واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نحوه رفتار استاد شهيدمرتضي مطهري(ره) با همسرش خوشبختانه در سالهاي بعد از پيروزي انقلاب، به دليل فراهم آمدن بستر حضور عيني و عملي بسياري از عالمان متعهد و مصلحان ديني در عرصههاي مختلف اجتماع و طرح و تبيين نقطه نظرات آنان در جامعه و نيز چگونگي رفتار آنان با بانوان به ويژه همسر و دخترانشان، بسياري از ابهامات و شبهاتي که در خصوص حقوق، وظايف و تکاليف زنان در جامعه وجود داشت، پاسخي روشن داده شد، که ميبايست در تمامي شؤون زندگي فردي و اجتماعي ما به کار گرفته شود.در اين بخش، نگاهي کوتاه به نحوه رفتار پاره تن امام، استاد شهيدمرتضي مطهري با همسر گراميشان خالي از لطف نخواهد بود. همسر ايشان ميگويد:«در مدت 26 سالي که با ايشان زندگي کردم، هميشه با يک حالت تواضع و آرامش با من رفتار ميکردند، با صداي متين و چهره خندان، به طوري که من با يک ارادت و عشق خاصي کار ميکردم و علاقه شديد ايشان به من و محبتهايي که ميکردند، مرا در انجام کارهاي منزل رغبت و شوق عجيبي ميبخشيد. من بسيار کم سن و سال بودم که به منزل ايشان آمدم. ولي با همه آن کمي سن، هيچ وقت يادم نميآيد که از ايشان ناراحتي و رنجي ديده باشم. بسيار مهربان و با گذشت بودند، و به آسايش و راحتي من و بچهها اهميت ميدادند. آنقدر با من صميمي و نزديک بودند که رنج و ناراحتي مرا نميتوانستند تحمل کنند. يادم هست يک بار براي ديدن دخترم به اصفهان رفته بودم و بعد از چند روزي با يکي از دوستانم به تهران برگشتم. نزديکيهاي سحر بود که به خانه رسيدم. وقتي وارد خانه شدم، ديدم همه بچهها خواب هستند، ولي آقا بيدار است. چاي حاضر کرده بودند، ميوه و شيريني چيده بودند و منتظر من بودند. دوستم از ديدن اين منظره بسيار تعجب کرد و گفت: همه روحانيون اين قدر خوب هستند! بعد از سلام و عليک، وقتي آقا ديدند، بچهها هنوز خوابند. با تأثر به من گفتند: ميترسم يک وقت من نباشم و شما از سفر بياييد و کسي نباشد که به استقبالتان بيايد.همسر شهيد مطهري ميگويد: يادم هست يک بار براي ديدن دخترم به اصفهان رفته بودم و بعد از چند روزي با يکي از دوستانم به تهران برگشتم. نزديکيهاي سحر بود که به خانه رسيدم. وقتي وارد خانه شدم، ديدم همه بچهها خواب هستند، ولي آقا بيدار است. چاي حاضر کرده بودند، ميوه و شيريني چيده بودند و منتظر من بودند. دوستم از ديدن اين منظره بسيار تعجب کرد و گفت: همه روحانيون اين قدر خوب هستند! بعد از سلام و عليک، وقتي آقا ديدند، بچهها هنوز خوابند. با تأثر به من گفتند: ميترسم يک وقت من نباشم و شما از سفر بياييد و کسي نباشد که به استقبالتان بيايد. يک وقت هم من و ايشان به سفر کربلا رفته بوديم. وقتي به خانه برگشتم، دو سه تا از بچهها خواب بودند. ايشان ناراحت شدند و با بچهها دعوا کردند که چرا وقتي مادرتان از سفر کربلا برگشته، همه شما به استقبالش نيامديد؟! بسيار مهربان بودند. بعد از چندين سال زندگي، همان مهر و محبت روزهاي اول ازدواج بين ما برقرار بود. روزهاي پنجشنبه و جمعه وقتي ايشان به قم ميرفتند، من لباسهايشان را ميشستم و مرتب ميکردم. اتاقشان را منظم ميکردم و منتظر ميماندم تا برگردند. خلاصه هرچه از صفا و محبت و تقواي ايشان بگويم، کم گفتهام. ايشان از تمام مسائل خانه خبر داشتند و در بيشتر کارها به من و بچهها کمک ميکردند. ايشان بزرگترين حامي و هادي من و بچهها بودند. بيشتر صبحها چاي درست ميکردند. در تمام طول زندگي به ياد ندارم که به من گفته باشند يک ليوان آب به ايشان بدهم. از ظلم به زنها بسيار ناراحت و منقلب ميشدند. هميشه ميگفتند: زن نبايد استثمار شود.رفتار محترمانه و صميمانهاي بين من و ايشان بود. ايشان به خانمها خيلي احترام ميگذاشتند و هميشه ميگفتند زن در جامعه ما خيلي استثمار ميشود. يک بار که براي معالجه مرحوم علامه طباطبائي قدسسرّه با ايشان به خارج از کشور رفته بوديم، عدهاي از دخترها و خانمهاي دانشگاهي پيش ما آمدند و به آقا گفتند: علماي اسلام به زنهايشان چندان احترام نميگذارند و اسم آنها را هميشه با نام «بيادبي!» و چيزهاي ديگر ميبرند، آنها را در هيچ کاري شرکت نميدهند.آقا جواب دادند: خير، اينطورها نيست؛ و خيلي از حقوق زن در اسلام صحبت کردند؛ از جمله گفتند: اسلام حق بسيار زيادي براي خانمها قايل شده که حتي ميگويد، وظيفه ندارد به بچه خودش هم شير بدهد، چه برسد به کارهاي ديگر.يادم هست وقتي ايشان کتاب «نظام حقوق زن» را مينوشتند، گاهي راجع به اين موضوعات با من صحبت ميکردند. ايشان از رنج و ظلم به يک زن خيلي ناراحت ميشدند و آن را ننگي بر مردان ميشمردند و البته نظر ايشان را درباره زن مسلمان ميتوانيد از لابلاي کتابهايي که نوشتهايد، پيدا کنيد. من خودم پيش ايشان قرآن و عربي ياد گرفتهام. بچهها هم عربي و درسهاي ديگر را از ايشان ياد گرفتهاند. چند سالي بود که من عربي را فراموش کرده بودم. همين اواخر ايشان يک کلاس در منزل براي ما گذاشته بودند که من و دخترها و يکي از دامادها و نيز پسرها جامعالمقدمات ميخوانديم. ايشان آن قدر مهربان بودند که خدا ميداند. عاطفه و مهر عجيبي بين ما بود. در بين حرفهايشان از عرفا و مقرّبان درگاه خداوند و اولياي خدا حرف ميزدند و بدون اين که مستقيماً با من حرف بزنند، به صورت مثالهاي ساده و پرمعنا مرا به تقوا و فضيلت دعوت ميکردند.منبع:http://www.rahpouyan.com
#اجتماعی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 325]