محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846426234
بررسى تطبيقى دو كتاب «طبايع الاستبداد»و «تنبيه الامة»
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بررسى تطبيقى دو كتاب «طبايع الاستبداد»و «تنبيه الامة» نويسنده: احمد رهدار مقدمهدر غالب حركت هاى اجتماعى ـ خصوصاً حركت هايى كه از جنس شورش، كودتا، انقلاب و يك نهضت فراگير هستند ـ عده قليلى رهبرى حركت را بر عهده مى گيرند. رهبران يك حركت اجتماعى، ممكن است خود صاحب رأى و فكر بديع باشند و يا بى آن كه صاحب رأى و فكر خلاق باشند، مجريان و مديران خوبى براى پياده كردن انديشه هاى ديگران باشند. معمولا رهبران يك حركت در زمان حيات خود و زمان شكل دهى حركت، مانع از ايجاد تحريف و انحراف در مسير حركت مى شوند; مگر اين كه مانند ياسر عرفات تغيير ايده داده باشند. اما در مراحل بعدى انقلاب ـ كه يا آنان، در قيد حيات نيستند و يا شور و شوق اوليه حركت تا حد زيادى فرونشسته، و كسانى كه چندان به اصل حركت ايمان نداشته اند نيز به نحوى در جهت دهى حركت نفوذ يافته اند ـ احتمال انحراف حركت، بيشتر مى شود. تحريف و انحراف در تاريخ يك حركت اجتماعى، در سطوح مختلفى مى تواند رخ دهد:1. جهت واقعى حركت كتمان شود; و سطح حركت تنزل يابد; و آرمان هايى غير از آرمان هاى واقعى حركت به عنوان غايتِ آن معرفى شود; مثلا آرمان ايجاد عدالت خانه كه از مهم ترين درخواست هاى علما در جريان مهاجرت صغرا در نهضت مشروطه بود، از فهرست درخواست هاى علما حذف شود و فقط به ذكر برخى درخواست هاى ميانى و جزيى آنان اشاره شود1.2. عوامل و محرك هاى ابتدايى در شروع حركت تحريف شود; مثلا ظلم و خيانت دستگاه حاكم در ايجاد انگيزه براى شروع حركت ناديده گرفته شود و در عوض، كل حركتْ مسبب از يك ناراحتى و دعواى شخصى برخى رهبران نهضت با يكى از مسئولان دستگاه حاكم معرفى شود.3. بى آن كه محتواى حركت تحريف شود، رهبران ساختگى به جاى رهبران واقعى حركت معرفى شوند. مثل حذف علما و ناديده گرفتن نقش آنان در بيدارى و حركت مردم در جريان نهضت مشروطه و معرفى كردن روشن فكران غرب زده به عنوان رهبران نهضت; و يا تحريف در انتساب انديشه رهبران نهضت مشروطه به انديشه نويسندگان اروپايى. مثل انتساب دروغين تنبيه الامة به انديشه هاى نويسندگان فرانسوى و يا انتساب رهبران نهضت مشروطه مشروعه به استبداد شوروى.4. مجارى خطوط خدمت و خيانت، و موازنه منفى و مثبت تعويض شود. مثل اين كه جريان هاى اجتماعى برخاسته از متن دين، جريان هاى وابسته، تحجرگرا، مرتجع و عامل عقب ماندگى جامعه و جريان هاى اجتماعى منتسب به يكى از دولت هاى قدرت مند; جريان هاى مترقى، متعالى و عامل پيشرفت جامعه معرفى شود.از بدِ اتفاق، همه اين گونه تحريفات در تاريخ نهضت مشروطه رخ داده است. اما آنچه كه اين نوشته درصدد تبيين آن است، بررسى اين نكته است كه آيا تنبيه الامة به عنوان يكى از مهم ترين منابع فكرى نهضت مشروطه و ديدگاه يكى از بزرگ ترين رهبران نهضت مشروطه ـ كه پس از گذشت قريب به يك قرن هنوز زنده و پوياست ـ ، برخاسته از انديشه اى دينى و خودى است؟ تا در اين صورت نهضت مشروطه نيز يك نهضت اصيل دينى و مردمى قلمداد شود; و يا اين كه متأثر از انديشه هاى خارج از حوزه دين، مثل انديشه هاى نويسندگان قرن هجده فرانسه است؟ تا در اين صورت، يك نهضت غيردينى، غيراصيل و غيرمردمى شمرده شود.از آن جا كه بيشترين احتمال در تأثيرپذيرى تنبيه الامة از انديشه هاى غربى، از طريق طبايع الاستبداد كواكبى، و تأثيرپذيرى طبايع الاستبداد از كتب آلفيرى، و آلفيرى از نويسندگان فرانسوى است; به مقايسه و تطبيقِ موضوع، محتوا و روش بحث دو كتاب «تنبيه الامة» و «طبايع الاستبداد» مى پردازيم.«طبايع الاستبداد»اين كتاب، دومين اثر معروف و پرآوازه كواكبى مى باشد كه در عصر استبداد سلطان «عبدالحميد» عثمانى براى آزاد كردن و بيدارى مردم مسلمان، مخصوصاً اعراب نوشته شده است. اين كتاب حدود چهار سال قبل از امضاى اولين فرمان مشروطيت در ايران نوشته شده است; از اين رو با توجه به محتواى ضد استبدادى آن، براى جامعه ايرانى آن وقت كه درگير با استبداد قاجارى و در صدد ايجاد نظام مشروطيت بود، مى توانست مفيد و تأثيرگذار باشد. به همين علت، در 1325 ق توسط يكى از شاه زادگان قاجار به نام «عبدالحسين ميرزا» به فارسى ترجمه شد.فضاى قلمى كتاب تقريباً در سراسر آن تند است و اين امر مى تواند معلول دو چيز باشد:1. عنوان و هدف كتاب، مقتضى قلمى است كه جداى از مُستَدل و داراى پشتوانه فكرى بودن، بايد شورآفرين و بيدار كننده نيز باشد. به عبارت ديگر، هدف از نوشتن كتاب تنها با اجتماع «شور» و «شعور» حاصل مى شود. چرا كه اگر شور توسط شعور هدايت نشود، علاوه بر اين كه سطحى، موقت و كم تأثير خواهد بود، جهت مشخصى را هم در سير تكاملى خود نخواهد داشت.2. اين كتاب دو سال قبل از رحلت كواكبى، يعنى در سال 1318 ق نوشته شده است، آن هم در شرايطى كه وى تقريباً در تبعيد (مصر) به سر مى برد. خشم سال هاى متمادى مبارزه كواكبى عليه استبداد عثمانى ـ به خصوص كه در اواخر عمرش از بيدار شدن مردم استبدادزده عرب، نااميد شده بود ـ در اين كتاب جمع شده است; پس طبيعى است كه قلم آن تند و صريح باشد.در اين كه آيا اين كتاب صرفاً نتيجه مبارزات خود اوست و يا اين كه به نحوى از فضاهاى سياسى و علمى دنياى آن روز، مخصوصاً غرب هم متأثر بوده يا نه، اقوال مختلفى وجود دارد:1. برخى بر اين باورند كه كواكبى اين كتاب را از روى كتاب «ويكتور آلفيرى2» كه در زمان او پرآوازه بوده، اقتباس كرده است3. به خصوص كه «تاپى يرو4» ادعا كرده، كواكبى زبان فرانسه را مى دانسته است. ولى «سامى الدهّان5» و «احمد امين6» معتقدند كه او هيچ يك از زبان هاى اروپايى را نمى دانسته است7 و دانسته هايش را درباره تاريخ و انديشه اروپايى از طريق ترجمه هاى تركى كتاب هاى اروپايى به دست آورده است. وى، رساله «طبايع» را نيز از ترجمه تركى يكى از مقالات آلفيرى اقتباس كرده است8.ترجمه تركى كتاب آلفيرى در سال 1898 به وسيله «عبدالله جودت» به قصد تبليغ عليه سلطان عبدالحميد در «ژنو» منتشر شده و احتمالا يك نسخه از آن در دست كواكبى بوده است9.2. از سوى ديگر، «رشيد رضا» مى گويد: اوصافى كه «كواكبى» از نظام استبدادى برمى شمارد گزارشى چنان دقيق از شيوه حكومت عثمانى است كه نمى توان آن را فراورده ذهن بيگانه دانست.10 به عبارت ديگر، رشيد رضا معتقد است كه طبايع نتيجه تجربه مبارزات كواكبى با دولت عثمانى است.3. به نظر مى رسد كه كتاب طبايع نه آن طور است كه تمام آن متأثر از كتاب ها و انديشه هاى اروپايى باشد، و نه آن طور كه همه از ترواشات ذهنى نويسنده باشد. بلكه همان طورى كه خود كواكبى در مقدمه طبايع بدان اعتراف مى كند; برخى متأثر از ديگران و بعضى زاييده فكر خود اوست. چه اين كه غالب كتاب هايى كه نوشته مى شوند، اين گونه اند.«تنبيه الامة»تنبيه الامة مهم ترين اثر سياسى مرحوم نايينى است كه در ربيع الاول 1327، تقريباً ده ماه پس از الغاى موقت مشروطيت و بستن مجلس (جمادى الاول 1326) و چهار ماه پيش از فتح تهران و بازگشت مجدد مشروطيت (جمادى الثانى 1327) نوشته شد11، و همان سال در بغداد و سال بعد در تهران چاپ شد. در سال 1334 ش با مقدمه و توشيح و توضيح سودمند آيت الله طالقانى براى سومين بار چاپ شد12. در ابتداى كتاب، دو تن از مراجع بزرگ نجف اشرف ـ ملا محمدكاظم خراسانى و عبدالله مازندرانى ـ تقريظيه زده اند و بعدها علماى ديگرى نيز بر آن تقريظيه زده اند13. در زمان حيات نويسنده از اين كتاب استفاده هاى سويى شد و به همين علت مرحوم نايينى وقتى به مرجعيت مى رسند، دستور جمع آورى آن را از كتاب خانه ها و منازل مى دهد و براى به دست آوردن هر نسخه آن، مقدار پولى هم به عنوان جايزه در نظر مى گيرند14. و آن گاه كه برخى در مورد مشروطيت و كتاب تنبيه الامة از او سئوال كردند، در برابر آنان نسبت به آنچه صورت گرفته بود به درگاه الهى استغفار نمود15. هر چند برخى، جمع آورى اين كتاب را به دستگاه حاكمه نسبت مى دهند16.تأثيرپذيرى «تنبيه الامة» از «طبايع»; تحريف يا واقعيت؟«عبدالهادى حايرى» معتقد است، طبايع كه تحت تأثير ترجمه تركى كتاب آلفيرى نوشته شده بود و به اين علت، متأثر از انديشه هاى انديشمندان سده هيجدهم فرانسه مى باشد17; هم به فارسى ترجمه شد و هم مستقيماً مورد استفاده مرحوم نايينى قرار گرفت و در شكل يابى تئورى استبداد وى نقش عمده اى بازى كرد. پس مى توان گفت انديشه هاى نو كه در كتاب تنبيه الامة يافت مى شود، به طور عمده ولى غير مستقيم، از ايده هاى انديشمندان سده هجده فرانسه به ويژه «مونتسكيو» ريشه گرفته است18. به نظر مى رسد كه اين قول موجه نباشد، چون مقايسه تطبيقى اين دو كتاب به خوبى مى رساند كه تنبيه الامة از طبايع اقتباس نشده است، زيرا:1. عنوان فصل ها ـ به استثناى فصل ششم ـ و محتواى اين دو كتاب با يكديگر متفاوت است. عنوان فصل هاى كتاب طبايع عبارتند از: استبداد چيست؟ استبداد با دين، استبداد با علم، استبداد با بزرگى، استبداد با مال، استبداد با اخلاق، استبداد با تربيت، استبداد با ترقى، استبداد و رهايى از آن. در حالى كه عنوان هاى كتاب تنبيه الامة عبارتند از: مقدمه (شامل: حقيقت استبداد، تبيين گونه هاى حكومت، آزادى، برابرى، قانون اساسى، مجلس شوراى ملى)، مردود بودن استبداد در همه اديان و در نزد همه فلاسفه (فصل اول)، غير ايده آل و غصبى بودن هر حكومتى در عصر غيبت و لزوم تلاش براى ايجاد حكومتى به قدر مقدور غيراستبدادى (فصل دوم)، نظام مشروطه بهترين نوع حكومت قدر مقدور (فصل سوم)، رفع برخى شبهات و وسوسه ها در خصوص حرّيت، مساوات و... (فصل چهارم)، شرايط مسئوليت پذيرى نمايندگان مردم در مجلس براى اداره حكومت و بيان وظيفه عمليه ايشان (فصل پنجم)، خاتمه: راه هاى درمان استبداد (فصل ششم).هم چنان كه پيداست، به جز فصل ششم تنبيه الامة كه عنوان آن با فصل نهم طبايع يكى مى باشد، ساير فصل ها از جهت عنوان و محتوا با يكديگر متفاوتند. فصل ششم تنبيه الامة هم كه بيشتر در معرض شك در اقتباس از طبايع مى باشد; اگرچه به لحاظ عنوان توافق دارند، به لحاظ محتوا و راه هايى كه براى رهايى از استبداد پيشنهاد مى كنند، كاملا با يكديگر متفاوتند.. «كواكبى» در آخرين بخش از كتاب خود، به استبداد و راه رهايى از آن مى پردازد. وى رفع استبداد را منوط به شروط زير مى داند:الف) اكثريت ملت، بايد دردهاى استبداد را احساس كرده باشند تا مستحق آزادى گردند.ملتى كه حكم زبونى بر آن رفته و آن را تا حد چارپايان كشانده باشند، هرگز سئوال از آزادى نكند و گاه باشد كه بر مستبد كينه گيرد; ولى به جهت انتقام بر شخص مستبد، نه به جهت خلاصى از استبداد. اينها فقط بيمارى را با بيمارى ديگر عوض مى كنند، و بسا بود كه آزادى، خودبه خود به ملتى برسد، اينها نيز قدر آزادى خود ندانند.ب) استبداد را با سختى نبايد مقاومت كرد، بلكه بايد به تدريج با او مقاومت جويند. چرا كه مقاومت استبداد با عَنف اگر شود، مبادا فتنه اى برآيد كه مردمان را درو نمايد. اگرچه گاهى استبداد، از شدت به درجه اى رسد كه ناگهان فتنه از روى طبيعت منفجر شود، مخصوصاً پس از موارد زير:بعد از منظر خونين دردناك; بعد از واقعه جنگى كه مستبد در آن مغلوب گرديده; بعد از اهانت مستبد نسبت به دين; بعد از تنگى شديد مالى كه عموميت يافته باشد و از مستبد مساواتى نبينند; بعد از حادثه تنگنا كه موجب همراهى قسمتى بزرگ از زنان در يارى كردن مردان باشد; بعد از آن كه دوستى شديد از مستبد، نسبت به كسى كه ملت او را دشمن شرف خويش داند ظاهر گردد.مستبد، هر قدر كه نادان باشد به اين امور واقف است، و چون يكى در صدد شود كه مستبد را به هلاكت رساند، او را دلير سازد تا يكى از اين اشتباهات را مرتكب شود و خودبه خود اسباب سرنگونى خود را فراهم كند.ج) قبل از اين كه در صدد هلاكت مستبد باشند، بايد چيزى كه در صدد هستند تا استبداد را به آن بدل كنند، آماده كنند. در باب تبديل استبداد، شناسايى اجمالى كافى نيست; بلكه مطلب را بايد تبيينى واضح و موافق رأى همه با اكثريت يا به رأى عموم لشكرى معين كنند. چرا كه اگر فايده كار در ابتدا مبهم باشد; ناچار در آخر اختلاف واقع شود و كار فاسد گردد.هرگاه مستبد احساس خطر كرد و شروع به احتياط كرد; ملت از روى طبيعت مستعد گرديده، تا قبول اين قوانين كند كه خود حاكم خويش باشد. پس مختار است كه خود مستبد را تكليف نمايد تا اصول استبداد را به اصول مقرره كه مهيا ساخته اند، بدل كند و او هم چاره اى جز قبول نخواهد داشت19.د) محاسبه بى مسامحه ملت از مجريان قانون20.. راه هايى كه تنبيه الامة براى رهايى از استبداد پيشنهاد مى كند، چهار چيز است:الف) رفع جهل و غفلت عمومى از طريق تشريح حقيقت استبداد و مشروطيت به زبان «حكمت، موعظه حسنه و جدال احسن» و به شيوه اى ملايم و به دور از خشونت، و با رعايت حفظ اذهان از شوائب غرضيات، و تحرز از موجبات تنفر و انزجار قلوب.ب) رفع استبداد دينى از طريق ملكه تقوا و عدالت.ج) رفع سنت «شاه پرستى»، و ميزان ارزش قرار دادن «لياقت، درايت و علم» را به جاى شاه پرستى.د) رفع تفريق كلمه، و ترتيب دادن موجبات اتحاد به حكم عقل و شرع21. البته اگرچه كواكبى نيز در طبايع، به جهل و نقش آن در تقويت استبداد اشاره كرده و مى نويسد: «نادانى ملت و سپاه منظم، دو سلاح مهم مستبد است. مستبد مى خواهد كه رعيتش در شير و فايده هم چون گوسپند باشد; و در اطاعت مانند سگ، فروتنى و تملق نمايند. اما بر رعيت است كه مثل اسب باشد; اگر او را خدمت كنند خدمت نمايد و اگر بزنندش بدخويى آغازد22. در عين حال، به وضوح روشن است كه راه هاى درمانى مرحوم نايينى و كواكبى براى استبداد، يكى نيست.2. محتواى كتاب تنبيه الامة نشان مى دهد كه نويسنده آن، شخصى مجتهد و آگاه به تمام مبانى دينى مكتب خود مى باشد و در صدد است تا تطبيق و پياده شدن اصول مشروطيت غربى را در قوانين اسلام توجيه كند. جداى از اين كه اعمال مستبدانه شاه قاجار در بستن مجلس ملى ايران، نويسنده را به ضرورت نوشتن اين كتاب ـ جهت هدايت مردم ايران و در صحنه نگه داشتن آنها ـ كشانده است. نكته قابل ذكر اين است كه تنبيه الامة بيشتر براى جواب دادن به شبهه ها و اشكالاتى نوشته شده است كه از جانب علماى مشروعه خواه مبنى بر مخالفت اصول مشروطه غربى با اسلام، مطرح مى شدند. حايرى نيز به اين نكته اشاره كرده و مى نويسد: «نايينى كتاب ها و رساله هاى فراوانى را از آثار شعبه استبداد دينى بر ضد مشروطه خوانده بود و همين نكته يكى از انگيزه هاى نايينى را براى نوشتن كتابش تشكيل داد23.به همين علت، على رغم ادعاى نويسنده آن مبنى بر تحرير كتاب براى عموم مردم و حذف دو بخش از آن به علت صعوبت و غير قابل استفاده بودن آن براى عموم24; باز هم متن و محتواى كتاب بالاتر از سطح فكرى توده مردم است; چرا كه جواب دادن به آن شبهه ها و سئوال ها، مقتضى بحثى عالمانه مى باشد. به عبارت ديگر، فضاى كتاب تنبيه الامة نشان مى دهد كه ناظر به شرايط خاص حاكم بر آن روزگار ايران نوشته شده است، نه متناسب با اصول و فصل هاى كتاب كواكبى كه حداقل هفت سال قبل و متناسب با فضاى خاص ديگرى نوشته شده است. بنابر اين، اقتباس از طبايع، اساساً هدف مرحوم نايينى را از نوشتن تنبيه الامة برآورده نمى كند.از سوى ديگر، محتوا و سبك قلم كتاب طبايع، به حقيقت ـ همان طور كه نويسنده آن اراده كرده است ـ در سطح فهم عموم مردم مى باشد و نشان مى دهد كه براى فضايى استبدادزده نوشته شده است و بيشتر حالت تبيينى و توصيفى دارد، تا استدلالى و به منظور حل شبهات. به همين علت نگارش ساختارى دو كتاب كاملا متفاوت است. سبك قلمى طبايع گاه به طور كامل حماسى و ادبى مى شود و بيشتر حالت خطابى و اقناعى دارد، مثل عبارتِ: «اگر استبداد، شخصى بود و مى خواست كه حسب و نسب خويش را آشكار سازد، هر آيينه مى گفت: نامم شرّ است، پدرم ستم كارى، مادرم بدرفتارى، برادرم خيانت كارى، خواهرم درويشى، عمويم تنگ دستى، دايى ام زبونى، فرزندم بى نوايى، دخترم بى كارى، وطنم خرابى و قبيله ام نادانى است25». اما سبك قلمى تنبيه الامة از ابتدا تا انتها، به شيوه استدلالى صرف مى باشد. چه اين كه، مقتضى رفع و دفع و حل شبهات، استدلال است; و مقتضى توصيف و تبيين، ساده گويى و گاه حماسى گويى. على الخصوص كه «حوزه خطاب ميرزا، نه مردم عادى بلكه مجتهدان و فضلا و نخبگان علما و حوزه هاى دينى شيعه بوده اند26».3. به لحاظ هدف نيز، تنبيه الامة و طبايع با يكديگر قابل تطبيق نيستند. چرا كه تنبيه الامة، به دنبال تبيين استدلالى مشروع بودن نظام مشروطه و عدم منافات آن با اصول اسلامى مى باشد. وى تحقق مشروطيت واقعى را منوط به دو اصل «حريت» و «مساوات» مى داند و در اين خصوص مى نويسد: «سرمايه سعادت و حيات ملى و محدوديت سلطنت و مسئوليت مقدمه آن، و حفظ حقوق ملّيه، همه منتهى به اين دو اصل; يعنى حريت و مساوات مى شود و حق آزادى خدادادى است، حقى كه در نظام استبدادى برافتاده و اعاده اش از شرايط جامعه است27».ولى طبايع به دنبال تلفيق دموكراسى با اسلام مى باشد28. وى سرّ پيشرفت ملت هاى متمدن را مشاركت عمومى آنها دانسته و اين مشاركت را بزرگ ترين اسرار كاينات برمى شمارد29.4. محمدجواد صاحبى در مقدمه اى كه بر كتاب طبايع زده است، اقتباس تنبيه الامة از طبايع را چنين نقد مى كند: «هر دو كتاب را مكرر و با دقت مطالعه و بررسى كرده ام و همسانى و مشابهتى ميان آن دو نديده ام. زيرا به جز اندكى از اصطلاحات رايج در فرهنگ دينى و عربى و پاره اى از نكات كه لازمه استدلال هاى عقلى است و معمولا از باب توارُد دو انديشه بر يك موضوع، در گفتارها و نوشتارها ديده مى شود، شباهت ديگرى ميان آن دو ديده نمى شود و اصولا آهنگ دو كتاب با هم متفاوت است; زيرا كواكبى در طبايع به بررسى درد و مرحوم نايينى در تنبيه الامة به درمان پرداخته است. آرى ممكن است مرحوم نايينى قبل از نوشتن اثر خود، كتاب طبايع را ديده باشد30.5. مرحوم استاد حميد عنايت، قول اقتباس تنبيه الامة از طبايع را هم سو با قول ايران شناسان غربى دانسته و مى نويسد: «رساله تنبيه الامة، رساله اى بسيار بديع تر و منظم تر از طبايع است، اگر چه به سبب پيچيدگىِ شيوه نگارش و روش استدلال، مثل طبايع شهرت همگانى ندارد. يكى دو تن از ايران شناسان غربى در گفتوگو با نگارنده، مدعى شدند كه مطالب تنبيه الامة از طبايع گرفته شده است، ولى بررسى و مقابله دقيق دو كتاب اين دعوى را تأييد نمى كند31».6. به نظر مى رسد كه كواكبى تا حدودى از انديشه هاى غربى قرن هيجدهم متأثر شده است و گاه از آنها به نحوى دفاع مى كند; مثلا وقتى مى خواهد برجستگانى را نام ببرد كه مستبدان از آنها مى ترسند، نمى تواند از ذكر نام قهرمانان غربى چشم بپوشد و ناخودآگاه «منتسكيو»ها و «شيلار»ها را نيز ياد مى كند32; و يا مستبد غربى را به نحوى مذمت مى كند كه از نوعى مدح نيز نسبت به مستبد شرقى برخوردار مى شود.وى در جايى از اين كتاب مى نويسد: «از جمله فرق هاى مستبد غربى و شرقى اين است كه مستبد غربى ملت را بر كسب، اعانت مى كند ولى مستبد شرقى چنين نمى كند و واضح است كه اين اعانت، نه به نفع ملت، بلكه در راستاى همان استبداد مى باشد; و گرنه مستبدى كه ملت را براى خود ملت اعانت كند كه ديگر مستبد نيست33». در مقابل، مرحوم نايينى حضرت سيدالشهدا (حسين بن على)(عليه السلام) را قهرمان ضد استبدادى معرفى مى كند34.استبداد سياسى و استبداد دينى از نگاه تنبيه الامة و طبايعاز نظر كواكبى، استبداد در اصطلاح، يعنى تصرف كردن يك يا چند نفر در حقوق ملت، بدون ترس از بازخواست و منشأ آن اين است كه حكمران، مكلف نيست تا تصرفات خود را با شريعت يا بر قانون يا بر اراده ملت مطابق سازد. وى هم چنين معتقد است كه استبداد در همه انواع حكومت ها ـ اعم از فردى مطلقه، فردى مقيده و دموكراسى (حكومت جمعى) ـ قابل تصور است; چرا كه در حكومت هاى دموكراسى، اشتراك در رأىْ دفع استبداد نمى كند. البته عمدتاً آن را تخفيف مى دهد ولى گاه استبدادِ حكومت دموكراسى، سخت تر و مضرتر از استبداد حكومت فردى است35. در هر حال; استبداد، استبداد است حتى اگر در قالب يك حكومت دموكراتيك باشد. سلطنت مستبده نسبت به تمامى فروعات خود، داراى صفت استبداد باشد; از مستبد اعظم گرفته تا پليس و فرّاش و... وزير اعظمِ سلطان مستبد، لئيم اعظم ملت باشد. وزير مستبد، وزير مستبد باشد نه وزير ملت، و مشير سلطنت مستبده نيز مشير مستبد است و بر ملت غيرت برد نه از بهر ملت. پس دستگاه مستبده، همه اش از جنس استبداد است. برزگر بدبخت را به سپاهى گرى گيرند و او همى گريد; ولى به محض اين كه آستين جامه سپاهيان درپوشد، نخست بر پدر و مادر خويش خوى پلنگى آشكار كند و سپس بر سايرين، و در اين راه ميان دشمن و برادر فرق نگذارد36.مقام مستبد مثل هيزم شكنى است كه براى رسيدن به منفعت عاجل، فقط درختان را قطع مى كند و از اين شخص جز خراب كارى اميدى نيست37.مرحوم نايينى نيز استبداد را عمل و تصميم خودسرانه يك فرد بدون در نظر گرفتن ديدگاه هاى ديگران و مقابل آن را مفهوم عمل و تصميم بر اساس مشورت با ديگران مى داند38. كواكبى درباره ارتباط «استبداد سياسى» و «استبداد دينى»، به ديدگاه سياسيون غربى استناد مى كند و نظر آنها را ـ كه معتقدند دين و استبداد دو كلمه باشد به يك معنى39 ـ پسنديده و مى نويسد: «سياسيون غربى بر اين باورند كه استبداد سياسى از استبداد دينى توليد مى شود و يا اين كه لااقل اين دو همزاد و محتاج يكديگرند، و يكى در عالم دل حكومت دارد و ديگرى در عالم جسم. تعليمات دينى آدميان را به ترس از قوه هولناك و عظيمى فرامى خوانند و مستبد نيز مردم را از برترى شخصى و مكبّر حسى خود مى ترساند. به عبارت ديگر; مردم عوام، معبود خود را با ستم كار خويش در بسيارى از حالات و نام ها و صفات، مشترك مى بينند. هيچ مستبدى نيست كه براى خود صفتى قدسى انتخاب نكرده باشد و يا لااقل براى خود اصحابى از اهل دين نگه نداشته باشد تا او را در ظلم بر مردم به نام خداوند يارى كنند. پس ميان دو استبداد دينى و سياسى، مقارنه بدون انفكاك است كه هر زمان كه يكى از اين دو در ملتى موجود شود، ديگرى را نيز با خود مى آورد يا اگر يكى زايل شود ديگرى نيز زايل مى شود».مرحوم نايينى اگر چه استبداد سياسى و استبداد دينى را در ارتباط با يكديگر و متقوم به هم مى داند، ليكن استبداد سياسى را لزوماً زاييده استبداد دينى نمى داند40. به همين علت، ممكن است در جايى استبداد باشد ولى ربطى به امور دينى نداشته نباشد، مثل استبداد در ممالك كفر. آن استبدادى كه مرحوم نايينى با آن مخالف بود و تنبيه الامة را در ردّ آن نوشت; نه لزوماً استبداد دينى، بلكه بيشتر استبداد سياسى حاكم بر ايران بود.به نظر مرحوم نايينى، «استبداد دينى عبارت از ارادات خودسرانه است كه منسلكين در ذىّ سياست روحانيه، به عنوان ديانت اظهار و ملت جهول را به وسيله فَرط جهالت و عدم خِبرت به مقتضيات كيش و آيين خود، به اطاعتش وامى دارند; و اين اطاعت و پيروى چون غيرمستند به حكم الهى ـ عزّ اسمه ـ است، لهذا از مراتب شرك است41». وى استبداد سياسى در كشورهاى اسلامى را در سه مرحله ظلم، به تصوير مى كشد:1. ظلم حكّامِ ستم كار به امام معصوم ـ عليه السلام ـ از جهت اشغال مقام رهبرى; كه مى بايست به او يا نماينده اش باز گردانند و يا از طرف آنها مجاز شناخته شوند.2. ستم به مردم، از جهت سلطه بر اموال و نفوس و نواميس ايشان; كه مى بايست به وسيله وضع قانون اساسى برطرف گردد.3. ستم به خدا، از جهت گستردگى حكومت ستم كاران و خداگونه حكومت كردن و احكام خدا را زير پا گذاردن; كه مى بايست به وسيله نظارت مردم از طريق مجلس شورا كه نمايندگان ملت اند، جلوگيرى به عمل آيد42.ديدگاه كواكبى و نايينى(رحمه الله) درباره سلطنت مشروطهكواكبى در خصوص رابطه سلطنت هاى مشروطه و استبداد مى نويسد: شريك بودن مردم در رأى دادن و برگزيدن، دفع استبداد نمى كند و چه بسا كه حكمرانى يك گروه، از حكومت يك نفر سخت تر و زيان بارتر باشد. بنابراين، سلطنت مشروطه كه قوه قانون گذارى را از قوه مجريه جدا مى كند; تا هنگامى كه مجريان را در برابر قانون گذاران مسؤول نگرداند نمى تواند استبداد را از ميان بردارد. به همين علت مى نويسد: سلطنت از هر قسمى كه باشد از وصف استبداد بيرون مى رود، مگر آن كه تحت مراقبت شديد و محاسبه بى مسامحه باشد43.مرحوم نايينى نيز از واژه هايى نظير «سلطنت اسلاميه»، «سلطنت نوع اول»، «سلطنت جائره» و «سلطنت مستبدانه» استفاده مى كند. اما اين كه موضع وى در قبال اصل سلطنت چيست، جاى بحث دارد. وى با طرح تبدل و تحول سلطنت مطلقه به شورويّه44، اساس نظريه سياسى خود را پى مى ريزد45; و در پاسخ به اين سئوال كه اگر سلطانى به مشاركت و مساوات با ملت راضى شد و كمالات عاليه زيادى را هم دارا بود، آن وقت آيا باز هم لزومى براى تشكيل مجلس شورا و مشروطيت باقى مى ماند يا نه؟ مى نويسد: «اين اعمال سلطان از مقوله تفضّل است نه از باب استحقاق. علاوه بر همه اينها، مصداقش منحصر و ناياب تر از عنقا و كبريت احمرند، و رسميت و اطّرادش هم از ممتنعات است46.نايينى، مشروطه را نظامى به طور كامل اسلامى و ايده آل نمى دانست. به باور وى، مشروطه بدان جهت مشروع بود كه دفع افسد به فاسد بود و داراى ستم و غصب كم ترى بود، و ميزان خلاف و تجاوز به حقوق مردم در آن كم تر از حكومت استبدادى رخ مى داد47. بر اين اساس، او مشروطه را يك نظام قدر مقدور مى داند48و معتقد است كه حكومت مشروطه از باب ضرورت و به «عنوان ثانوى»، مشروع است. زيرا حكومت در مرحله نخست حق امام معصوم(عليه السلام) و در دوره غيبت، از باب ولايت فقيه يا «حِسْبه» از آنِ فقيهانى است كه شرايط لازم را دارا باشند. اما اينك كه استبداد حاكم است و حكومت معصوم(عليه السلام)امكان پذير نيست، مهار ستم و استبداد به قدر امكان از ضروريات دين اسلام است. وى براى توضيح اين مطلب به سه اصل فقهى زير استناد مى كند: «نهى از منكر»، «اداره كشور از وظايف فقيهان» و «بايستگى قلمرودار كردن حكومت ستم49».رابطه دين و سياست از نگاه كواكبىكواكبى پس از بحث درباره ارتباط استبداد سياسى و استبداد دينى، به رابطه خود دين و سياست پرداخته و مى نويسد: «در مذهب اسلام مطلقاً نفوذ دينى نيست، مگر در مسايل اقامه دين50». اين امر نشان مى دهد كه گويا كواكبى قايل به جدايى دين از سياست بوده است، و چون قلمرو اوامر و نواهى دينى را نه در حوزه اجتماعى و دنيايى، بلكه فقط در ساحت روابط فردى و مربوط به آخرت مى داند; در جايى ديگر از همين كتاب مى نويسد كه «مستبد، از علوم دينى كه متعلق به معاد است بيم ندارد51; و در جاى ديگر كه به تفصيل از علوم خطرناك براى مستبد نام مى برد52، از علوم دينى نامى نمى برد53.وى هم چنين معتقد است كه مستبدان، اين دين را وسيله تفرّق كلمه و تقسيم امت قرار دادند و با سخت گرفتن و مشوش داشتن و داخل كردنِ زيادت ها در او، آن را ضايع كردند. وى با استناد به حديث «هلك المُتَنَطِّعون54» معتقد شده است كه نبايد در امر دين سخت گيرى كرد55.به نظر مى رسد، اين نظر كواكبى با ديدگاه قبلى وى كه حوزه نفوذ دين را صرفاً مسايل مربوط به اقامه دين ـ به معنى خاص عبادات و معاملات ـ مى دانست، بى ارتباط نباشد. زيرا وقتى كه دين امرى فردى محسوب شود، سخت گيرى در آن موجّه نخواهد بود. البته اين بدان معنى نيست كه كسانى كه قايل به «دين حداكثر» هستند و قلمرو آن را بسيار فراتر از مسايل فردى ـ بلكه در تمام حوزه هاى اجتماعى ـ مى دانند، لزوماً تبليغ دين را از طريق سخت گيرى ممكن مى دانند; بلكه معتقدند كه اسلام دين «تبشير و تنذير» است و در آن «وعده و وعيد» در هم تنيده شده است. هم بهشت دارد، هم جهنم; هم حديد دارد و هم ميزان; هم ذوالفقار دارد، هم رحمت و شفاعت. در يك كلام، اسلام دين اعتدال است، نه فقط سخت گيرى و نه هميشه سهل انگارى.شايد بتوان مبانى فكرى كسانى كه امروزه استراتژى خود در تبليغ دين و اداره جامعه دينى را بر اساس تز «تساهل و تسامح» تنظيم و تعريف كرده اند، با مبانى فكرى كواكبى پيوند زد. رابطه استبداد و علم از نگاه كواكبى و نايينى(رحمه الله) كواكبى رابطه استبداد و علم را اين گونه ترسيم مى كند: «هم چنان كه مصلحت آن وصى، مقتضى نيست كه يتيمان به حد رشد برسند، هم چنين موافق غرض مستبد نيست كه رعيت به نور علم منور گردد; واز آن جا كه ميان علم و استبداد،جنگ دايمى و ستيز مستمر است، مستبد ديدار دانشمندِ باهوش را خوش ندارد و هر گاه به دانشمندى مثل طبيب يا مهندس يا... محتاج شود، كسى را از ايشان كه كوچك نفس و متملق باشد اختيار مى كند.56»وى در خصوص تأثير جهل رعيت در قوت استبداد مستبد مى نويسد: «عوام، قوت مستبد و اسباب روزى او هستند. با خود ايشان بر ايشان حمله مى برد و به وسيله ايشان بر غير ايشان تطاول مى جويد. چون ايشان را اسير كند، از شوكت او خرّم شوند و چون اموالشان غصب كند، او را بر باقى گذاشتن جانشان ستايش كنند و چون خوارشان سازد، بلندىِ شأن او را بستايند. چون با اموالشان انفاق به اسراف كند، گويند زهى، مردى است كريم، و حاصل سخن اين كه عوام به سبب ترسى كه از جهل ناشى مى شود، با دست خود خويشتن را سر مى بُرند57».مرحوم نايينى نيز اصل اين شجره خبيثه ـ سلطنت مستبده ـ را همان بى علمى ملت به وظايف سلطنت و حقوق مشتركه نوعيه مى داند58 و مى نويسد: «همين جهل رعيت است كه مى پندارد، هر چه نكرد بايد ممنون بود. اگر كُشت و مُثله نكرد يا قطعه قطعه به خورد سگان نداده يا به نهب اموال قناعت و متعرض ناموس نشد، بايد تشكر كرد59». ايشان براى زدودن جهل مردم، به ريشه هاى آن توجه كرده و ميان جهل و استبداد سلطنتى ارتباط برقرار مى كند و راه زدودن جهل را از بين بردن سلطنت و يا لااقل محدود كردن آن به حدود و قوانين مى داند. از اين رو، وى طرح نظام حكومتى قدر مقدور را ارايه مى دهد و بيان مى دارد كه اگر نتوانيم حكومت مطلوب را ـ كه وى لزوماً آن را حكومت معصوم(عليه السلام) مى داند ـ ايجاد كنيم، بايد تلاش كنيم تا نظام حكومتى ما هرچه مقدور است به آن نظام مطلوب، نزديك تر شود60.نگاهى اجمالى به محتويات منحصر به فرد طبايع1. ترس متقابل مستبد و رعيت از يكديگر:كواكبى در خصوص ترس مستبد از رعيت و بالعكس مى نويسد: «ترس مستبد از كينه رعيت افزون تر از ترس رعيت از آسيب مستبد است. چه، ترس مستبد ناشى از علم، و ترس رعيت ناشى از جهل است. ترس مستبد از انتقام به حق است و ترس رعيت از زبونى موهومى است. ترس مستبد از بهر جان است و ترس رعيت از بهر نان. مستبد اگر استبدادش فزون گردد، ترسش نيز به همان نسبت فزون مى شود تا جايى كه از چاكران و خواص خود و حتى از انديشه و خيالات خود مى ترسد61».2. راه شناخت ملت استبدادزده:كواكبى، راه شناخت ملت استبدادزده را وجود زياد الفاظ تعظيم و چاپلوسى در لغت و زبان عرفى آن ملت مى داند. وى سپس از اين سخنش نتيجه مى گيرد كه چون در زبان و لغت فارسى الفاظ تعظيم زياد است، پس ملت ايران سابقه استبدادزدگى زيادى دارد62.3. رابطه استبداد و بزرگى:كواكبى، بزرگى را به حرمت داشتن در دل ها معنى مى كند و آن را رتبه اى روحانى برمى شمارد كه در نفوس آدميان با منزلت حيات برابرى مى كند و براى آن اقسامى ذكر مى كند:بخشش مال از بهر نفع عام را بزرگى كرم; و بخشش علم نافع از بهر عام را بزرگى فضيلت; و بخشش جان در راه نظم و يارى حق را ـ كه برترين اقسام بزرگى است ـ بزرگى والا گويند63.وى درباره ارتباط اداره هاى مستبده با انواع بزرگى مى نويسد: «اداره هاى مستبده، خود موجد بزرگىِ دروغين مى شوند. يعنى در سايه مستبد اعظم، مستبدان كوچكى درست مى شوند. بزرگى دروغين در ملت هاى قديمه كم تر يافت مى شود، بلكه در قرن هاى وسط شروع به رُستن نموده است و در قرن هاى آخرين، بازار آن رواج يافت. منظور مستبد از تربيت بزرگان دروغين، اين است كه به توسط ايشان بتواند ملت را فريب دهد تا در زير نام منفعت، خود را زيان رسانند; مثلا ايشان را وادارد تا در جنگى كه خود او محض اقتضاى استبداد برافروخته، جان فشانى كنند يا ملت را به كار گيرد تا دشمنانِ ظلم او را به نام اين كه دشمن ملت مى باشند آسيب رسانند. هر چه مستبد به ستم كارى حريص تر باشد، محتاج باشد كه از بزرگان دروغينِ بيشترى لشكرآرايى كند. مستبد معمولا افرادى را بزرگى دروغين مى بخشد كه ضعيف النفس هستند و همچون گاو بهشتى نه شاخ زنند و نه نيزه بازند64». «مستبد، يك نفر عاجز بيش نيست كه او را نه قوت است و نه حمايت، مگر به واسطه بزرگان دروغينِ خودساخته; و ملتِ اسير نيز كسى پشتش نخارد، جز ناخن انگشتش.65»در ادامه، كواكبى تعريف خاصى از نجابت و انواع آن ارايه مى هد و به نحوه شكل گيرى طبقه نُجبا و نوع پيوند و ارتباطى كه مستبد با آنها برقرار مى سازد، اشاره مى كند: «نجابت را با بزرگى و بزرگىِ دروغين، پيوستگى و نسبت عميق مى باشد; و نجابت، بيشتر با ثروت، قرين باشد و خانواده هاى با نجابت بر سه قسم مى باشند; خانواده علم و فضيلت، خانواده مال و كرم، خانواده ظلم و امارت، و اين نوع آخرين را عدد، افزون تر و موقعيت مهم تر است و اوست كه محل چشم داشت مستبد است در استعانت جستن و محل اعتماد بودن. از نزاع بنى آدم با هم، امتياز بعضى افراد بر بعض افراد ديگر حاصل مى شود و حفظ اين امتياز باعث ايجاد نجابت مى شود. نجبا، در هر قبيله و از هر قبيلى، ميكروب تمام شهرها مى باشند و اگر در ملتى نجبا وجود نداشته باشند، آن ملت حكومتى انتخابى برپا مى كنند كه در ابتدا موروثى نيست ولى چون چند تن متولى سلطنت گردند، نسل ايشان نجبا را تشكيل مى دهند. از بزرگ ترين مضرت هاى نجبا آن باشد كه ايشان در اثناى غلبه جستن بر يكديگر در اظهار جلالت و عظمت، غرقه گردند و چون يكى غالب شود، ديگران او را تنها نمى گذارند و خود مستبد نيز ايشان را رها نمى كند، بلكه آنها را در استبداد بيشتر اعانت مى كند و به اينها لقب ها و رتبه ها مى دهد تا بدان مشغول شوند و از مقاومت در برابر استبداد او دست بردارند و به هنگام سختى ياور او باشند، چرا كه او در نزد مردم منفور است و پايگاهى ندارد.مستبد با نجبا، سياستِ سخت گيرى و سست رفتارى، و نگرانى و چشم پوشى را با هم اعمال مى كند تا غرور آنها را نگيرد. گاهى به نام عدل و عدالت، از بعضى ايشان انتقام مى گيرد و گاهى افرادى از رعيتِ پايين منزلت را بر بعضى ايشان غلبه مى دهد و به جاى ايشان مى گمارد تا شوكت ايشان شكسته شود; و خلاصه اين كه مستبد، نجبا را به عيش و نوش زبون سازد و از اين پس ايشان را لجامى از بهر زبون ساختن رعيت قرار دهد66».4. نگاه كواكبى به زمامداران حكومت:به نظر مى رسد نگاه كواكبى به زمامداران، يك نگاه كاملا منفى و بدبينانه است. او حتى به عنوان يك احتمال هم، عدم انحراف لااقل برخى از واليان را مطرح نمى كند; بلكه برعكس، در يك حكم جزمى و مطلق، همه كسانى را كه عهده دار ولايت بر رعيت مى شوند، به سوى طبقه نجباى اهل ظلم و عمارت سوق مى دهد، حتى كسانى كه در بستر يك حكومت دموكراتيك و انتخابى زمام امور را به دست گرفته اند. شايد اين نحوه نگاه كواكبى به زمامداران حكومت، معلول فضاى خاص حيات خودش بوده باشد. چه اين كه وى در زمان سلطنت استبدادى سلطان عبدالحميد مى زيسته است و چون خود از طلايه داران مبارزه عليه وى بوده است، بيشتر از هم قطاران خود درد استبداد را چشيده است.5. رابطه استبداد و پول:كواكبى; قوت، عقل، دين، ثبات، شأن، جمال، تربيت، صرفه جويى و خلاصه هر چيزى را كه انسان به ثمره آن منتفع گردد، مال و ثروت مى داند و تموّل را به ذخيره كردن مال بر حسب طبيعت معنى مى كند67. وى چاپلوسى را از بزرگ ترين درهاى ثروت ذكر مى كند، چرا كه معتقد است پس از اين كه چاپلوس خود را با چاپلوسى به مستبد نزديك و محرم اسرار او كرد، مستبد از ترس اين كه مبادا اسرار او را فاش كند، به او بى اندازه ببخشد و چاپلوس، گاه از همين طريق درى هم براى ديگرى مى گشايد68.كواكبى كسب ثروت را به اندازه حاجت، پسنديده مى دارد، اما به سه شرط: اول اين كه از راه حلال كسب شود و دوم اين كه موجب تنگى معاش ديگران نگردد و سوم اين كه از قدر حاجت بيشتر نشود; چرا كه افراط ثروت، اخلاق حميده را در انسان هلاك مى سازد و از سوى ديگر، فساد اخلاق، ميل تمول را در نسبت احتياج از روى اسراف، افزون مى كند69.نويسنده، ثروت بعضى از افراد مردم در سلطنت عادله را بسى مضرتر از ثروت آنها در سلطنت مستبده مى داند. چرا كه معتقد است: «توان گران در سلطنت عادله، قوت مالى خويش را در افساد اخلاق مردمان و ضايع ساختن مساوات و ايجاد استبداد صرف نمايند; اما توان گران سلطنت استبداد، ثروت خود را در اظهار جلالت و بزرگى جستن و ترسانيدن مردمان و بدل ساختن سِفله طبعىِ حقيقى، به بزرگى دروغين صرف كنند70. اما به نظر مى رسد اين دليل كواكبى نمى تواند مدعايش را اثبات كند; چه اين كه ثروت مندان سلطنت هاى مستبده نيز، قوت مالى خود را در افساد جامعه و ضايع ساختن مساوات صرف مى كنند و بلكه اساساً ثروت خود را از اين طريق به دست آورده اند.در هر حال، كواكبى حفظ مال در عهد استبداد را دشوارتر از كسب آن مى داند; زيرا در عهد استبداد، ظهور اثر مال بر صاحبش موجب جلب انواع بلاها مى شود. وى براى تأييد گفته خويش به برخى ضرب المثل ها استناد مى كند مانند: «حفظ يك درهم از زر، محتاج يك قنطار از عقل است» و «خردمند را لازم است كه زر، محل سفر و آيين خود را نهان دارد» و «خوشبخت ترين مردم، درويشى باشد كه فرمان روايان را نشناسد و آنها هم او را نشناسند71».كواكبى، رابطه مستبد با توان گران را نيز بدبينانه ترسيم كرده و مى نويسد: «يكى از طبيعت هاى استبداد آن است كه توان گران از روى فكر، دشمنان او همى باشند اما از روى كار، اركان اويند. چه، مستبد توان گران را خوار مى سازد تا به نزد او آيند و ايشان را همى دوشد و باز بر او مهربان باشند و از اين رو، زبونى در ملتى كه توان گرانش بسيار باشند راسخ گردد72»، و واضح است كه ملتى كه توان گر نداشته باشد، زبونى اش بيشتر از زبونى ملتى است كه توان گر دارد و صرف اين كه شخصى توانگر باشد، دليلى بر زبونى خود وى و يا زبون شدن ديگران به وسيله وى نمى باشد.از اين رو، كواكبى چون توان گرى را عامل زبونى مى داند، به مذمت مالِ زياد مى پردازد: «مالِ افزون از حاجت، بلا اندر بلا باشد. هم از جهت سختى اى كه در كسب آن بايد كشيد و هم از جهت اضطراب و تشويشى كه در حفظ آن بايد داشت و هم از جهت اين كه صاحبش را بر ميخ مى بندد. مقصود اخلاقيون از زهد در مال، آن نيست كه عزيمت ايشان را از كسب مال بازدارند، بلكه مقصود ايشان آن است كه كسب مال از راه هاى طبيعى با شرف تجاوز ننمايد73.»6. رابطه استبداد با اخلاق و تربيت:كواكبى در ادامه، به تبيين رابطه استبداد و اخلاق پرداخته و مى نويسد: «استبداد در اكثر ميل هاى طبيعى تصرف مى كند و او را به كفران نعمت مولايش وامى دارد. چه، او آن نعمت ها را از روى حق به دست نياورده تا به حق سپاس گذارد. اسير استبداد، چيزى را مالك نباشد تا بر حفظ او حريص باشد و هم چنين شرفى ندارد كه عرصه اهانت گردد. لذت نعمتى را جز لذت حيوانى نچشد و لذا حرصش بر زندگى حيوانى شديد باشد. استبداد، موضوع را مقلوب مى سازد; رعيت را پاسبان و خدمت گذار سلاطين مى سازد; طالب حق را فاجر، و تارك آن را مطيع; شكايت كننده متَظَلِّم را مفسد، و باهوشِ دقيق را ملحد; گمنام بيچاره را پرهيزگار امين; نصيحت كردن را فضولى; غيرت را عداوت; جوان مردى را سركشى; حميَّت را جنون; انسانيت را حماقت; رحمت را بيمارى; نفاق را سياست; حيلت را تدبير; دنائت را لطف; و پست فطرتى را خوش خويى معرفى مى كند74».كواكبى، در ادامه به نوع تربيت و اخلاق در ملت هاى استبدادزده و متمدنه پرداخته و مى نويسد: «تربيت عبارت است از علم و عمل، و ملتى كه اختيار كارهاى او در دست ديگرى باشد، نبايد در ميان او كسى يافت شود كه تربيت را بداند يا تعليم دهد. اما عمل; پس بدون سبقتِ عزم، تصوير نشود; و عزم، بدون سبقتِ يقين; و يقين، بدون سبقت علم، صورت نبندد و مراد از حديث ¨¨انّ ما الأعمالُ بِالنِّيّات همين است; يعنى مقصود از عمل، عزيمت است75».«در انسان، استعداد صلاح و فساد نهاده شده است و تربيت بر حسب استعداد خويش، جسم و نفس و عقل را بروياند. غايت استعداد انسان را حدى نباشد. چه، او حامل امانت الهى است و مراد از اين امانت، اختيار نفس بر خير و شر بود. تربيت، ملكه اى باشد كه با تعليم و مشق و اقتدا و اقتباس، حاصل مى شود. پس مهم ترين اصول آن، وجود مربيان و مهم ترين فروع آن، وجود دين است و استبداد، بادى صرَصَر است كه درون او گردباد باشد و انسان را هر ساعت در حالى دارد و او مفسد دين است در مهم ترين دو قسم آن، يعنى اخلاق. اما در قسم ديگر كه عبادات باشد، دست سودن نتواند; چه، عبادات در اكثر موارد با او ملايم باشد و از اين رو، دين در ملت هاى اسير عبارت از عبادات مجرده از خلوص باشد كه عادت گرديده است76.»«تربيت، نخست تربيت جسم باشد تا دو سال و اين وظيفه مادر است. پس از آن، تربيت نفس بر آن اضافه گردد تا هفت سال و اين وظيفه پدر و مادر و ساير طايفه است. بعد از آن، تربيت عقل بر آن افزوده مى شود تا سن بلوغ و اين وظيفه معلم و مدرسه مى باشد. پس از آن، تربيت، اقتدا به نزديكان و هم نشينان باشد تا سن زناشويى و اين وظيفه اتفاقات مى باشد. بعد از همه اينها، تربيتِ همسرى در رسد و اين وظيفه زن و شوهر باشد تا مرگ يا مفارقت.سلطنت هاى منظم، متولى تربيت ملت مى باشند از طريق: وضع قوانين نكاح، تربيت قابله، آبله كوب، طبيب و...، ساخت يتيم خانه، مدرسه، تماشاخانه، كتاب خانه، موزه و...، و از طريق اميد دادن به آينده. تربيت در اين سلطنت ها به اين ترتيب است كه نخست، عقل را از بهر تميز دادن آماده سازند، و سپس از بهر نكو فهميدن و ساكت نمودن، و سپس مشق و عادت دادن، و سپس به خوبى اقتدا جستن، و سپس مواظبت و استمرار داشتن77.»وى سپس با نوميدى تمام، تربيت در اداره هاى مستبده را بى فايده برشمرده و مى نويسد: «اما بشر در اداره هاى مستبده از تربيت بى نياز باشد; چه، حال او فقط نموّى است مانند نمو درخت هاى طبيعى در بيشه ها و جنگل ها. استبداد، انسان را مجبور به اعمال رذيله مى كند; لذا پدران چنان بينند كه زحمت ايشان در تربيت فرزندان، ناچار روزى در زير پاى تربيت استبداد به هدر رود آن چنان كه تربيت پدران آنها در مورد خودشان به هدر رفته است. در حقيقت فرزندان عهد استبداد، زنجيرهاى آهنينى باشند كه به توسط ايشان، پدران را بر ميخ ظلم و خوارى و ترس و تنگى بربندند. پس فرزند آوردن در عهد استبداد، حماقت، و مواظبت بر تربيت ايشان، حماقتى دوباره است78». اما به نظر مى رسد، اين نظر كواكبى هم مثل برخى آراى ديگر وى، اشتباه باشد; زيرا اگر چه تأثير محيط بر جسم و روح انسان غير قابل انكار است، اما آنچه فراتر از همه آنها عمل مى كند، اختيار انسان است كه آدمى در پرتو آن قادر است خود را از لجن زار به گلستان رساند و يا از قله به دره فرود آورد.7. نقدهايى بر استبداد:وى سپس به برخى نقدهاى نغز در باب استبداد مى پردازد; «گويند: استبداد، فرمان بردارى و انقياد به مردمان مى آموزد، و حق اين است كه اين انقياد از ترس و جُبن باشد نه به اراده و اختيار. گويند: نفوس مردمان را به احترام و توقير ايشان تربيت مى كند، و حق اين است كه اين توقير با كراهت و بغض باشد نه از روى ميل و محبت. گويند: استبداد، فسق و فجور را اندك سازد، و حق اين است كه اين معنى از بى نوايى و عجز افتد نه از پاك دامنى و دين دارى. گويند: استبداد، جرايم از قبيل قتل و ضرب و... را تقليل دهد، و حق اين است كه استبداد جريمه ها را پنهان سازد79.»وى سپس به خصايص اخلاقى اسيران استبداد مى پردازد: «حيوان را متحرك به اراده معنى كرده اند; پس اسير استبداد كه اراده ندارد، حق حيوانى از او سلب شده است تا چه رسد به انسانيت. اول چيزى كه استبداد در اخلاق مردم اثر مى كند آن است كه نيكانِ ايشان را مجبور مى كند كه تا با ريا و نفاق خو گيرند. و كسانى كه در عهد استبداد در مصدر وعظ و خطابه قرار مى گيرند، مطلقاً از چاپلوسان رياكار هستند. استبداد بر اعمال مستبد پرده اى مى كشد كه عبارت است از ترس مردم از پاداش شهادت دادن و بيم از عاقبت افشاى عيوب فاجران80.»وى در ادامه به روحيات اهل استبداد و شرايط استبداد پرداخته و مى نويسد: «لذت اهل استبداد، بر اين مقصور است كه شكم را اگر ميسر شود، قبرستان حيوانات كنند و اگر نه، مزبله نباتات; و نيز لذتشان منحصر است بر تهى نمودن شهوات، گويى اجسام ايشان، دُمَلى بر اديم زمين خلقت شده است كه وظيفه او توليد چرك و كثافت و دفع آن مى باشد.در عهد استبداد، عِرض همه كس غيرمح�
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 254]
صفحات پیشنهادی
بررسى تطبيقى دو كتاب «طبايع الاستبداد»و «تنبيه الامة»
بررسى تطبيقى دو كتاب «طبايع الاستبداد»و «تنبيه الامة» نويسنده: احمد رهدار مقدمهدر غالب حركت هاى اجتماعى ـ خصوصاً حركت هايى كه از جنس شورش، كودتا، انقلاب و يك ...
بررسى تطبيقى دو كتاب «طبايع الاستبداد»و «تنبيه الامة» نويسنده: احمد رهدار مقدمهدر غالب حركت هاى اجتماعى ـ خصوصاً حركت هايى كه از جنس شورش، كودتا، انقلاب و يك ...
بچهها با کتاب خداحافظی کنند
بررسى تطبيقى دو كتاب «طبايع الاستبداد»و «تنبيه الامة» ... خداحافظ يار مهربان! چرا من فكر ميكنم درسهاي مدرسه، فقط نوعي از كتاب هستند و هيچ وقت با تو ، يار مهربان ...
بررسى تطبيقى دو كتاب «طبايع الاستبداد»و «تنبيه الامة» ... خداحافظ يار مهربان! چرا من فكر ميكنم درسهاي مدرسه، فقط نوعي از كتاب هستند و هيچ وقت با تو ، يار مهربان ...
ثروت نویسنده، ایدهها و نوشتههای اوست
چنين عطشى براى ثروت ممكن است در ميان پيشخدمتان، پزشكان، درشكه چيان، ... بررسى تطبيقى دو كتاب «طبايع الاستبداد»و «تنبيه الامة» در اين كه آيا اين كتاب صرفاً ...
چنين عطشى براى ثروت ممكن است در ميان پيشخدمتان، پزشكان، درشكه چيان، ... بررسى تطبيقى دو كتاب «طبايع الاستبداد»و «تنبيه الامة» در اين كه آيا اين كتاب صرفاً ...
مسعود کیمیایی: تجربه عاشقانه 14 سالگی تا آخر عمر رهایت ...
چنين عطشى براى ثروت ممكن است در ميان پيشخدمتان، پزشكان، درشكه چيان، ... بررسى تطبيقى دو كتاب «طبايع الاستبداد»و «تنبيه الامة» در اين كه آيا اين كتاب صرفاً ...
چنين عطشى براى ثروت ممكن است در ميان پيشخدمتان، پزشكان، درشكه چيان، ... بررسى تطبيقى دو كتاب «طبايع الاستبداد»و «تنبيه الامة» در اين كه آيا اين كتاب صرفاً ...
زباله هستهای
بررسى تطبيقى دو كتاب «طبايع الاستبداد»و «تنبيه الامة» · نقد تاريخى در آثار تاريخ نگاران مسلمان · انقلاب اسلامي و مشروطه؛ راهها و بيراههها · منافقین به صورت ...
بررسى تطبيقى دو كتاب «طبايع الاستبداد»و «تنبيه الامة» · نقد تاريخى در آثار تاريخ نگاران مسلمان · انقلاب اسلامي و مشروطه؛ راهها و بيراههها · منافقین به صورت ...
فضيلت جهاد و شهادت در قرآن
عدم كاربرد كلمة مرگ دربارة «شهدا» چه در گفتار و چه در پندار. 2. حكم صريح و قاطع به حيات شهيدان بعد از ..... بررسى تطبيقى دو كتاب «طبايع الاستبداد»و «تنبيه الامة» ...
عدم كاربرد كلمة مرگ دربارة «شهدا» چه در گفتار و چه در پندار. 2. حكم صريح و قاطع به حيات شهيدان بعد از ..... بررسى تطبيقى دو كتاب «طبايع الاستبداد»و «تنبيه الامة» ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها