واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سینه زدن ممنوع شد ! در سال 61 بعد از عملیات فتحالمبین به اسارت نیروهای عراقی درآمدم. عراقیها ما را به اسارتگاهی در نزدیكی شهر بغداد منتقل كردند. در این اسارتگاه، بندی بود به نام بند 20 كه اسرای آن همه جانباز بودند.
وقتی محرم از راه رسید، كمكم زمزمههای مداحی و سینهزنی شروع شد. شب تاسوعا سینهزنی و نوحهخوانی تا حدی شدت گرفت كه سربازهای عراقی با هر وسیلهای كه دم دستشان بود به بندها حمله كردند و همه را كتك زدند. عراقیها در همان شب تاسوعا برای ساكت كردن عزاداری بچهها، دست روی نقطه حساس اسارتگاه گذاشتند و به سراغ بند 20 رفتند و بالاجبار همه جانبازان آن بند را بیرون كردند؛ بند ما نیز روبروی بند 20 قرار داشت. در بین این جانبازها، رزمنده جانبازی به نام احمد رفعتمقام كه از دو چشم نابینا شده بود، با عصا از بند بیرون آمد در این هنگام یكی از سربازهای عراقی عصای او را از دستش گرفت و محكم بر فرق سر وی كوبید. عصا از جنس آلومینیم بود و به قدری شدت ضربه زیاد بود كه عصا خمیده شد. با صدای ناله احمد و دیدن این صحنه، طاقت بچهها طاق شد و فریاد بلند اللهاكبر از تمام بند بلند شد، عراقیها با شنیدن فریاد پرشور اللهاكبر رزمندهها به سرعت از بند فرار كردند. سرگرد محمودی، فرمانده اردوگاه وقتی این صحنه را مشاهده كرد بر سر سربازهایش فریاد زد كه «شما با این همه ابزاری كه در دست دارید، فرار میكنید در حالی كه اینها اسیر شما هستند و ابزاری برای دفاع از خود ندارند.» بعد گفت «در بندها را باز كن تا ببینیم اینها با دست خالی چه كار میخواهند بكنند» و به سربازهایی كه پشت اسارتگاه بودند هم دستور آمادهباش داده بود. سرهنگ برآشفت و خیلی جدی گفت: به شرفم سوگند اگر دوباره این كار ( سینه زنی ) را بكنید شما را اعدام میكنم! سرگرد محمودی وارد بند 20 شد و هركه را میدید، سیلی محكمی به صورتش میزد و از هر بندی نیز چند نفر را انتخاب كرد و به محوطه برد و به سربازهایش دستور داد با كابل، شیلنگ و لوله به كف پای بچهها بزنند كه ناخن پای خیلی از بچهها افتاد و انگشتهای پایشان شكست. ******ظهر عاشورا یكی از بچهها به نام خسرو اهرابیان كه فوتبالیست بود را هرچه با كابل و شیلنگ به كف پایش زدند، هیچ جراحتی ایجاد نشد و سرگرد محمودی كه متوجه این موضوع شد با كابل چند ضربه به سر وی زد كه فرقش شكافت و خون زیادی از سر او جاری شد، اما بچهها با وجود این ظلمها و شكنجهها باز هم اگر امكان عزاداری برایشان پیش میآمد، كوتاهی نمیكردند و برای مظلومیت و رنج امام حسین (ع) بر سر و سینه میزدند.
******در ماه محرم هر شب نوحهسرایی و عزاداری میكردیم. این وضع ادامه داشت تا شب تاسوعا كه حدود بیست سرباز عراقی مسلح به همراه سرهنگ فُضَیل فرمانده اردوگاه وارد آسایشگاه 5 شدند. سرهنگ عراقی گفت: شما نظم اردوگاه را بر هم زدهاید. چرا سینهزنی میكنید؟ این كار ممنوع است!پرسیدم: چرا ممنوع است؟ این یك مراسم مذهبی است كه حتی در عراِق هم شیعیان در سوگ امام حسین(ع)همین كار را میكنند.سرهنگ برآشفت و خیلی جدی گفت: به شرفم سوگند اگر دوباره این كار را بكنید شما را اعدام میكنم! و سپس ادامه داد: خوب، حالا بین شما كسی هست كه بخواهد اعدام شود؟پس از چند لحظه سكوت، ناگهان برادر حسین پیرحسینلو دلیرانه بلند شد. سرهنگ كه جا خورده بود، با تعجب گفت: چی؟ تو میخواهی اعدام شوی؟ برادر پیرحسینلو گفت: بله چون ما به خاطر همین عزاداری ها انقلاب كردیم و در ادامهی راه امام حسین(ع)است كه اینجا هستیم و با شما میجنگیم. سرهنگ بیچاره گیج و مبهوت شده بود، چون نه میتوانست اعدام كند و نه میتوانست این اقدام جسورانه و متهوّرانه را ببخشد. بنابراین با مشت به سینهی برادر حسین كوبید و گفت: «بنشین» و از آنجا رفت. به محض خروج او، بچههای آسایشگاه یكصدا فریاد كشیدند: الله اكبر، خمینی رهبر، مرگ بر صدام یزید كافر. فردای آن روز اسامی هجده تن از برادران را خواندند كه نام برادر پیرحسینلو هم بین آنها بود. سپس آن عزیزان را از اردوگاه موصل منتقل كردند و دیگر خبری از آنها به دستمان نرسید.مطالب مرتبط :شکنجه در اسارت به دلیل عزاداری نوحه ای در زندان های عراق راویان: حمید رضا عباسی و احمد اسدی غفور تنظیم برای تبیان :بخش هنر مردان خدا - سیفی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 440]