واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: وصیتی که نوشته نشد!!
ولایت علوى، در ابلاغ و عرضه، همزاد با رسالت نبوى است. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به هنگام تبلیغ علنى رسالت، با صراحت تمام، از تداوم «رسالت» در قالب «ولایت»، سخن گفت و على علیهالسلام را به عنوان «وصى»، «خلیفه»، «وزیر»، «یار» و «همراه» خود، معرّفى کرد. افزون بر آن، پیامبر خدا در مناسبتهاى مختلف و با توجّه به شرایط سیاسى و فرهنگى حاکم، در باب رهبرى آینده امّت، سخن گفت و مولا علیه السلام را به عنوان شایستهترین کسى که توانایى راهنمایى و نجات امّت را از امواج خروشان فتنهها، کژاندیشىها و ... دارد، شناسانْد.این حقایق با استناد به انبوه روایات فریقین، آمده است و نیز بر آن، تأکید شده است که اوج این معرّفى و ابلاغ، در «حَجّة البلاغ» و به تعبیر دیگر «حَجّة الوداع» در «غدیر خم» بوده است.بدین سان، تأکید پیامبر خدا بر تعیین و تصریح مکتوبِ سرنوشت ولایت در آخرین ساعتهاى عمر مبارکش، بىگمان، آخرین تلاش و چارهاندیشى او براى حفظ سلامت جامعه و جلوگیرى از انحراف امّت بوده است:پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در بستر بیمارى است. تن شریف او در تب مىسوزد که فرمان سازماندهى لشکرى را به فرماندهى اسامة بن زید، صادر مىکند و بدان بسى تأکید مىورزد و رو گردانان از این سپاه را «نفرین» مىکند. هر بار که چشمان مبارک را باز مىکند، از چگونگى سپاه سؤال مىکند....امّا شگفتا و شگفتا که کسانى، از همراهى با سپاه اسامه اعراض کردند و با تمسّک به بهانههایى بازگشتند و با «اجتهادِ» ناروا در برابر «نصّ» صریحِ سخن پیامبر خدا، از همراهى با سپاه، خوددارى کردند و افزون بر آن، پیامبر خدا را که سخن، جز به حق نمىگفت و لب، جز به آموزه «وحى» نمىگشود، «وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ یُوحَى»1 به «هذیانگویى» متهم کردند! و بدین گونه کتابت وصیّت، بىاثر گشت و آخرین تلاشهاى پیامبر صلیاللهعلیهوآله براى زمینهسازى در جهت تحکیم «حاکمیت حق»، عقیم مانْد.در این که آهنگ این وصیّت، «صراحت و تأکید درباره رهبر آینده» و «تنبّه و تأکید بر ابلاغ حق (همان حقّ فریادشده در طول بیست و سه سال و در هر کوى و بَرزن)» بود، هیچ تردیدى نیست؛2 امّا جاى این پرسش باقى است که چرا پیامبر خدا پس از منع و غوغاسالارى آن کسان، بر کتابت، پاى نفشرد؟ و چرا پیشتر و به هنگام صحّت، بر این اقدام اساسى، همّت نگماشت؟ چرا با این که پیشنهاد شد ابزار کتابت را فراهم آورند، با این که پس از آن، چهار روز دیگر نیز زنده بود، پیشنهاد را نپذیرفت؟ چرا آن بزرگوار که به تعبیر قرآن: «حریص بر هدایت امّت»3 بود، با این اقدام اساسى، مانع از گمراهىِ امّت نشد؟تأمّل در چگونگى جامعه اسلامىِ آن روز و ترکیب جامعه مدینه و در نگریستن به جایگاه مولا علیهالسلام مىتواند در پاسخیابى براى این سؤال، کارآمد باشد. پیامبر خدا نبردهاى بسیارى براى قلع و قمع شرک و زدودن موانع ابلاغ رسالت، سامان داده است. در این نبردها که سران بسیارى از جریانهاى شرک و استکبارْ نابود شدهاند، بیشترین نقش را «شمشیر على علیهالسلام » بازى کرده است و این، براى هر کسى که اندکى با تاریخ اسلام آشنایى داشته باشد، جاى تردید نیست.ولایت علوى، در ابلاغ و عرضه، همزاد با رسالت نبوى است. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به هنگام تبلیغ علنى رسالت، با صراحت تمام، از تداوم «رسالت» در قالب «ولایت»، سخن گفت و على علیهالسلام را به عنوان «وصى»، «خلیفه»، «وزیر»، «یار» و «همراه» خود، معرّفى کرد.اکنون و در سالهاى پایانى عمر پیامبر صلیاللهعلیهوآله وابستگان بسیارى از آنان به اردوگاه مسلمانان وارد شدهاند. اینان «تازهمسلمان» هایى هستند که ایمان، در اعماق جانشان نفوذ نکرده است و به هیچ روى، حاضر نیستند رهبرى مولا علیهالسلام را بپذیرند. از سوى دیگر، کسانى از چهرههاى موجّه صحابیان، به هر انگیزهاى، رهبرى امام علیهالسلام را به مصلحت نمىدانند و نگاشتن وصیّت را خوش ندارند. کتابت وصیّت، گو این که راه را بر توجیهها و بهانهها مىبندد، امّا در شرایط عادى، زمینه را براى تفرقههاى داخلى و بگومگوها در درون اردوگاه اسلام، فراهم مىسازد.در آخرین لحظات عمر پیامبر صلیاللهعلیهوآله، وصیّت، زمینه پذیرش دارد. او پیشوایى است که پس از سالها تلاش در جهت استوارسازى پایههاى آیین الهى خود، در آستانه رحلت قرار دارد. طبیعى است که براى آینده و آیین و امّت خود، طرحى درافکنَد. اگر چهرههاى به ظاهر موجّه، جوسازى نکنند و آب را گلآلود نسازند، احتمال این که تازه به دوران رسیدهها چندان زمینه جولان نداشته باشند، بسیار است. بدین سان، پیامبر صلیاللهعلیهوآله بر اصل وصیّت و طرح کتابت آن، همّت مىگمارد و از سوى دیگر با فرمان سازماندهى لشکر اسامه مىکوشد تا مدّعیان و غوغاسالاران را از صحنه به دور سازد و بدین سان، زمینه را براى طرح نهایى مسئله فراهم آوَرَد.
بىگمان، اگر لشکر اعزام شود و جوآفرینان از صحنه دور گردند، تا بازگشت آنان، وصیّت، کتابت مىشود و خلافت استقرار مىیابد و زمینه دگرسانى و جوآفرینى، یکسر زدوده مىشود؛4 امّا چرا پیامبر صلیاللهعلیهوآله بدان پاى نمىفشرَد و از فرصت باقىمانده، براى نوشتن، بهره نمىگیرد؟ در نگریستن به آنچه در آن جریان گفته شد، براى دستیابى به پاسخ، بسنده است؛ چرا که به گفته اندیشمندى استواراندیش5: آنان با کلمه «هَجْر (هذیان)» «استوارگویى» و «عصمت» را از پیامبر خدا زدودند. چنین است که به گفته ابن عبّاس: چون غوغا خوابید و آن سخن یاوه فرو نشست، گفتند: اى پیامبر خدا! آنچه را خواستى، بیاوریم؟ پس فرمود: «پس از آنچه گفتید؟!» یعنى: پس از متّهمساختن من به «هذیانگویى»، چه جاى نوشتن و گفتن است؟!شگفتا و دردا! هنگامى که در حیات و حضور پیامبر خدا، کلام الهىِ: «از روى هوا سخن نمىگوید. آن، جز وحىاى نازل شده نیست»،6 نادیده انگاشته گردد و نسبت «هذیان» به او داده شود، بدون شک، در غیبت و وفات او سخنانش مورد تردید قرار خواهد گرفت.این سخن و فضاى به وجود آمده نشان مىدهد که:الف ـ مدّعیان خلافت که مدّتى در جهت ایجاد زمینه مىکوشیدند، در مخالفت با خلافت مولا علیهالسلام بس جدّى بودند و در این راه، از اهانت به پیامبر خدا نیز اِبا نکردند.ب ـ در آن هنگامه، کتابت نیز تأثیرى نداشت؛ چرا که آنان این سخن زشت خود را به میان مردم مىکشاندند و نوشته را بىاثر مىساختند. ج ـ شاید مهمترین نکته این باشد که در نهایت، نه تنها مولا علیهالسلام به خلافت دست نمىیافت، بلکه دستورهاى پیامبر صلیا لله علیه و آله نیز تباه مىشد و در حُجّیت آنها، تردید روا مىگردید و اوامر و نواهى او در کشاکش نقضها و ابرامها از میان مىرفت.مدّعیان خلافت که مدّتى در جهت ایجاد زمینه مىکوشیدند، در مخالفت با خلافت مولا علیهالسلام بس جدّى بودند و در این راه، از اهانت به پیامبر خدا نیز اِبا نکردند.به راستى، متّهم کردن پیامبر خدا به «هذیانگویى»، غمانگیزترین، تلخترین و زشتترین حادثه تاریخ اسلام است و شاید رساترین تعبیر در اینباره، گزارش ابن عبّاس از این ماجرای تأثربار باشد:صحیح مسلم به نقل از سعید بن جُبَیر، از ابن عبّاس:یوم الخمیس، و ما یوم الخمیس!! ثمّ جعل تسیل دموعه، حتى رأیت على خدّیه کأنّها نِظام اللؤلؤ. قال: قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله: ایتونی بالکتِف و الدواة أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً.فقالوا: إنّ رسول الله یهجُر!!!7روز پنجشنبه و چه پنجشنبهاى بود! [سعید مىگوید: سپس اشکهاى ابن عبّاس فرو ریخت، تا آنجا که آن ها را همچون رشته مروارید، بر گونههایش دیدم]. پیامبر خدا گفت: «برایم استخوان8 و مرکب بیاورید تا برایتان نوشتهاى بنویسم که پس از آن، هرگز گمراه نشوید». پس گفتند: بىگمانْ پیامبر خدا هذیان مىگوید. در صحیح بخاری در ادامه نقل گزارشی مشابه از ابن عبّاس، کلامی غمبار از وی نقل شده است:...فکان ابن عبّاس یقول: إنّ الرَّزِیّة کلّ الرَّزِیّة ما حالَ بین رسول الله صلیاللهعلیهوآله و بین أن یکتب لهم ذلک الکتاب؛ من اختلافهم و لَغطهم...9...مصیبت حقیقى، مصیبت ممانعت از نوشتن پیامبر صلیاللهعلیهوآله، با اختلاف و داد و فریاد است...دردآور، این که دو سال بعد، ابوبکر، در لحظات واپسین زندگى، آن هنگام که به سبب اغما توان سخن گفتن نداشت و سخن را به او تلقین مىکردند، با کتابت تلقینى عثمان، عمر را به خلافت نصب کرد و هرگز کسى نسبت «هذیانگویى» به او نداد!10و چنین شد که آن اهانت زشت، رقم خورد و آن وصیّت، نوشته نشد و انحراف در رهبرى، بنیاد نهاده شد و بر سر امّت، آمد، آنچه نمىبایست. و این چنین، تاریخ مسلمانان با ناهنجارىهاى بسیار، شکل گرفت. منبع : پایگاه حدیثگروه دین و اندیشه تبیان، فاطمه محمدی1.نجم، آیه: 3 و 42. ر.ک: المراجعات: 354 و سخن مفتى حنفى صور، حاج داوود دَدا در همانجا، و نیز به: معالم الفتن: 1/262 که توجه برخى از محدّثان اهل سنّت را به این نکته، گزارش کرده است.3. ر.ک: توبه، آیه 128.4. ر.ک: سخن عمر که مىگفت: ... فکرهنا ذلک أشدّ الکراهة (مجمع الزوائد: 8/609/14257).5. سعید ایّوب، در: معالم الفتن: 1/263.6. نجم، آیه 3 و 4.7.صحیح مسلم: 3/1259/21 ، مسند ابن حنبل: 1/760/3336، طبقات الکبرى: 2/243، تاریخ طبری: 3/193.8. در زمانهاى پیشین، به علّت کمى کاغذ، از استخوان پهن موجود در شانه چهارپایان هم براى نوشتن، استفاده مىکردهاند. (النهایة: ماده «کتف»)9.صحیح البخارى: 5/2146/5345 و 4/1612/4169 و 6/2680/6932.10.ر.ک: النصّ والاجتهاد: 125 ـ 138، معالم الفتن: 259 ـ 265.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 157]