واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: «هامون» به دريا زد و بازنگشت! آزارم مي دهد باور مرگت خسرو!
خبرگزاري انتخاب : صبح ديروز كه از خواب برخواستم، خبرم دادند كه «تو مردي»، هنوز كه بيش از 24 ساعت از پايان عمرت مي گذرد، ناباوري ام پايان نپذيرفته، مانده ام حيران! چه شد كه تنهايمان گذاشتي؟ روزنامه هاي تهران، روبه رويم هست، يكي يكي تو را تيتر كرده اند و هر يك، تيترهايي زده اند پر از درد! هي نگاه مي كنم به اخبار ديگر و باز چشمم به عكست مي افتد كه با خنده اي كه هميشه بر لبانت بود، و چشم هاي مهربانت! باز مي گويم، خسرو! واقعاً ما را ترك گفتي؟! آزارم مي دهد فراموشي ات خسرو!
سلام خسرو! صبح ديروز كه از خواب برخواستم، خبرم دادند كه «تو مردي»، هنوز كه بيش از 24 ساعت از پايان عمرت مي گذرد، ناباوري ام پايان نپذيرفته، مانده ام حيران! چه شد كه تنهايمان گذاشتي؟
خسرو جان! نه من كه همه ي آناني كه «خانه ي سبز» ات را و «روزي روزگاري» تو را ديدند و تو را لمس كردند، خبر مرگت چونان آواري بود شكننده! حس مي كنم «خسروي وجودم» پر كشيد! آري! خسرو بخشي از وجود من و خيلي هاي ديگر بود! غم نبودنت، آزارم مي دهد.
روزنامه هاي تهران، روبه رويم هست، يكي يكي تو را تيتر كرده اند و هر يك، تيترهايي زده اند پر از درد! هي نگاه مي كنم به اخبار ديگر و باز چشمم به عكست مي افتد كه با خنده اي كه هميشه بر لبانت بود، و چشم هاي مهربانت! باز مي گويم، خسرو! واقعاً ما را ترك گفتي؟! آزارم مي دهد فراموشي ات خسرو!
يادم مي آيد، پشت صحنه ي فيلم «كاغذ بي خط»، آن بحث هاي طولاني ات با ناصر خان تقوايي در مورد چگونگي ايفاي نقش، چقدر سخت گير و حرفه اي بودي! اما با اين همه تجربه، چرا انقدر زود؟ كجا رفتي به اين زودي؟ به قول رضا كيانيان، هنوز سينماي ايران، با تو كارها داشت و هنوز مخاطبان سينما و طرفدارانت، انتظار حضور دوباره ات را مي كشند!
يادم مي ايد، بازي كم نظيرت در «حكم» كيميايي» يا «سالاد فصل» كه نقش پيرمردي عاشق پيشه را چه زيبا بازي كردي! باورم نمي شود آن بازيگر دوست داشتني كه از پس هر نقشي بر مي آمد، اينك در ميان ما نيست.
يا بازي زيبايت در «هامون» را، با آن صداي پرخش و چهره اي سوخته، هاموني كه به دريا زد، اما اينبار هامون سينماي ما، به دريا زد و بازنگشت!
دوستي از بازي بي نقصت در تله تئاتر «شهيد مدرس» مي گفت كه 20 دقيقه ي تمام، ديالوگ هاي شهيد مدرس را بدون حتي لحظه اي «كات» گفتي و شگفتي ديگري بر جاي گذاشتي.
يادم هست هميشه دوستانت از زياده روي تو در كشيدن سيگار، ناراحت بودند، ديدي چه شد؟ به قول دوست نزديكت، آنقدر سيگار كشيد تا جانش به لب آمد!
اشك در چشمانم حلقه زده. با خود مي گويم «باور كن! خسرو رفت و به تاريخ پيوست، باور كن!»، وقتي باورم شد «خسرو» رفته، يادم آمد كه او در شب وفات حضرت زينب (س) فوت كرده، قطعاً هيچ كاره خدا بي حساب و كتاب نيست. مسلماني، جز نمازه و روزه اش، رضايت مردمش است كه گاه با لبخند شكيبايي خنديدند و گاه با بازي هنرمندانه اش گريستند!
زندگي صحنه ي يكتاي هنرمندي ماست
هر كسي نغمه خود خواند از صحنه رود
صحنه پيوسته به جاست...
خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد
شنبه 29 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 67]