تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 10 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819610996




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شهیدی که در قبر خندید


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شهیدی که در قبر خندید محمد رضا حقیقی را می شناسی؟ همان شهیدی كه خنده او در هنگام دفن پیكر مطهرش مشهور است.محمدرضا چهارسالگی ات یادت هست؟ آن هنگام كه اولین حرف زشت را در خیابان شنیده بودی،
شهید محمد رضا حقیقی
بغض كرده بودی كه حرفی را شنیده ام كه اگر بگویم دهانم نجس می شود ! تو در چهارسالگی ناپاكی باطنی را از كجا می فهمیدی؟ یا سیزده سالگی ات ؟• دوستانش برایم گفتند كه وقتی نماز جماعت تمام شد و همه رفتند محمدرضا سر گذاشت به سجده و مدتی همان جور ماند. خشكش زده بود هرچه صبر كردند او سر از سجده بر نداشت یكی از بچه ها گفت خیال كردیم مرده ! وقتی بلند شد صورتش غرق اشك بود از اشك او فرش مسجد خیس شده بود . پیرمردی جلو آمد و پرسید : بابا ! چیزی گم كرده ای ؟ پاسخ شنید نه . پرسید چیزی می خواهی پدرت برایت نخریده؟ سری تكان داد كه نه . پرسید : پس چرا اینجور گریه می كنی ؟ گفت : پدر جان! روی نیاز ما به خداست  اگر من در سجده مرادم را نگیرم پس كی بگیرم؟• بعد از ظهری تو همان خانه ای كه در اهواز داشتیم استراحت می كردم اغلب همسایه هامان عرب بودند . سر و صدای بچه هایی كه در كوچه بازی می كردند آسایش را از ما سلب كرده بود تازه چشمهایم گرم شده بود كه با صدای شكستن شیشه از خواب پریدم . از وحشت بدنم می لرزید... با بی توجهی گفتم :ای خدا من از دست این بچه عرب ها چه كنم؟روز مرگم نفسی وعده ی دیدار بده       وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر محمد رضا تا این حرف را شنید نگاهی به من كرد از آن نگاه ها پیش رویم ایستاد و گفت : بابا چه گفتی؟با غیظ حرف خودم را تكرار كردم .اخم هایش را درهم كشید و گفت : ‌باید بروی و از همه همسایه ها از بالا تا پایین كوچه عذر خواهی كنی . شما غیبت همه ی عرب ها را كردی بستانی ها سوسنگردی ها و ...من آنروز به او خندیدم در حالیكه باید به زبانی كه لجام آن گسیخته بود می گریستم.• در گوشه ای از دفتر خاطراتت شعر زیبای حافظ را به خط خوش نوشته بودی : آذر ماه 1364 روز مرگم نفسی وعده ی دیدار بده وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
شهید محمد رضا حقیقی
من كه خبر نداشتم پدرت آن را چون جان شیرین نگهش داشته بود و به من نشان داد شاید اگر خودم ندیده بودم باور نمی كردم تو به جای عبارت « فارغ و آزاد» با خط خود نوشته بودی « خرم و دلشاد»  حالا شعر حافظ اندكی تغییر كرده بودوانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر چه كسی می دانست این دعا دو ماه دیگر مستجاب خواهد شد؟ اجابت این دعا همان و آن خنده ی دندان نما همان!• محمد رضا! من مانده ام كه تو چه كردی كه خدا این گونه سخنت را شنید و دعایت را اجابت كرد؟ تو چه دیدی كه با لب خندان رفتی؟ آن چه جذبه ای بود كه دگر بار روح تو را به جسم تو بازگرداند؟هزاران نكته دارد زندگی اش، یك از یك زیباتر، با شكوهتر، اگر خواستی بیشتر بدانی از كتاب « می شكنم در شكن زلف یار» صفحه خنده دندان نما را بخوان، حكایت محمد رضا را كه وعده ی دیدار گرفت لبخندش ثابت می كند . تنظیم برای تبیان :بخش هنر مردان خدا - سیفی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 293]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن