تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):مبادا اعمال نیک را به اتکاى دوستى آل محمد (ص) رها کنید، مبادا دوستى آل محمد (ص) ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829198851




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مردي كه ديگر بازنگشت


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مردی كه دیگر بازنگشت(متوسلیان)همیشه سرش توی كار خودش بود. آرام و تنها، یك گوشه می نشست. خیلی لاغر بود. كمتر با بچه ها بازی می كرد. مادر نگران بود. بچه چهارساله كه نباید این همه آروم باشد. بعدها فهمیدند كه قلبش ناراحت است. عملش كردند.□
گل شقایق
می خواست برود قم یا نجف درس طلبگی بخواند. حتی توی خانه صدایش می كردند «آشیخ احمد» ولی نرفت. می گفت: «كار بابا تو مغازه زیاده.»□هم دانشگاه می رفت، هم كار می كرد: در یك شركت تأسیساتی. اوایل كارش بود كه گفت «برای مأموریت باید بروم خرم آباد.» خبر آوردند دستگیر شده. با دو نفر دیگه اعلامیه پخش می كردند. آن دو تا زن و بچه داشتند. احمد همه چیز را به گردن گرفته بود تا آنها را خلاص كند.□دانشجوی مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت باشی و بروی زیر رگبار گلوله. عجیب نیست؟! آدم باید خیلی كله شق باشد كه همه چیز را ول كند و بزند به بیابان و میان بسیجی‌های خاكی. حاج احمد متوسلیان را می گویم. فرمانده لشكر 27 محمد رسول الله.□شب ها بچه ها با هم شوخی می كردند. جشن پتو می گرفتند. حاج احمد یك گوشه می نشست، بعضی وقت ها خودش هم یك چیزی می گفت و با بقیه می خندید.□پرسید: «كجا بودی تا حالا؟» گفتم: «داشتم غذا می خوردم.» دست انداخت یقه ام را گرفت و با خودش بُرد. یك پسر 18-17 ساله روی تخت دراز كشیده بود. ما را دید، ترسید. دست و پایش را جمع كرد. «اینا چیه روی دستای این؟» یقه ام هنوز دستش بود. نفسم بالا نمی آمد. گفتم: «خون.» رو كرد به آن پسر و پرسید: « از كی اینجایی؟» پسر گفت: «یه هفته س.» دیگر داشت داد می زد: «گفتی دستاتو بشورن؟» پسر گفت: «گفتم، ولی كسی گوش نداد.» یقه ام را از دستش كشیدم بیرون. در رفتم. دوباره شروع كرد به داد و فریاد. با التماس گفتم: «حاجی، به خدا من فقط دو ساعته از مرخصی اومدم.» گفت: «نه خیر، یك ساعت و نیمه كه اومدی، اما به جای اینكه بیای به مجروحا سر بزنی، رفتی به كیفِ خودت برسی.»سرم پایین بود كه صدای گریه اش را شنیدم: «تو هیچ می دونی این بچه پیش ما امانته؟ می دونی مادرش اونو با چه زحمتی بزرگ كرده.»□
گل شقایق
شب، ما را توی میدان صبحگاه در دوكوهه جمع كرد. به خط شدیم. گفت: «حالا تا پونصد می شمرم، سینه خیز برید. دیشب كه شناسایی رفته بودیم، شمردیم. باید همین قدر برید تا از دید دشمنان خارج شید.»□از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد. برای عملیات مهمات كم داشتند. رفته بود توی فكر. پیرمردی آمد و كنارش ایستاد. لباس بسیجی تنش بود. فكر می‌كرد او را قبلاً جایی دیده است، اما هر چه فكر می كرد یادش نمی آمد كجا. پیرمرد به او گفته بود: "تا ائمه را دارید، غم نداشته باشید. توی عملیات پیروز می شید. عملیات بعدی هم اسمش بیت المقدسه. بعد هم می‌ری لبنان. دیگه هم برنمی گردی." گریه می كرد و برای من تعریف می كرد.□رفت لبنان... دیگه برنگشت. سال 61 بود كه رفت و... مفقود ماند تا امروز. تو فكر می كنی حاجی كجاست؟!مطالب مرتبط :ده هزارمین روز اسارت  فتح المبین یعنی فقط و فقط متوسلیان و دوستانشاظهار نظر منتشر نشده رهبر انقلاب درباره حاج احمد متوسلیانمصاحبه با فرمانده سپاه مریوان - برادر جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان ( صوتی )برادر احمد به مریوان برگرد!آخرین مصاحبه حاج احمدمنبع :برگرفته از ماهنامه امتداد تنظیم برای تبیان : بخش هنر مردان خدا - سیفی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 211]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن