واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نوحه ای در زندان های عراقیك آزاده از نوحهخوانی و سینهزنی در زندانهای عراق میگوید :
كرامت امیركلایی : ماه محرم در پیش بود و اسرا طبق معمول آماده برگزاری مراسم این ایام بودند. همیشه چند روز مانده به محرم برای برگزاری مراسم برنامهریزی میكردیم؛ مانند تهیه نوحه و پلاكاردها؛ علاوه بر این سخنرانی و نوحهخوانی هر روز به یكی از برادران روحانی و مداح در اردوگاه محول میشد. محرم آن سال هر روز در هر آسایشگاه مراسم عزاداری برپا بود. آن شب همه آسایشگاهها مراسم خود را به پایان بردند، اما سخنرانی آسایشگاه ما كه شماره 6 بود، طولانی شد و بلافاصله بعد از سخنرانی من كه مداح آن شب بودم، نوحهخوانی را شروع كردم. بچهها ابتدا آرام به سینه میزدند، بعد كمكم شور گرفتند و متعاقبا صدایشان را بلندتر كردند و محكمتر به سینه زدند و از من هم خواستند كه با صدایی بلندتر مداحی كنم. خلاصه اینكه مراسم عزاداری شور و حال عجیبی پیدا كرد و بدون توجه به نگهبانان عراقی، عزاداری همچنان ادامه داشت. در این هنگام دو یا سه دژبان كه مست هم بودند، سر رسیدند و از من خواستند كه دفتر نوحه را به آنها بدهم، ولی من سریع دفتر نوحه را پایین انداختم و برادران نیز سریعا آن را مخفی كردند، ولی سینهزنی برادرها همچنان ادامه داشت و به من هم گفتند كه بنشینم و مداحی كنم. دژبانها كمی سر و صدا كردند تا ما را ساكت كنند، ولی ما بیاعتنا به آنها كار خودمان را دادیم. دژبانهای عراقی شروع كردند به كف زدن و رقصیدن. در همین میان برادر شهید بهروز تركاشوند، یكی از برادران بسیار خوبی كه بعد از اسارت بر اثر مجروحیت به شهادت رسید از جا برخاست و با صدای بلند شعار «قال رسولالله (ص) نور عینی» را سر داد و به دنبال او بقیه اسرا هم برخاستند و این حدیث را با صدای رسا تكرار كردند و به سر و سینه زدند و گفتند: «حسین منی انا من حسینی.» سایر آسایشگاهها كه صدای سینه زدن و نوحهخوانی ما را شنیدند هم همین كار را كردند و لحظاتی بعد كل اردوگاه این حدیث را دم گرفتند. مدتی نگذشت كه فرمانده اردوگاه و بسیاری از دژبانها به داخل اردوگاه ریختند. فكر كرده بودند كه بچهها شورش كردهاند، ولی تلاششان برای ساكت كردن اسرا فایدهای نداشت و بچهها آنقدر به سر و سینه زدند و با صدای بلند این نوحه را تكرار كردند كه فرمانده اردوگاه به وحشت افتاده بود.
بعد از لحظاتی بالاخره كمكم بچهها ساكت شدند و سرجایشان نشستند. سپس فرمانده جریان را از دژبانها جویا شد؛ ابتدای امر در آسایشگاه ما را باز كردند و مرا بیرون كشیدند و از من سراغ دفتر نوحه را گرفتند، ولی من منكر قضیه شدم و آنها هرچه گشتند، نتوانستند آن را پیدا كنند. خلاصه اینكه در بیرون از آسایشگاه دهها دژبان كابل به دست انتظار ما را میكشیدند؛ از هر آسایشگاه تعدادی را بیرون كشیدند و با كابل و مشت و لگد به جانمان افتادند و همه را به داخل سلول انفرادی انداختند به طوری كه در آن مكان تنگ 30 نفر را سینه به سینه با فشار جای دادند؛ در آن مكان تنگ به سختی میتوانستیم نفس بكشیم و تا عصر روز بعد در همان سلول نگهمان داشتند. اكثر بچهها از شدت گرما و تشنگی بیحال شدند و از هوش رفتند. هنگامی كه اسرا از وضعیت وخیم ما خبر شدند، جلوی در اردوگاه تجمع كردند و با سر و صدا باعث شدند كه فرمانده احساس خطر كند. ما را در حالی كه كاملاً از حال رفته بودیم از سلولها بیرون كشیدند. توی حیاط اردوگاه روی ما آب ریختند تا ما به هوش آمدیم و به آسایشگاه بازگشتیم و چند روز طول كشید تا ما به حال اولمان برگشتیم. منبع : خبرگزاری فارس تنظیم برای تبیان :بخش هنر مردان خدا - سیفی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3536]