تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):دعایی که بیشتر امید اجابت آن می رود و زودتر به اجابت می رسد،‌ دعا ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846465980




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شهيدي از كرج كه غريبانه در پاوه آرميده است


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: در عصر فراموشي و غفلت ها نيز مي توان قوه جاذبه خاك را وانهاد و پاي در حريم دلداگي ها گذارد ، تا آنجا كه بهار در سادگي و ايستادگي درختان باغ عشق تنفس مي كند و نسيم باد از فراسوي خلود و جاودانگي مشام جان حق جويان را معطر مي سازد ، بتوان در وانفساي معصيت، دل بر كوي دلبختگان سپرد. شهيد علي رمضانپور در نخستين ماه هاي پيروزي پرشكوه انقلاب اسلامي، پاي در ركاب امام عصر خويش ، با شتابي شگفت خود را به كاروان عاشوراي 61 هجري رسانده و سه دهه پيش همراه با 25 سرو به خون نشسته ، در كنج غربت در خاك خاطره انگيز پاوه ، همه دلداگان را بر تامل وا داشته است كه گر مرد رهي ميان خون بايد رفت .... مي خواهم عرض كنم شهداي كردستان و خانواده هاي اين شهيدان خصوصياتي دارند كه در ديگر استانها كمتر ديده مي شود و غالباً ديده نمي شود، يكي از اين خصوصيات اين است كه شهيدان اين خطه مظلومانه تر و غريبانه تر به شهادت رسيدند و خانواده هاي آن ها صبوري دشوارتري كردند. قسمتي از فرمايشات مقام معظم رهبري در ديدار خانواده هاي شهدا و ايثارگران كردستان 22/2/88 شنبه سوم مرداد بود كه تلفني از طرف موئسسه وصال كرمانشاه به مراسم برزگداشت سالگرد عمليات نصر هفت و شهداي لشكر نبي اكرم (ص) كرمانشاه دعوت شدم، روز جمعه 9مرداد 88 براي زيارت شهداي غريب غائله پاوه به يادمان شهداي پاوه رفتيم كه در 26مرداد 58 غريبانه به شهادت رسيده و در همان خاك آرميده اند و در بين مزار 9 شهيدي كه همگي آن ها پرچمداران حماسه و ايثار و جهاد و پيشكسوتان شهادت بودند نام شهيدي از كرج توجهم را جلب كرد. شهيد علي رمضان پور اعزامي از كرج- شهادت 26/5/1358 وقتي پرس و جو كردم متوجه شدم كه او اهل كرج بوده و در غائله پاوه در كنار سردار سپاه اسلام شهيد دكتر چمران و ديگر پاسداران مدافع كيان اسلام و مسلمين و امت مظلوم كرد در آن سرزمين به شهادت رسيده است و در همان خاك آرميده و چون نامي از او در كرج نشنيده بودم در يك جمع بندي فهميدم كه او با توجه به اين كه تنها شش ماه بعد از پيروزي انقلاب در اين خطه به شهادت رسيده و در غربت دفن شده در كرج گمنام مانده است. دلم مي خواست كاري كنم لذا از او خواستم در اين راه مرا كمك كند، پس از مراجعت از سفر با بنياد شهيد كرج تماس گرفتم ، نشاني و تلفن خانواده شهيد را به دست آوردم و به ديدن پدر و مادر شهيد رفتم. در اولين برخورد اين خانواده گله مند از بي محبتي و كم لطفي ها و با تعجب از اين سر زدن بعد از 30 سال قرار بعدي را با من براي گرفتن مصاحبه و عكس شهيد گذاشتند تا راهنماي ما براي شروع اقدامات بعدي در جهت برداشتن گامي اگر چه كوچك در راه معرفي اين شهيد بزرگوار به جوانان و جامعه امروز باشد. دوشنبه 12 مرداد ساعت 3:30 به طرف منزل شهيد حركت كردم، بنا به قرار رأس ساعت چهار بعد از ظهر زنگ خانه را زدم، پدر با بزرگواري تمام مرا شرمنده خود نمود و با تبسمي كه حاكي از رضايت بود به دلم گرمي بخشيد. همان لحظه از اين كه اين توفيق نصيبم شده خدا را شكر كردم، وارد خانه شديم، مادر پير و محجبه اي روبرويم قرار گرفت، پس از سلام و احوال پرسي و تشكر از وقتي كه در اختيارم قرار داده بودند بي وقفه از آنان خواستم كه از فرزند شهيدشان علي براي من بگويند و مادر و سپس پدر آغاز به سخن كردند. شهيد علي رمضان پور فرزند عباس در 25/4/1340 در جواديه تهران ديده به جهان گشود، پنج ساله بود كه خانواده از تهران به كرج نقل مكان كردند و در خيابان زرندي چهارصد دستگاه ساكن شدند، علي دوران ابتدايي را در مدرسه فاتح(شهيد مصطفي خميني جهانشهر)گذراند و اول راهنمايي بود كه خانواده اش به باغستان نقل مكان كردند، دوران راهنمايي را در مدرسه راهنمايي ترقي در گوهردشت طي كرد. عليرغم اين كه از هوش سرشاري برخوردار بود و در مدرسه شاگرد ممتازي بود ، اما به دليل فقر مالي خانواده مجبور شد مدرسه را رها كند و براي كمك در امرار معاش خانواده در يك آهنگري مشغول به كار شد، بعد از سه سال شاگردي چون بازار كار آهنگري مناسب نبود ، علي به تهران رفت و نزد دايي اش در خيابان ترقي مشغول به كار پرس كاري شد و بعد از آن بود كه علي براي درس خواهرش خيلي اهميت قائل مي شد و هميشه به پدر و مادرش سفارش مي كرد كه بگذارند خواهرش درسش را بخواند. يك سال از اشتغال او در پرس كاري مي گذشت كه جرقه هاي انقلاب شعله ور شد، خانواده علي از طريق دايي خبردار شدند كه علي در راهپيمايي ها و درگيري ها شركت مي كند و آخر هفته ها كه به خانه مي آمد خانواده را از حضورش در راهپيمايي ها و در گيري ها با خبر مي كرد. وقتي خانواده خطرات اين كار را به علي هشدار مي دادند و سعي مي كردند او را از شركت در راهپيمايي و درگيري منصرف كنند ، او در جواب مي گفت:به خاطر اسلامه،به امر امامه ، مگه من خونم از بقيه رنگين تره؟ما همه بايد به امام كمك كنيم ، دست به دست هم بديم و حكومت طاغوت رو نابود كنيم و حكومت اسلامي بر پا كنيم (خاطره مادر از دوران انقلاب). پدر علي از روزهاي پيش از انقلاب خاطره اي نقل مي كند: يك شب آمد خانه ،ديدم چيزي زير پيراهنش پنهان كرده، گفتم:بابا،زير پيراهنت چه داري؟ گفت: كتاب. گفتم چه كتابي؟ گفت: چه كتابي؟ بماند ، اما از قم آورده ام، گفتم: بابا اين كارهايي كه تو مي كني خطرناكه، خنديد و چيزي نگفت. فردا صبح زود كتاب را برد داد به حجت الاسلام جنتي، علي در مدتي كه در چهارصد دستگاه بوديم و بعد از آن كه به باغستان آمديم رابطه اش را با مسجد امام حسن عسگري (معروف به مسجد امام) قطع نكرد ، هميشه در جلسات قرآني و فعاليت هاي مسجد شركت مي كرد. مادرش در ادامه صحبت پدر شهيد گفت:نزديك بودن خانه به مسجد باعث شده بود كه علي با مسجد ، قرآن و اهل بيت انس و الفت خاصي پيدا كند بخصوص جلساتي كه در مسجد بود علي در آن جلسات به صورت فعال شركت مي كرد نزديكي او با حجت الاسلام جنتي امام جماعت مسجد باعث شد كه علي با احكام ديني و اسلام آشنا شود و به روحانيت عشق بورزد. به نمازش خيلي اهميت مي داد ،با قرآن مأنوس بود ، به من و پدرش خيلي احترام مي گذاشت ، با ادب و مهربان بود و از او راضي بوديم. مادر علي از روزهاي بهبوهه انقلاب خاطره اي از علي مي گويد: يك روز وقتي وارد خانه شد ديدم خيلي خوشحاله و مي خنده ، گفتم چي شده؟ گفت مادر ديدي بيرونش كرديم؟ گفتم چه كسي رو؟ گفت شاه رو . مطمئن باش به زودي امام به كشور باز خواهد گشت. روزي كه قرار بود امام بياد ، صبح خيلي زود با هم به بهشت زهرا رفتيم . وقتي وارد بهشت زهرا شديم ديدم علي پابرهنه شد. گفتم مادر چرا كفشهاتو در آوردي؟ گفت دوست دارم پابرهنه به استقبال امام برم . به عشق او پا برهنه شدم. اونجا بود كه فهميدم اين بچه چقدر به امام عشق و علاقه داره . تو ايام پيروزي انقلاب و بعد از آن ما علي رو زياد نمي ديديم . فقط مي دانستيم در تهران براي حفظ و حراست انقلاب داره تلاش مي كنه . ديگه علي كمتر به خونه مي اومد. در تاريخ 12/2/58 وقتي شهيد مطهري به شهادت رسيد علي آنقدر بي تابي مي كرد كه در بستر بيماري مي افتد و يك هفته در خانه مادر بزرگش بستري مي شود . بعد از آن يك روز علي به خانه آمد و گفت كه در پادگان ولي عصر (عج) عشرت آباد تهران به عضويت سپاه در آمده است. او بعد از گذراندن دوره آموزشي سپاه با وظيفه حفاظت از راه آهن تهران در مشغول خدمت به انقلاب و نظام مي شود. .... يك روز به خونه اومد و گفت مادر آماده شويد كه باهم به مشهد برويم، من و زن داييش به همراه او به زيارت حضرت علي ابن موسي الرضا (ع) ‌مشرف شديم، روز دوم اقامتمون در مشهد او با پادگان ولي عصر تماس گرفت و براي اعزام به كردستان از همون مشهد و تلفني ثبت نام كرد، بعد از تماس با پادگان ولي عصر گفتمادر، ضد انقلاب تو كردستان آشوب به پا كرده، دكتر مصطفي چمران دستور داده نيروها به كردستان بروند، من هم ثبت نام كردم و بايد برم. من و زن دايي اش در مشهد مونديم و او با ما خداحافظي كرد و به تهران آمد، بعد از اين كه از مشهد برگشتيم علي به خانه آمد و گفت مادر دكتر مصطفي چمران 70 تا پاسدار سازماندهي كرده و با خودش به كردستان مي بره.من هم جزو اين 70 نفرم.» ازش پرسيدم: كي ميآيي؟ گفت:معلوم نيست. پدرش گفت: پسرم مي دوني كجا داري مي ري؟ علي گفت: آره مي دونم. دارم مي رم كردستان. خدا حافظي كرد و رفت و ما ديگه علي رو نديديم.... مادر از روزهاي پرالتهاب و نگران كننده مي گويد: يك هفته پس از رفتن علي خبرهاي ضد و نقيضي از كردستان مي رسيد. بعضي از اطرافيان پدر و مادر علي را سرزنش مي كردند كه چرا اجازه داده اند پسرشان به چنين معركه خطرناكي برود.اخبار راديو و تلوزيون و روزنامه ها خبر از درگيري هاي شديد شهرهاي كردستان مي دادند. سنندج،مهاباد،سقز و پاوه...تا اين كه يك شب تلوزيون اعلام كرد ضد انقلاب و دشمنان شهر پاوه را محاصره كرده اند. دو سه روزي بود كه خبرهاي خيلي نگران كننده اي از پاوه اعلام مي شد.يكي از اين شبها ليست اسامي 25 نفر از پاسدارهايي كه توي درگيري پاوه به شهادت رسيده بودند رو تلويزيون اعلام كرد. نگراني ما از اون جهت بيش از حد شد كه فهميديم شهيد چمران و نيروهاي همراهش هم توي اين درگيري ها بودند و از همه مهم تر اينكه در بين اسامي شهداء اسم علي رمضاني هم اعلام شد. توي دلم آشوبي به پا شد. اون شب تا صبح نخوابيدم.صبح زود رفتم تهران منزل برادرم.همراه برادرم به پادگان ولي عصر(عج) مراجعه كرديم. توي پادگان يكي از پاسداران با پاوه تماس گرفت. بعد از رد و بدل كردن چند كلمه يك روحاني آمد و با مقداري مقدمه چيني به ما گفت كه علي شهيد شده.ديگه بي تاب شده بودم. از خدا مي خواستم اين خبر دروغ باشه. به همراه برادرم برگشتيم به خونه اش. پدر علي رو خبر كرديم. تصميم گرفتيم به پاوه برويم. همراه پدرش با دو تا از بچه هام كه اون موقع خردسال بودند به كرمانشاه رفتيم. آنجا ما را همراه با خانواده هاي ديگر شهداي پاوه كه آنها هم حال ما را داشتند سوار هلي كوپتر كردند و به پاوه بردند. توي پاوه گفتند بايد بريم بيمارستان. وقتي رسيديم به بيمارستان بيمارستاني ديده نمي شد. يك ويرانه بود. شهر به هم ريخته بود. 9 تا قبر نشانمان دادند و گفتند كه علي اينجا دفن شده. نمي خواستم باور كنم. يعني نمي تونستم باور كنم. آخه ما هيچ چيزي از علي نديده بوديم. نه پيكري و نه حتي نشونه اي ،حتي مثل يه تيكه از لباسش. از همه بدتر اين كه يكي از كردهاي بومي منطقه به ما گفت:«علي رمضان پور تير خورد ، من خودم اون رو سوار هلي كوپتر كردم و هلي كوپتر اون رو به كرمانشاه برد.» به كرمانشاه اومديم. سه روز تمام بيمارستان ها و درمانگاه هاي كرمانشاه و اسلام آباد را زير پا گذاشتيم. اثري از علي نبود. هر پاسدار و حتي هر كردي را كه از پشت سر مي ديدم كه از نظر هيكل و قامت به علي مي خورد مي گفتم اين علي من است. همه چهره ها را با دقت نگاه مي كردم كه شايد علي رو بينشون پيدا كنم. اما پيدا نشد. برگشتيم كرج.از طرف پادگان ولي عصر(عج) اومدند و اعلام شهادت كردند.وقتي حجله شهادتش بر پا شد هركس مي اومد و عكسش رو مي ديد مي گفت:اين شهيد مگه اينجا زندگي مي كرده؟ همسايه ها و همكاراش توي تهران از حجب و حياي علي و ادب و تربيتش صحبت مي كردند از بس كه جوون با حيا و باوقاري بود. پدر علي هم شهادتش را باور نمي كرد. او هم مدام احساس مي كرد علي را پيدا خواهند كرد. احساس مي كرد تمام اين اتفاقات،خبر شهادت،تسليت ها و... يك اشتباه ساده بيشتر نيست كه در شلوغي هاي جنگ ممكن است پيش بيايد. پدر علي از آن دوران خاطره اي مي گويد: بعد از اين كه از كردستان برگشتيم يك شب خواب ديدم كنار مزار شهداي پاوه هستم. علي از توي قبر سومي بيرون آمد. يك گوني توي دستش بود و داشت گوني رو با خاك پر مي كرد. :گفتم علي جان بابا چه كار مي كني؟ گفت: بابا دارم سنگر مي سازم. براي مراسم چهلم به همراه 60 نفر ديگه به پاوه دعوتمون كردند.سرمزار كه رسيديم ديديم كه قبر علي سومين قبره. دلم آروم گرفت و مطمئن شدم كه اين قبر،قبر علي است و خواب من درست بوده. اولين بار كه به پاوه آمده بوديم با اين كه قبر علي رو نشونمون دادند اما ما اصلاً متوجه نشده بوديم كه آرامگاهش كدومه. چون باور نمي كرديم كه علي به شهادت رسيده باشه. مادر علي مي گويد: ... وقتي مزار علي رو نشونمون دادند من قسمتي از خاك رو به هم ريختم. جلوم رو گرفتند. گفتم:بايد علي رو به من نشون بدين.علي من اينجا توي غربت چه مي كنه؟ و حالا 30 سال از غربت فرزندم مي گذره و هنوز دل من و ديدگان من به دنبال علي است. اگرچه هر سال به مناسبت سالگرد شهادتش به سر مزارش مي رم ك/4 693/1027




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 488]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن