واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: غزلهای حافظ و حکایتهای سعدی(3)بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم(پایانی) :
بسیاری از غزلهای حافظ صورت داستانی دارند. منظور این نیست که حافظ طرح و پیرنگ خاصی را رعایت میکند، بلکه این گونه غزلیات، چون غالبا با فعلی به صیغه ماضی و با نوعی صحنهآرایی آغاز میشوند، توقع شنیدن داستانی را در خواننده برمیانگیزند: دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند... دوش رفتم به در میکده خواب آلوده... دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم... در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد... در سرای مغان شسته بود و آب زده... گاه نیز غزل حافظ با گفتوگویی آغاز میشود: گفتم: ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب... گفتم: غم تو دارم گفتا: غمت سرآید... گفتم: کیام دهان و لبت کامران کنند... پارهای از این توصیفهای حکایتگرانه و گفتوگوهای حافظ تا پایان غزل ادامه مییابند و برخی دیگر دو، سه بیت بیشتر نیستند، اما در هر دو حال نقش آنها یکی است؛ وارد کردن یک فضای داستانی و صداهای دیگری جز صدای شخص شاعر در غزل. گذشته از این، ضمن غزل نیز بسیاری نکتهها از زبان کسان دیگری جز شاعر، گاه به صورت گفتوگو، نقل میشود. این گفتوگوها گاه ساختمانی رباعیگونه دارند، به این معنی که چند مصرع اول در خدمت معنا یا پیامی است که در مصرع آخر بیان میشود: دی پیر میفروش که ذکرش به خیر باد / گفتا: شراب نوش و غم دل ببر ز یاد/ گفتم: به باد میدهد این باده نام و ننگ/ گفتا: قبول کن سخن و هر چه باد، باد و گویاتر از آن: صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت:/ ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت/ گل بخندید که از راست نرنجیم ولیک/ هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت این گونه سخن گفتن از همان نوعی است که در حکایات سعدی میبینیم؛ شاعر صحنهای ترتیب میدهد برای اینکه سرانجام پیامی را از زبان یکی از شخصیتهای حاضر در صحنه بیان کند. این پیام غالبا اخلاقی است، هر چند همیشه نصیحتگویانه نیست، زیرا هر چند پند سعدی پوشیده است، پند حافظ از او پوشیدهتر است و برخلاف سعدی که غالبا در پندهای خود پیروی از مذهب مختار اخلاقی را توصیه میکند، اخلاق حافظ گاه ما را به فراتر رفتن از مرزهای اخلاق مرسوم میخواند. طیف موجوداتی که حافظ پیامهای اخلاقیاش را (اخلاق به معنای وسیع کلمه) از زبان آنها بیان میکند، بسیار وسیع است و از عناصر طبیعت مثل چمن و...، شخصیتهای متعارف شعری (بنفشه، گل، بلبل، سوسن...)، تا شخصیتهای خاص شعر حافظ (سروش عالم غیب، پیر مغان، پیرمیفروش، پیر ما...) تا تیپهای شناخته اجتماعی (فقیه مدرسه، طبیب...) و شخصیتهای تاریخی را در برمیگیرد. اما هیچ یک از این موجودات برای خواننده ناآشنا نیست. حافظ برخلاف کاری که مولوی در برخی از غزلهایش کرده است، از جارو و آسیا یا از زبان ایشان سخن نمیگوید و داستانپردازی نمیکند. موجودات شعر او همان خصوصیتی را دارند که در حکایات سعدی دیدیم، یعنی یا از راه کار شاعران پیشین صاحب مجموعهای از صفات قراردادی شدهاند که با نام ایشان تداعی میشود، یا حافظ خود این کار را کرده است، یا تیپهای شناخته شده اجتماعیاند، یا موجودات اساطیری و تاریخی و قرآنیاند. حتی آشنایی ما با پارهای از این شخصیتها به حدی است که وقتی در شعر حافظ میخوانیم: گفتم: که کی ببخشی بر جان ناتوانم/ گفت: آن زمان که نبود جان در میانه حائل/ حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید/ از شافعی نپرسند امثال این مسائل زیاد به ربط بیت اول و دوم نمیاندیشیم و حتی بیت دوم را بیت مستقلی میدانیم، بیآنکه از خود بپرسیم که بحث بر سر کدام نکته و کدام مسائل است. برای پرهیز از اطاله کلام، از برخی از این مقولات نمونهای نقل میکنیم: -چمن حکایت اردیبهشت میگوید /نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت -از زبان سوسن آزادهام آمد به گوش /کاندر این دیر کهن حال سبکباران خوش است -چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب /سروش عالم غیبم چه مژدهها دادهست -که ای بلندنظر شاهباز صدرهنشین /نشیمن تو نه این کنج محنتآبادست -تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر /ندانمت که در این دامگه چه افتادهست -فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد /که می حرام، ولی بِه ز مال اوقافست -دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر /کای نور چشم من به جز از کِشته، ندروی از این گونه «حکایت»ها و اقوال در بیشتر غزلهای حافظ هست، اما دلبستگی او به این شیوه به حدیست که چند بیت از یک غزل خود را براساس این طرح، یعنی سخن گفتن از زبان دیگران سروده است: شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر کنایتی است که از روزگار هجران گفت گره به باد مزن گرچه بر مراد رود که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت غم کهن به می سالخورده دفع کنید که تخم خوشدلی این است و پیر دهقان گفت بیت اول نمونه سخن گفتن از زبان شخصیتی است که قولش حجت است. غرض حافظ البته مصرع دوم است، اما وقتی سختی فراق یار از زبان یعقوب بیان شود که خواننده، داستان او را میداند که چگونه چشم خود را در هجران یوسف از دست داد، اثری دیگر دارد.
در بیت دوم، برخلاف بیت اول، چیزی از آنچه واعظ شهر درباره هول قیامت گفته است، نقل نمیشود، زیرا خواننده خود با گفتههای واعظان آشناست. پس به اشارهای اکتفا میشود. در بیت پنجم و هفتم نیز از همان شیوه بیت اول استفاده شده است، چه کسی صالحتر از خود باد که درباره بیاعتباری تکیه کردن بر باد سخن بگوید و کیست که بهتر از «پیر دهقان» بداندکه از هر کِشتهای چه درو میتوان کرد و هر تخمی چه میوهای به بار میآورد؟ این غزل حافظ مثل سایر غزلهای او و نیز مثل بسیاری از حکایتهای نسبتا مفصل سعدی در گلستان، وحدت موضوعی ندارد، مجموعهای است از پندها که از زبان موجودات مختلف گفته میشود. پرسشی که اکنون طرح میشود این است که آیا حافظ در این شیوه سخن گفتن، یعنی حکایت و گفتوگو در غزل آوردن که در میان غزلسرایان پیش از او (به استثنای مولوی) رایج نبوده است و این دو را وسیله ابلاغی پیامی اخلاقی کردن که مختص اوست، از شیوه سعدی در گلستان و بوستان متاثر نیست؟ مسلم است که حافظ بسیاری از مضامین غزلهای سعدی را اقتباس کرده و حتی مصرعهایی از او را در شعر خود آورده است، باز مسلم است که این کار او به غزلیات محدود نمانده، بلکه دستکم در یک مورد مضمون بیتی را از یکی از ابیات گلستان گرفته است. این همان بیت معروف: حدیث مدعیان و خیال همکاران/ همان حکایت زردوز و بوریاباف است است که به احتمال زیاد از این بیت سعدی گرفت شده که: بوریاباف اگر چه بافنده است/ نبرندش به کارگاه حریر باز میدانیم که حافظ بارها شعر خود را پند خوانده است و نیز در غزلی که پیش از این دو بیت از آن نقل کردیم، ابیات پیشین غزل و از جمله سخن پیر میفروش را که توصیه به شراب نوشیدن و غم دل از یاد بردن است، از مقوله پند میداند و میگوید: حافظ گَرت ز پند حکیمان ملامت است/ کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد هر چند پند حافظ، چنان که گفتیم، همه جا از نوع پند سعدی نیست، اما بعید است حافظ که عمری را با شعر سعدی به سر برده، از این اوجی که سعدی در ایجاز در حکایتگویی در بوستان و گلستان بدان دست یافته و از شیوههای او در هنر سر دلبران در حدیث دیگران گفتن، غافل مانده باشد. درباره تاثیر سعدی بر حافظ بسیار گفتهاند، اما شاید بزرگترین پندی که حافظ از سعدی گرفته، این باشد که دیگر نمیتوان غزل عاشقانه صرف را ادامه داد، زیرا سعدی این گونه غزل را به جایی رسانده است که: «حد همین است سخندانی و زیبایی را.» غزل مزجی حافظ، با پشت پا زدن به تفکیکی پدید میآید که سعدی میان غزل عاشقانه و عارفانه و میان غزل به عنوان وسیلهای برای بیان احوال عاشقانه و حکایت به عنوان وسیلهای برای انتقال پیام اخلاقی قائل است. گلستان و بوستان حافظ همان غزلیات اوست.حسین معصومی همدانی تنظیم:بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 279]