واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: راز درگوشی سعد خفاف می گوید: از زاذان پرسیدم ، شما قرآن را بسیار خوب و صحیح تلاوت می كنید، آنرا پیش كه یاد گرفته اید؟زاذان تبسمى كرده و گفت : روزى مشغول خواندن اشعار بودم و مرا صداى خوب و شیرینى بود، در این هنگام امیر المومنین از آن محل عبور میكردند، از خوشى صدایم بعجب آمده و فرمود: چرا تلاوت قرآن نمی كنى؟عرض كردم : چگونه از قرآن تلاوت بكنم ، و قسم به خدا بیش از آن اندازه اى كه در حال نماز براى من واجب است قرائت نمایم : یاد ندارم و نمى توانم بخوانم .
آن حضرت مرا به نزدیكى خود طلبیده ، و در گوش من كلماتى را تلاوت فرمودند كه من آشناى به آن كلمات نبودم و نفهمیدم معانى آن ها را، و سپس امر كردند كه دهان خود را باز كن ! و چون باز كردم از آب دهان مباركش قطره اى به دهانم انداخت .قسم به خدایم كه هنوز از پیشگاه آن حضرت قدم برنداشته بودم كه متوجه شدم : قرآن را با اعراب و قرائت صحیح حفظ كرده ام ، و پس از آن احتیاج نداشتم كه در قرآن از كسى تعلم پیدا كنم (1).سعد خفاف می گوید: این قصه را در محضر حضرت باقر علیه السلام نقل نمودم ، آن حضرت فرمود: زاذان راست گفته است ، امیرالمؤ منین (ع ) اسم اعظم را به گوش زاذان خواند.(2) نتیجه :آنانكه خاكرا بنظر كیمیا كنند آیا بود كه گوشه چشمى به ما كنندبنده خودم در سال (1359) قمرى كه در همدان بودم : با پیر مردى در مدرسه آخوند مصادف شدم كه قرآن را از حفظ می خواند، این پیرمرد به نام مشهدى كاظم و از اهل سار(قریه ایست فیمابین همدان و اراك ) و آدم بى سواد و زارعى بوده است ، و به طوریكه اظهار می كرد روزى از بیابان به سوى آبادى می آمد در نزدیكى امامزداده هفتاد و دو تن با دو نفر جوان عمامه سبز عرب مواجه می شود.این دو نفر كه آثار بزرگى و عظمت از چهره مباركشان جلوه گر بود، به مشهدى كاظم می فرمایند: بیا به همراه ما به زیارت این مرقد (امامزاده ) برویم .مشهدى كاظم به همراه آنها وارد حرم می شود، و پس از زیارت و صلوات فرستادن ، متوجه مشهدى كاظم شده می فرمائید: این نوشته هائی كه در اطراف داخل حرم و گنبد نوشته شده است چیست ؟ مشهدى كاظم می گوید: من سوادى ندارم و از خواندن آنها معذرت می خواهم .یكى از آن دو نفر می فرماید: ببین این نوشته ها چیست و می توانى آنها را بخوانى (و در این ضمن دست به صورت و سینه پیرمرد می كشند) مشهدى كاظم این دفعه متوجه به خطوط اطراف حرم شده ، و آیاتی را كه در كاشیها نوشته شده بود مى خواند، ولى از به یسوادى خود غفلت داشته است .سعد خفاف می گوید: این قصه را در محضر حضرت باقر علیه السلام نقل نمودم ، آن حضرت فرمود: زاذان راست گفته است ، امیرالمؤ منین (ع ) اسم اعظم را به گوش زاذان خواندآن دو نفر از حرم خارج می شوند، و مشهدى كاظم به فاصله چند قدمى از پشت سر آنها از حرم خارج و اثرى از آنها نمى بیند.در این ساعت پیرمرد متوجه به حقیقت این پیش آمد شده ، و بى نهایت مضطرب و متوحش شده و بیهوش می شود، و چند ساعتى در این حال بوده ، و سپس كه به خود مى آید هوا تاریك و شب شده بود، و یواش یواش به سوى آبادى حركت می كند. و چون وارد آبادى می شود، متوجه به خود شده مى بیند كه : قرآن را از حفظ می خواند، و شروع می كند به خواندن آیات قرآن .بنده خودم در مدرسه همدان با حضور جمعى از دوستان و علماى محترم همدان (كه از جلمه حضرت مستطاب آقاى آخوند ملا على آقا همدانى دام ظلّه العالى بود) چند روزى از احوال این پیرمرد تحقیق نموده و خصوصیات حفظ او را امتحان می نمودم ، و از عجایب حفظ او این بود كه هر كلمه را كه مى پرسیدیم بدون فكر به موارد آن كلمه اشاره كرده ، و بلافاصله آیات و كلمات قبل و بعد آنرا تلاوت می نمود، و به طورى در كلمات و آیات قرآن مجید مسلط بود كه گوئى تمام خطوط قرآن در مقابل چشم او صف كشیده است . و هر چه می خواستیم كلمه یا اعرابى را بر او مشتبه كنیم : نمی توانستیم .(3)___________________1- در سفینة البحار نقل می كند: زاذان در یكى از جنگها در محضر امیرالمؤ منین (ع ) به شهادت رسید، و اولاد او به شهر قزوین منتقل شدند، و زاذانیه نام قبیله ایست در قزوین .2- (رجال ابوعلى )3- مجموعه قصه های شیرین، مصطفوی، حسن تنظیم: شکوری_کارشناس بخش قرآن
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 431]