واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سفیر تبیان در بهشتبسم الله رضا
من، حسین عسگری، سفیر تبیان در بهشت هستم. و اکنون به وقت بهشت، دم دمای طلوع آفتاب است. هرچند این منطقه از فردوس که من هستم خورشید دوتاست!اینجا کمی هوا سرد اما نه بخاطر برودت جوی، نه! ، بخاطر ازدحام فرشتگان، فرشتگان از بس اینجا زیاد اند که بال زدنهاشان کمی هوا را سرد کرده است. البته بد هم نیست گونه ها همه گل می اندازد.ناحیه ما از بهشت، رضوان نام دارد که از نام خورشید بی غروب آن گرفته شده است.من از طرف همه شما زمینیان و مخصوصا شما تبیانیها اینجا رایزنی می کنم. و باید بگویم خیالتان راحت، حساب و کتاب دیپلماسی اینجا با طرفهای شما فرق دارد. روابط اینجا خاک نخورده است! اینجا سیاستها آسمانی است.الان که برای شما می نویسم صدای قرآن می آید، یک لحظه اجازه بدهید... بله سوره انسان است... اِنّ الابرارَ یَشرَبونَ مِن کأسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً...و من، هم خنده ام می آید، هم گریه! هر دو هم از سر ذوق است.نمی دانم چرا اینقدر نسبت به سفارت خود احساس مسئولیت می کنم، مدام در فکر شما هستم.با خود می گویم کاش می شد همه باهم می آمدیم!اینجا همه خوبان جمع اند به دور این ماه، ماه نه مهر! آنقدر آدمهای خوب انیجاست که تو گویی گردهمایی تبیانیهاست.احساس غریبی نمی کنم!راستی تا یادم نرفته بگویم که یکی دو ساعت پیش، درست بعد نماز صبح میان من و آقای اینجا نشستی بود درباره تبیان!جلسات اینجا فرق دارد با همه جا؛ با تبیان!اینجا هیمشه مهمان حرف می زند! حتی بعضیها را من این اینجا دیده ام غیر از گفتمان، خیلی کارهای غیر دیپلماتیک نیز می کنند، که به حساب ماها خلاف ادب است. اما اینجا نمی دانم چطور است که آداب همه ساقط شده است و هیچ ترتیب و آدابی نمی جویند!درست مثل آن شبانی که به پست حضرت موسی خورد!داخل پرانتز ، به به چقدر این آیاتی که صدایش می آید روح نواز است...ببخشید داشتم از دیدار امروز با دادار این ملک برایتان می گفتم. بله، ساعتی از طرف همه شما، مودب و با وقار به ساحت ایشان رسیدم و سلام شما را رساندم. از سوی ایشان همه اش سکوت بود. و من با خودم می گفتم سکوت نشانه رضاست!اینجا سلام و احوال پرسی و عرض ارادت و بعد نیاز، آیین نامه دارد. کتاب را برداشتم، سلام کردم، از طرف همه شما، و بلند گفتم: من سفیر تبیانم! و همراهم سلامی از سوی بیکران عاشقشروع کردم به خواندن... السلام علیک یا...من سرم پایین بود، از روی ادب، و ایشان جواب سلام همه شما را دادند، حتما شنیدید، مگر نه؟!... ایشان همچنان ساکت بودند، و من هرچه می توانستم از طرف تبیان و شما تبیانیها گفتم.اینکه تبیان بهتر شود، اینکه شما هم خوبتر شوید...و اینکه بعضیهاتان مریض هستید و مریض دارید و شفا می خواهید.اینکه اخلاق و علم و روزی وسیع و فلان و بهمان می خواهید.همه را گفتم.حتی یادم به عرفه هم بود؛ به امام حسین(ع)!این را هم خواستم که توفیق همراهی امام حسین(ع) را نصیبمان کند، در این محرمی که در راه است، در این عرفه ی چند روز دیگر.اما مانده بودم آن دست آخر، چه بگویم قبل از خدا حافظی. کمی سکوت کردم، حضرت ایشان همچنان ساکت بود و منتظر تا ببیند من چه می گویمبعد از چند لحظه گفتم: مهر هشتم، ای مهربان! اجازه دهید تبیانیها وقتی دارند این گزارش را می خوانند هرچه می خواهند همان موقع خودشان بگویند!و سلام آخر را گفتم و از پیشگاه ایشان مرخص شدم.چند قدمی از روضه دور نشده بودم که برگشتم!یادم آمد که شاید، نه ، قطعا همه تبیانیها که گزارش مرا نمی بینند!برگشتم و گفتم: ببخشید آقا، هرچه آنها آرزویش را دارند را مصلحتشان و بعد روزیشان کن.به قول آیت الله امجد هرچه خوبیست به ما بده و هرچه بدیست از ما بگیر.اینبار سرم را بلند کردم، نگاهی به ضریح انداختم. هیچ ترتیب و آدابی نبود، حتی بعضیها از ضریح بالا می رفتند!ولی ایشان، متبسّم، و همچنان ساکت.و من در دلم می گذشت که سکوت نشانه رضاست! حسین عسگری – گروه دین و اندیشه مشهد الرضا - سالروز شهات پدر بزرگ حضرت ایشان، امام باقر علیه السلام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 239]