذهن» يا بهقول امروزي ها «انعكاس ضمير ناخودآگاه در ضمير خودآگاه» نيست. من نميدانم. اما فكر ميكنم همه ماجرا از دوستي با ودود آغاز شد. البته خدايياش را بخواهيد، همه تقصيرها هم گردن ودود نيست. چون حتي قبل از آشنايي با ودود هم بعضي چيزها برايم اتفاق ميافتاد كه البته به نظر خودم اصلاً عجيب و غريب هم نبودند. اما نميدانم كه چرا خيلي ها فكر ميكنند اين چيزها خيلي عجيب و باورنكردني هستند.مثلاً اينكه من حتي قبل از آشنايي با ودود هم ميتوانستم صداي حرف زدن عروسك ها را بشنوم! منظورم عروسك هاي سخنگوي الكترونيكي نيست! نه، من همان عروسك هاي ساده پلاستيكي را ميگويم.باور كنيد اين عين حقيقت است كه من صداي حرف زدن همه عروسك ها يا حتي ماشينهاي پلاستيكي و اصلاً همه اسباب بازيها را ميشنوم. درست مثل وقتي كه صداي حرف زدن شما را ميشنوم.حالا اينها را كسي باور بكند يا نكند براي من يكي اصلاً مهم نيست! آنهايي كه باور ميكنند، آدمهاي عجيب و غريبي نيستند. شايد آنها فقط كمي از كودكيهايشان را براي روز مبادا حفظ كردهاند، همين.آنهايي هم كه باور نميكنند و يا نميتوانند باور كنند، شايد ديگر خيلي بزرگ شدهاند. آنقدر بزرگ كه حتي يكروز از كودكيهايشان يادشان نيست. شايد اصلاً يادشان رفته كه سالها پيش وقتي چهار يا پنج سال بيشتر نداشتند، چطور با اسباببازيهايشان گرم صحبت ميشدند. راستي شما چطور!؟ يادتان كه هست!؟ آن روزها حتي ماشينهايمان هم حرف ميزدند چه برسد به عروسك ها كه آشپزي هم ميكردند!بعضي وقتها هم عروسك ها با هم دعوايشان ميشد. ميزدند تو سر و كله هم. بعد صداي گريهشان بلند ميشد. آنقدر با صداي بلند زار ميزدند كه بالاخره صداي مادر هم از آشپزخانه بلند ميشد: «باز چي شده، حبيب!؟ چرا داري گريه ميكني؟»نميدانم چرا مادر فكر ميكرد من دارم گريه ميكنم. شايد صداي عروسك ها شبيه صداي من بود كه مادر را به اشتباه ميانداخت! شايد هم چون آشپزخانه ما آنطرف حياط بود، صداي عروسك ها تا به آنجا برسد، عوض ميشد. آنقدر عوض ميشد كه مادر فكر ميكرد صداي من را شنيده است.«صداها وقتي از جايي به جايي ميروند، عوض ميشوند» اين را ودود ميگويد. ودود ميگويد: «صداها هيچوقت گم نميشوند. همينطور جلو ميروند... اما هر چقدر كه راه ميروند، همانقدر هم عوض ميشوند. براي همين ديگر كسي صدا را نميشناسد و همه فكر ميكنند كه صدا گم شده است...»فكر ميكنم ودود راست ميگويد. صداي عروسك ها تا به آشپزخانه برسد، عوض ميشد و مادر فكر ميكرد صداي گريه عروسك ها همان صداي من است. بعد صدا باز هم جلوتر ميرفت و باز هم عوض ميشد. صدا ميرفت تا به خانه همسايه ميرسيد. شايد همسايه صداي گريه عروسك ها را به شكل يك «فرياد كوتاه» ميشنيد و پيش خودش فكر ميكرد كه شايد يكي از ما سوسكي را ديده و از ترس جيغ زده است. بعد صدا باز هم جلوتر ميرفت و باز هم عوض ميشد. صدا ميرفت تا به سر كوچه ميرسيد. بعد آن مردي كه سر كوچه ايستاده بود، صداي گريه عروسك ها را به شكل يك «جيك گنجشك» ميشنيد و چون اتفاقاً بالاي سرش روي سيمهاي تير برق گنجشك كوچكي نشسته بود، فكر ميكرد صدا از همان گنجشك است. و بعد باز صدا جلوتر ميرفت و باز عوض ميشد و...ودود ميگويد: «بعضي ها ميتوانند صداها را بشناسند ولو اينكه آن صدا از راههاي خيلي دور آمده باشد و هزار بار هم عوض شده باشد. آنها همان صداي اصلي را ميشنوند هر چند كه ظاهر صدا به شكل ديگري درآمده باشد...مثلاً وقتي صداي گريه پيرزني تنها كه خانهاش را با بولدوزر روي سرش خراب كردهاند، از فاصله هزاران كيلومتري بهطرف ما ميآيد و توي اين راه طولاني هي عوض ميشود و تغيير شكل ميدهد تا بالاخره به صورت صداي «خرد شدن چند تكه آجر زير چرخهاي سنگين يك كاميون» به سر كوچه ما ميرسد. خيليها صدا را كه ميشنوند گول ميخورند و چون اتفاقاً در همان لحظه كاميوني از سر كوچه رد ميشود، فكر ميكنند صدا از زير چرخهاي همان كاميون ميآيد... اما آنها حتي اگر همان كاميون را هم ببينند، باز صداي اصلي يعني همان صداي گريه پيرزن را ميشنوند... صداها هيچوقت گم نميشوند. همينطور روي زمين و آسمان جلو ميروند و هر بار به يك شكل درميآيند...»من فكر ميكنم ودود هم از آنهايي است كه ميتوانند صداها را بشناسند. خودش يكبار تعريف ميكرد كه چطور وقتي از چاه روستايشان براي گوسفندهايش آب ميكشيده، صداي درد دل يك روح بزرگ را شنيده است. خودش ميگفت كه سرش را توي چاه كرده بود و به صداي چكه قطرات آب گوش داده بود. بعد يهو توانسته بود آن صداي اصلي را كه حالا به شكل صداي «چكه قطرات آب» درآمده بود، بشنود. صداي درد دلهاي يك روح بزرگ... خيلي بزرگ... آن قدر بزرگ كه ودود تحمل شنيدن دردهاي او را نداشته است. آن روح بزرگ سالها پيش حرفهايش را توي چاه ريخته بود. ودود هم نميدانست چرا؟ شايد كسي نبود كه بتواند آنها را بشنود و تحمل كند! يا شايد هم اصلاً كسي نميخواست آنها را بشنود!حرفهاي او از راههاي دور و از زمانهاي خيلي دورتر آمده بود و توي اين راههاي طولاني هي عوض شده بود تا بالاخره بهصورت صداي «چكه قطرات آب» به چاه روستاي ودود رسيده بود. و بعد ودود توانسته بود فقط گوشهاي از آنها را بشنود. همينكه شنيده بود از شدت سنگيني و عظمت آنها همانجا سر چاه بيهوش افتاده بود. و اصلاً سر همين قضيه بود كه ودود مجبور شده بود به شهر بيايد. خانوادهاش او را به شهر آورده بودند تا شايد...اصلاً از چي داشتم حرف ميزدم؟...درست است، از صداها و عروسك ها ميگفتم. از روزهاي كودكي ميگفتم كه بالاخره گذشت و همه بزرگ شدند. آن سالها گذشت و بچهها بزرگ شدند. بزرگ شدند و فهميدند كه عروسك ها نميتوانند حرف بزنند!فهميدند كه تفنگ پلاستيكي اصلاً فشنگ ندارد، چه برسد به اينكه بتواند كسي را بكشد!؟بزرگ شدند و فهميدند كه زندگي به آن سادگي و شيريني كه فكر ميكردند، نيست كه مثلاً سر شب زن و بچهات را برداري و مهمان همسايه شوي. بعد هم همه بنشينند دور يك سفره و چند تا سيبي را كه يكي از بچهها از يخچال خانهشان كش رفته است، بهعنوان شام و با طعم چلوكباب بخورند و هي بخندند. آخر شب هم همه توي همان صندوقخانه بخوابند. توي آن شبها نه دعواي محرم و نامحرم پيش ميآمد و نه كسي به فكر اتاق خواب جداگانه بود!! همه بچهها چشمها را روي هم ميگذاشتند و چند دقيقه نميگذشت كه دوباره صبح ميشد.ودود ميگويد: «بهشت هم همينطور است... آدمها وقتي به بهشت ميروند يعني برميگردند به كودكيشان... براي همين است كه توي بهشت هم دعواي محرم و نامحرم پيش نميآيد چون همه مثل هم ميشوند عين بچگيها... . ودود ميگويد: «آدمها به بهشت نميروند بلكه به بهشت برميگردند...» خلاصه ميگفتم كه سالها گذشت و همه بزرگ شدند و چيزهاي زيادي فهميدند. اما من يكي هيچوقت بزرگ نشدم. يعني راستش را بخواهيد نتوانستم! من توي همان سالهاي كودكي گير افتادم. دست خودم هم نبود! خيلي وقتها خواستم بزرگ شوم و مثل بزرگترها چيزها را بفهمم، اما هيچوقت نتوانستم!! براي همين بود كه ميتوانستم به راحتي صداي حرف زدن اسباببازيها را بشنوم. چون هنوز بزرگ نشده بودم. اما با اين حال به اين شرايط هم عادت كرده بودم و سعي ميكردم با بزرگترها زياد حرف نزنم كه خداي ناكرده يك وقتي سر از كارم درنياورند. اما همه اينها مربوط به قبل از آشنايي با ودود بود. از روزي كه با ودود دوست شدم، اتفاقاتي برايم پيش آمد كه اصلاً همه اينها را بهكلي فراموش كردم. از شما چه پنهان كه تازگيها خودم هم ترسيدهام. ميترسم بلايي سرم بيايد يا خداي نكرده هوش و حواسم دچار اشكال شود. آخر ميدانيد! به چند نفر از دوستان كه قضيه را گفتم اولش ناراحت شدند و بعد اسم چند تا دكتر را برايم نوشتند كه حتماً پيش آنها بروم!به آنها هم گفتم، به شما هم ميگويم. من مريض نيستم. من فقط... راستش من فقط صداي خنده ميشنوم. البته بيشتر به قهقهه ميماند تا خنده!! هميشه هم صدا از بالاي سرم ميآيد. و هر روز كه ميگذرد صدا شديدتر و بلندتر ميشود. ميترسم گوشهايم كر شوند. دوستانم حرفهايم را باور نكردند. اما ودود ميگويد: «صداي خنده فرشتههاست.»ميگويم به چه ميخندند؟ خودش هم ميخندد و ميگويد: «به حال انسانها، به حال آنهايي كه خودشان را پاره ميكنند تا چيزهايي را ثابت كنند... چيزهايي كه اصلاً از اول ثابت بودهاند...» شروع ميكند به بلند خنديدن. آنقدر ميخندد كه رگهاي گردنش بيرون ميزند. صورتش سرخ ميشود و چشمهايش خيس. ميپرسم: «مثلاً چه چيزهايي؟»سرش را ميخارد و ميگويد: «مثلاً ميخواهند ثابت كنند وقتي همه چيز خراب شد، بالاخره يكي بايد بيايد و كارها را درست كند. يكي كه صاف و ساده باشد و اصلاً ريگي به كفش نداشته باشد. اين مثل اين است كه بخواهي ثابت كني سفيد، سفيد است...»من نميدانم آن يك نفر كيست كه اصلاً ريگي به كفش ندارد. ودود خيلي وقتها از او حرف ميزند. هر وقت صحبت ودود به آن يك نفر ميرسد خندههايش ته ميروند و ميشوند يك بغض نتركيده توي سينهاش. ميگويد: «آن يك نفر غريبه نيست، خيلي هم آشناست... شايد او آشناي غريب است يا نه، غريب آشنا...» از اين حرفهاي ودود واقعاً گيج ميشوم. بعضي وقتها ميپرسم: «آن يك نفر كيست؟ اصلاً چه رنگي لباس ميپوشد؟ تيپ اسپورت دوست دارد يا كت و شلوار رسمي؟ اصلاً توي كدام كوچه زندگي ميكند؟ بالا شهري است يا...» نميدانم چرا هر وقت از اين حرفها ميزنم، اشكهاي ودود درميآيد. ميگويد: «آن يك نفر ساده ميپوشد، خيلي ساده... ساده زندگي ميكند و آدمهاي صاف و ساده را هم دوست دارد...»توي اين چند وقتي كه با ودود آشنا شدهام معماي آن يك نفر هنوز برايم حل نشده است. بعضي وقتها با خودم ميگويم ودود چطور ميتواند كسي را كه نديده است، بشناسد؟ نكند ودود مرا سر كار گذاشته باشد؟ يا شايد اصلاً او... نه! ودود هيچوقت دروغ نميگويد. حداقل اين را مطمئن هستم.چند روز پيش كه بدجوري پاپيچاش شده بودم و هي درباره آن يك نفر سؤال ميكردم، گفت: «انسانها خشك شدهاند، بايد باران بيايد... بايد همه دعاي باران بخوانند... بايد همه از خدا بخواهند كه باران بيايد... بايد باران بيايد... بايد سيل هم بيايد، چون بعضيها آنقدر خشك شدهاند كه هيچ اميدي به سبز شدنشان نيست، آنها حتي مزاحم سبز شدن بقيه هستند! بايد سيل بيايد و آنها را از زمين بكند و دور بيندازد. بايد شبنم هم بيايد. براي بعضيها شبنم بايد بيايد... براي آنها كه هنوز هم سبز هستند، آنها شكوفههايشان را نگه داشتهاند تا تقديم باران كنند... براي آنها حتي شبنم هم كافي است كه جوانههايشان را بيرون بريزند و گل بدهند... بوتههاي نيمهخشك بايد سبز شوند... شاخههاي سبز بايد گل بدهند... خارها بايد خشك بشوند، بايد همه جا گلستان بشود، بايد همه جا بوي گلاب بپيچد.. بايد ديوارهاي يخزده آب بشوند، بايد هواي توي سينههايمان هم بوي باران بگيرد، بايد همه جا سفيد بشود، بايد همه سفيد بشوند... بايد «سياه»ها سفيد بشوند. بايد «زرد»ها سفيد بشوند. بايد «سفيد»ها هم سفيد بشوند... بايد آن يك نفر بيايد... بايد او بيايد تا همه اينها اتفاق بيفتد. آن يك نفر هم شبنم، هم باران، هم سيل و هم طوفان است. او هم رعد و برق قبل از طوفان و هم نسيم ملايم آميخته با بوي خاك زنده شده پس از طوفان است. آن يك نفر خود آب است؛ شيرينترين آبي كه توي دنيا پيدا ميشود!!!»حرفهايش كه به اينجا رسيد مثل ديوانهها شروع به گريه كرد. عين زنهاي شوهرمرده زار ميزد. آنقدر زار زد كه اشكهاي مرا هم درآورد. دو نفري نشستيم و اشك ريختيم. من هم يك جوري عاشق آن يك نفر شده بودم. دست خودم نبود، بدجوري دوست داشتم ببينمش. اشكهاي ودود كه تمام شد گفتم: حالا نميشود يكبار، فقط يكبار او را از نزديك ببينيم؟ سرش را پايين انداخت و گفت: «بوتههاي آفتزده چطور ميتوانند آنقدر بالا بروند كه به باران توي ابرها برسند؟!»نميخواستم اين قسمت از حرفهايش را باور كنم. اما ودود هيچوقت دروغ نميگفت. گفتم: «يعني هيچ راهي نيست كه او را ببينيم يا حداقل بشناسيم؟»چيزي نگفت. چند قرص زرد رنگ از توي جيبش بيرون آورد و بين انگشتهايش خرد كرد. خردههاي قرص را بيرون ريخت و دستهايش را چند بار به هم كوبيد. انگار كه حرفهايم را نشنيده باشد، گفت: «دكترها ميگويند، اوضاعم بههم ريخته، شايد اين آخرين دفعهاي باشد كه بهم اجازه مرخصي دادند... ميفهمي؟ من ديگر نميتوانم به مرخصي بيايم...»چيزي نگفتم. سرم را پايين انداختم. تصور اينكه هر هفته به ملاقات ودود بروم و بين آن همه آدم جورواجور با ودود حرف بزنم، بدجوري آزارم ميداد. سرم را بلند كردم و نگاهش كردم. قطره اشك تصوير ودود را توي چشمهايم محو ميكرد.ودود گفت: «صداي خنده را هنوز هم ميشنوي؟»سرم را به علامت «بلي» پايين آوردم.گفت: «اگر آنطور كه ميگويي، صداي خنده هر روز بلندتر ميشود، اين علامته... شايد... شايد...»حرف توي دهنش را قورت داد. چيزي را ميخواست بگويد اما نگفت. بعد نگاهي به بيرون انداخت و گفت: «هوا بدجوري گرفته است، فكر ميكنم باران ببارد... نميدانم شايد وقت آمدن باران نزديك شده باشد!!»بلند شد و بيرون رفت. داد زدم: «چتر نميخواهي؟ شايد باران ببارد؟»دگمههاي كتش را بست و گفت: «فقط احمقها از زير باران فرار ميكنند!»منبع: مجله ادبیات داستانی شماره 90
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 214]
صفحات پیشنهادی
جنون سبز مایل به بنفش
جنون سبز مایل به بنفش نويسنده: مهدی نورمحمدزاده شايد اصلاً همه چيز فقط يك توهم است. شايد همه اين ماجراها چيزي جز «ساخته ذهن» يا بهقول امروزي ها «انعكاس ضمير ناخودآگاه ...
جنون سبز مایل به بنفش نويسنده: مهدی نورمحمدزاده شايد اصلاً همه چيز فقط يك توهم است. شايد همه اين ماجراها چيزي جز «ساخته ذهن» يا بهقول امروزي ها «انعكاس ضمير ناخودآگاه ...
جیغ بنفش زیر گوش
جنون سبز مایل به بنفش-جنون سبز مایل به بنفش نويسنده: مهدی نورمحمدزاده شايد اصلاً همه چيز ... و پيش خودش فكر ميكرد كه شايد يكي از ما سوسكي را ديده و از ترس جيغ ...
جنون سبز مایل به بنفش-جنون سبز مایل به بنفش نويسنده: مهدی نورمحمدزاده شايد اصلاً همه چيز ... و پيش خودش فكر ميكرد كه شايد يكي از ما سوسكي را ديده و از ترس جيغ ...
مقالات روز دوازدهم اسفند ماه
جنون سبز مایل به بنفش پژوهشي پيرامون «بابهاي اهل بيت ... فیلم و پرورش مذهبی مفهوم برص در قرآن و ارتباط آن با ... جلوه های بصری حروف معناشناسى واژه «صابئين» ...
جنون سبز مایل به بنفش پژوهشي پيرامون «بابهاي اهل بيت ... فیلم و پرورش مذهبی مفهوم برص در قرآن و ارتباط آن با ... جلوه های بصری حروف معناشناسى واژه «صابئين» ...
.com ::: انگار سالهاست كه با اين خاك آشنايي
جنون سبز مایل به بنفش شايد همه اين ماجراها چيزي جز «ساخته ذهن» يا بهقول امروزي ها «انعكاس ضمير ... چون حتي قبل از آشنايي با ودود هم بعضي چيزها برايم اتفاق ...
جنون سبز مایل به بنفش شايد همه اين ماجراها چيزي جز «ساخته ذهن» يا بهقول امروزي ها «انعكاس ضمير ... چون حتي قبل از آشنايي با ودود هم بعضي چيزها برايم اتفاق ...
گياهان دارويي
(گلبرگها بزرگتر است ) و به رنگ سفيد مايل به سبز است . ... گلها كه زير برگهاي بزرگ جمع مي شوند ؛ ريز و صورتي و سفيد يا بنفش هستند گل در اوخر بهار .... خون ساز و مولد خون پاك است ، اخلاط را نرم مي كند و جهت امراض سوداوي ، جنون و وسواس نافع است .
(گلبرگها بزرگتر است ) و به رنگ سفيد مايل به سبز است . ... گلها كه زير برگهاي بزرگ جمع مي شوند ؛ ريز و صورتي و سفيد يا بنفش هستند گل در اوخر بهار .... خون ساز و مولد خون پاك است ، اخلاط را نرم مي كند و جهت امراض سوداوي ، جنون و وسواس نافع است .
سرانجام سينما، صنعت يا هنر؟
به بخش فني و صنعتي سينما نيز همواره از اين منظر نگريسته شده است كه كمبود و نقايص موجود در اين بخش، در چرخه توليد فيلم در كشور ..... جنون سبز مایل به بنفش ...
به بخش فني و صنعتي سينما نيز همواره از اين منظر نگريسته شده است كه كمبود و نقايص موجود در اين بخش، در چرخه توليد فيلم در كشور ..... جنون سبز مایل به بنفش ...
گل گاوزبان
گلهای آن به رنگ آبی ، سفید ، بنفش و آبی میباشد. ... جوشانده آن همراه با داروهاي ديگر جهت سرسام(مننژيت)، برسام(ورم حجاب حاجز)، ماليخوليا، جنون و رفع حواس پرتي مفيد مي باشد. ... برگهای این گیاه نسبتا بزرگ و چین خورده به رنگ سبز تیره و تخم مرغی شکل نوک ... میوه این گیاه به شکل چهار فندق کوچک و به رنگ قهوهای مایل به سیاه است.
گلهای آن به رنگ آبی ، سفید ، بنفش و آبی میباشد. ... جوشانده آن همراه با داروهاي ديگر جهت سرسام(مننژيت)، برسام(ورم حجاب حاجز)، ماليخوليا، جنون و رفع حواس پرتي مفيد مي باشد. ... برگهای این گیاه نسبتا بزرگ و چین خورده به رنگ سبز تیره و تخم مرغی شکل نوک ... میوه این گیاه به شکل چهار فندق کوچک و به رنگ قهوهای مایل به سیاه است.
پژوهشي پيرامون بابهاي اهل بيت (ع)
اين نفوذ تا بدان حد بود كه به طوري كه برخي ازرهبران عباسي در آغاز نهضت خويش براي جلب حمايت مردم بر آن شدند تا امامصادق 7 را به عنوان ...... جنون سبز مایل به بنفش ...
اين نفوذ تا بدان حد بود كه به طوري كه برخي ازرهبران عباسي در آغاز نهضت خويش براي جلب حمايت مردم بر آن شدند تا امامصادق 7 را به عنوان ...... جنون سبز مایل به بنفش ...
سنگهاي درماني و سنگ درماني
»با توجه به اهمیت این علم نوین و نیاز جوامع به آن ، هنوز جای بحث و تحقیق در این شاخه ..... رسان قلب، راشیتیسم، درد قلب، جنون(دیوانگی)، سیستم ایمنی بدن(جهت تقویت)، فلج .... عملکرد روانی این چاکرا و کانی های موثر بر آن میل به زندگی مادی ، شادابی و حیاط ... که محل استقرار آن در ناحیه قلب می باشد رنگ این چاکرا سبز - صورتی است و ...
»با توجه به اهمیت این علم نوین و نیاز جوامع به آن ، هنوز جای بحث و تحقیق در این شاخه ..... رسان قلب، راشیتیسم، درد قلب، جنون(دیوانگی)، سیستم ایمنی بدن(جهت تقویت)، فلج .... عملکرد روانی این چاکرا و کانی های موثر بر آن میل به زندگی مادی ، شادابی و حیاط ... که محل استقرار آن در ناحیه قلب می باشد رنگ این چاکرا سبز - صورتی است و ...
غم وشادی در اندیشه ی مولانا
در این مقاله ابتدا به بررسی اجمالی موضوع غم و شادی در اندیشه و تفکرات شاعران ... میل زهد و ترك دنیا كه در فرقه های مخالف آیین زردشت ، رواجی تمام داشت رفته رفته وارد آیین زردشتیان گردید و بنیان این دیانت را برانداخت ..... هذا جنون العاشقین ... مثل دریا جلوه گاه رنگ های بدیع گوناگون است، سبز است، آبی است، بنفش است، نیلوفری است ...
در این مقاله ابتدا به بررسی اجمالی موضوع غم و شادی در اندیشه و تفکرات شاعران ... میل زهد و ترك دنیا كه در فرقه های مخالف آیین زردشت ، رواجی تمام داشت رفته رفته وارد آیین زردشتیان گردید و بنیان این دیانت را برانداخت ..... هذا جنون العاشقین ... مثل دریا جلوه گاه رنگ های بدیع گوناگون است، سبز است، آبی است، بنفش است، نیلوفری است ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها