واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سرباز سيوتا
جنگ جهاني اول به پايان رسيده بود. آن روز در سيوتا، بندري کوچک در جنوب فرانسه براي به آب انداختن يک کشتي جنگي، جشني حسابي برپا کرده بودند. در يکي از ميدانها دورادور تنديس برنزي يک سرباز، جمعيتي انبوه گرد آمده بودند. ما که نزديک شديم ديديم تنديس، مردي زنده بود که با پالتوي خاکيرنگ، کلاه فولادي بر سر، نيزه به دست، در تف آفتاب سوزان تابستان، بر سکويي سنگي ايستاده بود. دستها و صورتش را به رنگ برنز درآورده بود. هيچ يک از عضلاتش کمترين تکاني نميخورد، حتي پلک هم نميزد. پايين پايش روي مقوايي که به سکو تکيهاش داده بودند، اين عبارت نوشته بود: «مرد مجسمهاي! اينجانب شارل لويي فرانشار، سرباز... فلان هنگ ارتش فرانسه در حين برگزاري مراسم تدفيني در ناحيه وردن نيروي فوقالعادهاي را ناگهان در خود ديدم؛ من توانستم بيحرکت بايستم و مدت مديدي عين يک مجسمه برجا بمانم. اين نيروي خاص من مورد بررسي اساتيد متعدد قرار گرفته و بيماري وصفناپذيري ناميده شده. لطفاً از بذل اندکي پول خُرد به سرپرست بيکار خانوادهاي عيالوار دريغ نفرماييد.» در ظرف کنار مقوا سکهاي انداختيم، سر تکان داديم و راه خود را در پيش گرفتيم. با خود فکر کرديم که تاريخ را به دست او و امثال او ساختهاند. همان کسي که به تصميمهاي سرنوشتساز اسکندرها، قيصرها و ناپلئونها که شرح آن را در کتابهاي درسي ميخوانيم، جامه ي عمل پوشانده. نگاه کنيد! خودِ خودش است، پلکهايش کوچکترين تکاني نميخورد.او يکي از کمانداران کورش است؛ ارابهران جنگي کمبوجيه که ماسههاي صحرا با همه ي تقلايش نتوانست او را در خود مدفون کند. او سرباز سپاه قيصر است. نيزهدار قشون چنگيزخان. جانباز اردوي لويي چهاردهم، نارنجکپران ارتش ناپلئون. او چنان نيرويي در خود سراغ دارد (نيرويي نه آنقدرها هم خارقالعاده) که وقتي همه ي ابزارهاي قابل تصور انهدام و نابودي را روي سرش آزمايش کردند، خم به ابرو نياورد و هيچ اظهار وجودي نکند. هنگامي که او را به همآوردي با مرگ اعزام ميکنند (به گفته ي خودش) ميتواند عين سنگ ساکت و بياحساس بماند. ساکت و بيحرکت با تني زخم و زيلي از نيش نيزههاي سدههاي مختلف. از ضربت سنگ و برنج و آهن. نشخوار ارابههاي جنگي کرزوس و ژنرال لودن دروف. لگدمال فيلهاي هانيبال و سواران آتيلا. زخمي ترکشهايي که چندين قرن با گلولهها از دهانه توپهاي همواره رو به تجهيز بيرون ميجهند و حتي زخمي از سنگهاي پران از کاسه منجنيقها، سوراخسوراخ از فشنگ درشت تفنگها. گلولهاي به درشتي تخم کبوتر يا به ريزي زنبور عسل. از هر زباني و به هر زباني فرمان ميبرد. هميشه آماده به خدمت است، ولي هيچوقت نميداند در راه چه هدفي و براي چه فرماندهي. زمينهايي که فتح کرده، هرگز به تصرف خودش درنياورده؛ درست همچون بنّايي که هرگز در خانهاي که خودش ساخته، نمينشيند. کاش دستکم کشوري که با جان و دل از آن دفاع ميکرد، يک وجبش مال او بود. حتي ساز و برگ و اسلحه و ادواتش نيز مال خودش نيست، اما همچنان ايستاده. بر سرش باران مرگ ميبارد از هواپيماها، سنگ و قير سوزان از در و ديوار شهرها. زير پايش مين است و تله. دور و برش طاعون و گازهاي سمي، طعمه ي گوشتي زوبينها و نيزهها. سيبل تير و کمانها، خوراک تانکها و گازکشها. دشمنش پيشرو و فرماندهش در پس. چه دستهاي بسياري که کلاه او را ساختهاند، سلاحش را روبهراه کرده و کفشش را دوختهاند. چه جيبهاي بسياري که به يمن وجود او پر ميشوند. چه غريوهاي بسيار که به تمام زبانهاي دنيا او را تهييج و تشجيع ميکنند. هيچ خدايي نيست که او را مشمول برکتش نکرده باشد ولي او دچار جذام وحشتناک صبر و تحمل؛ و خوره و بيماري شفاناپذير بياحساسي است. در آن حال با خود انديشيديم، آن مراسم تدفيني که چنين بيماري وحشتناک و خارقالعاده و تا بدين حد واگيري را در او بهوجود آورده، چيست؟ و در کجا بوده است؟ و از خود پرسيديم، با همه اين تفاسير آيا اين بيماري علاجپذير نيست؟ برتولت برشت/ترجمه :علي عبداللهيتنظيم:بخش ادبيات تبيان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 256]