واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: قمقمه های خالیمعمولاً اولین چیزی که درون یک قمقمه دنبالش میشود گشت آب است. اینکه گفتم اولین چیزی که در قمقمه میشود پیدا کرد آب است، بهخاطر این بود که خوب اصلاً قمقمه جای آب است. اما این وقتی است که قمقمه پر از آب باشد، ولی وقتی کمی از آب را خوردی نصف قمقمهات پر از ترس میشود و امید. البته یک مطلب را همین اول بگویم که همه این حرف ها برای زمانی است که در بیابانی خشک و سوزان با یک قمقمه بله فقط یک قمقمه آب و یک مسیر، نا معلوم و بیسر و ته روبرو باشی.
گفتم ترس و امید و آب. آب که معلوم است. ترس از همان آب است یعنی از اینکه تمام شود یا کی تمام میشود. امید هم به آب است . همان آب، شاید که برساندت. همه اینها را که گفتم برای نصف پر قمقمه بود، اما نصف خالی، بله نصف خالی چه میشود؟ از وقتی تصمیمت را که قبل از شروع مسیرت گرفته بودی تا لب به آب نزنی تا آنجا که ناچار باشی، شکستی و اولین جرعه را نوشیدی، قمقهات شروع میشود به پر شدن از تشنگی. خالی خالی که شد تازه پر میشود؛ پر از تشنگی. پر پر که شد تازه خالی میشود از ترس و امید و جای همه این حرفها را توکل میگیرد. یکی شاید بپرسد ول کن آخر قمقمه کجا و این حرفها کجا؟ اگر کسی پرسید با کمال احترام به سؤالش، از او خواهش میکنم که جوجه را آخر پاییز بشمارد، اگر کم آمد ما نوکرش هم هستیم. خلاصه اینکه بحث قمقمهمان به اینجا رسید که قمقمه پر که میشود تازه خالی است و خالی که میشود تازه پر میشود. حالا برگردیم به خودمان که از چه میخوریم و قمقمهمان را پر از چه میکنیم. صبر کن! متهم نکن که شما حزباللهیها هر حرفی میزنید آخرش باید هر جوری شده وصل به خدا و پیغمبر کنید. اما اینکه ما به این باورها رسیدهایم و این حرفها را میزنیم، حقیقتش درست است که برایمان خیلی بزرگ است، اما چه کنیم؟ ما هم چون دیدهایم باور کردهایم. اگر گفتم که خالی از آب پر از چیزهای دیگر میشود، به خاطر این بود که دیدم چند نفر را که در یک بیابان برهوت و تفتیده قمقمههای پر از آبشان را قبل از اینکه هیچ مقدمهای بچینند خالی میکردند و پر از چیز دیگری میکردند. آخر می دانستند که این آب حتی یک قدم هم آنها را جلو نمیبرد. درست است، من آخرش هم نفهمیدم که قمقمه را پر از چه میکردند، اما هر چه بود تا آخر آنها را میرساند. راستش را بخواهید کمی اکراه دارم که این کلمه را بهکار ببرم، اما خوب قافیه به تنگ آمده است و ایرادی ندارد. از اول هم اگر متهم به بعضی چیزها نمیشدم، خیلی سرت را درد نمیآوردم و راست میرفتم سر این مطلب و اینهمه وقت را نمیگرفتم. بچههایی را دیدم که قمقمهشان را پر از شراب میکردند و میرفتند! آن هم از نوع طهورش که به جای مستی، عقل میافزاید. قمقمه بچهها یک دریا را در خودش جای میداد. ببخشید دریا هم از قمقمه آنها میخورد که دریا میشد. آن وقت از آن قمقمه که یک جرعه میزدند، چهها که نمیشد.قبول ندارید ؟! ادامه مطلب رو بخونید تا ... • بعد از یک عملیات خیلی سخت و طاقت فرسا بالای یک تپه محاصره شده بودند. دور تا دورشان دشمن بود. بعد از یک عالمه دویدن و سربالایی رفتن و جنگیدن آن هم در گرمای هوا معلوم است که از قمقمه چیزی باقی نمیگذارد. زخمیها را چیده بودند توی یک سنگر و سالم ترها را نگه داشته بودند بالای سر آنها. یک چهارم درب قمقمه سهمیه آب هر یک از زخمیها بود. زخمی هم که میدانی هر چه خون از دست بدهد، بیشتر تشنهاش میشود. چه معادلهای، هر چه تشنگی بیشتر آب کمتر. حالا دیدی حرف مفت نمیزدم که هر چه قمقمهات خالی باشد، تشنگی بیشتر است. بالای سر یکی از زخمیها که از نوک پا تا سر زخمی بود، سهمیه آبش را از قمقمه تعارف کرد. میشناختمش. خیلی با ادب بود. اما برخلاف انتظار همه بچهها یک مرتبه فریاد زد خجالت نمیکشی، امام حسین با یک قدح آب بالای سرم ایستاده است، آن وقت تو فقط با درب قمقمه آن هم یک چهارمش... بعدش هم حرفهایی با امامش زد و پرهایش را تحویل گرفت و پرید. عجب چیزهایی میشود در این قمقمه ریخت. قمقمه اش را چپه می کرد توی دهن عراقی ها و می گفت: مسلمون باید هوای اسیرها رو داشته باشه. پا شد بره طرف بقیه اسرا، آر پی جی سرش را پَراند. تشنه بود، قمقمه هم دستش بود• بعد از عملیات بیت المقدس و پاتک های عراق من و [سردار] شهید رمضان علی عامل تصمیم گرفتیم جهت آوردن مجروحین اقدام کنیم. لذا با تعدادی از نیروهای داوطلب دو گروه تشکیل دادیم ؛ یک گروه به سرپرستی شهید عامل و یک گروه به سرپرستی بنده (کریمی) بعد از اذان صبح راه افتادیم.در حین جستجو یکی از برادران صدا زد: این جا یک مجروح است. خیلی از آن رزمنده خون رفته و بی حال بود. تا بلندش کردیم گفت: یک لحظه صبرکنید قمقمه ی من کجاست؟گفتم: حالا قمقمه چه ارزشی دارد؟اما ایشان اصرار کرد. من قمقمه را برداشتم ، در آن هوای گرم پر از آب سرد بود با این که جلد هم نداشت!جریان را از خودش پرسیدم، گفت: «دیروز ظهر که من در اثر خون ریزی زیاد ، عطش شدید داشتم به حضرت زهرا -سلام الله علیها- متوسل شدم و از ایشان کمک خواستم و صدایشان زدم تا از حال رفتم و در همان حال صدای یک نفر آمد که می گفت: این قمقمه کنار توست ، چرا از آن آب نمی خوری؟ من از دیروز به برکت عنایت حضرت زهرا -سلام الله علیها- از این قمقمه آب می خورم.» به هر حال من قمقمه را با چفیه ی خودم ، زیر شکم آن برادر مجروح بستم و او را به عقب بردیم. وقتی به سنگر کمین رسیدیم ، شهید عامل آن جا بود. پرسید: چرا این قدر دیر آمدید؟ من جریان را گفتم.بعداً هر چه گشتم قمقمه را پیدا نکردم. از همه پرسیدم، اما هیچ کس خبر نداشت. شهید عامل پرسید: حالا از آن آب خوردید؟گفتم: نه، می خواستم بیاورم پشت خط که همه با هم بخوریم.به هر حال همه متأسف شدیم.بعد شهید عامل به من گفت: آقای کریمی! من می خواهم بروم، شاید قمقمه را پیدا کنم ، حالا اگر می توانید با من بیایید.من قبول کردم. هوا روشن شده بود. من و شهید عامل همان مسیر را برگشتیم تا جایی که همان برادر مجروح را پیدا کرده بودیم. جای قمقمه و خونی که از او رفته بود بر روی شن ها مانده بود. شهید عامل کمی از خاک آن جا را در دستمالش ریخت و گفت: این هم تبرک است! • در عملیات بیت المقدس ، در محور فکه عقب نشینی کرده بودیم. تشنگی به قدری بر ما غالب شده بود که شهادتین خود را گفتیم. در همان حال یا زهرا(س) یا زهرا(س) گفتم. در پنجاه متری راهی که می رفتیم ، یک مرتبه چشمم افتاد به یک بشکه ی آب. در آن بیابانِ پُر از شن و ماسه ، وجودش خیلی عجیب به نظر می رسید . چه آب خنک و شیرینی داشت! ده دقیقه چشمانم را مالیدم تا ببینم خواب می بینم یا نه ، ولی واقعیت داشت. با نوشیدن آن آب توانستیم عقب نشینی کنیم. • قمقمه اش را چپه می کرد توی دهن عراقی ها و می گفت: مسلمون باید هوای اسیرها رو داشته باشه. پا شد بره طرف بقیه اسرا، آر پی جی سرش را پَراند. تشنه بود، قمقمه هم دستش بود. تازه فهمیدم که چرا میگویند فلان کس تشنه معرفت است و به دنبال سیراب شدن ... یاعلی ـ قمقمهات را مواظب باش ـ درست پرش کن زینب سیفیبخش فرهنگ پایداری تبیان منابع :امتدادوبلاگ کرامات شهدا برگرفته ای از کتاب ستاره ها وبلاگ یاران ناب مطالب مرتبط :خوابی که فرزند شهید دید لبخند یک شهید پس از شهادتشهیدی که امام زمان(عج) را دیدخوابی که یک شهید دیشب دید!شهیدی که مادرش را شفا دادشهیدی که به امر حضرت زهرا(س) جبهه رفتشهیدی که گمنام ماندشهیدی که خبر شهادتش را به مادر دادشهیدی که در قبر خندید لبخند یک شهیدشهیدی که تماشاچی ها را شفاعت می کندسنگ قبر عجیب در گلزار شهداشهیدی كه نحوه شهادتش را خواب دیدشهیدی که می خواست شناسایی نشودلحظه شهادت یک نوجوان بسیجیدعایی که همان لحظه اجابت شد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 350]