واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: شيوه سعدي در گلستان و بوستان حکايتگويي است و حکايات او يا از شنيدهها و خواندههايش فراهم آمدهاند يا از ديدههايش، يا از آنچه مدعي است، ديده است. اين گونه حکايات گلستان و بوستان را گاهي به قصد راه بردن به زندگي سعدي بررسي کردهاند، اما اين بررسيها بيش از آنکه پارهها يا دورههايي از زندگي سعدي را روشن کند، يک نکته را معلوم کرده است؛ تناقضهاي تاريخي و جغرافيايي اين حکايتها به حدي است که بايد پذيرفت اگر همه آنها هم ساختگي نباشد، بيشتر آنها ساخته خيال سعدي است. مسلم است که سعدي در هند نبوده و اگر بوده به زيارت سومنات نرفته است، اما حتي معلوم نيست که در خندق طرابلس هم به کار گل گرفته شده باشد يا هرگز گذرش به جامع کاشغر يا جزيره کيش يا سراي اغلمش افتاده باشد، يا هرگز در مصر بوده است، يا هيچگاه مشايخي را که از قولشان سخناني نقل ميکند، ديده باشد. هدف سعدي از بيان اين حکايتها، چه راست باشند و چه نباشند، زندگينامهنويسي نيست. هدف، انتقال پيامي اخلاقي است و اين حکايتها زمينهچيني يا صفحهآرايي است براي انتقال پيام. سعدي صحنه را واقعنما ميآرايد تا پيام او پذيرفتني بنمايد. در نظر ما که اندکي با ملل و نحل آشنايي داريم و حتي براي آن گروه از خوانندگان زمان او که با اين مقوله بيگانه نبودهاند، هيچ يک از حکايتهاي سعدي به اندازه داستان «بتي ديدم از عاج در سومنات» در بوستان دور از واقع و ناپذيرفتني نيست، اما سعدي قصد بيان واقع نداشته است و اين قصه را هم براي آشنايان با عقايد و مذاهب مختلف ننوشته است. او اين عناصر ناسازگار از آداب مذاهب مختلف را به گمان خود به اين قصد در يک جا جمع کرده است که حکايتش در نظر مخاطب که در بند ريزهکاريهاي کلامي نبوده، پذيرفتني بيايد. انگار در اين حکايت او خود را در جاي مسلماني عامي و متعصب مينهد و از همه پيشداوريهاي چنين مسلماني در حق «کفار» استفاده ميکند. اين همان کاري است که بسياري از نويسندگان بزرگ جهان و مثلا شکسپير در نمايشنامه تاجر ونيزي، کردهاند. استفاده از عناصري که از پيش در ذهن خواننده موجود است و فراخواندن اين عناصر که گاه از طريق يک اشاره کوتاه صورت ميگيرد، به سعدي کمک ميکند که از يک سو حکايتهايش را هر چه کوتاهتر بگويد و از سوي ديگر، بسياري از گفتههاي خود را مستند به سخن کساني کند که مخاطب در حجيت سخن ايشان شکي ندارد. ايجاز سخن سعدي در گلستان و بوستان غالبا به دليل استفاده از اين شيوه است. اين شگرد گاه بسيار پنهان است. مثلا در همان حکايت چهارم گلستان ميخوانيم که «طايفه دزدان عرب بر سر کوهي نشسته بودند...». قيد «عرب»، تصويري را که از ديرباز از راهزنان عرب در ذهن مردم بوده است، بيدار ميکند و سعدي را بينياز ميکند از اينکه در وصف بيباکي و سفاکي ايشان تفصيل بدهد، تا مدعاي خود را ثابت کند که به اصلاح کسي که با چنين دزداني بزرگ شده باشد، اميد نميتوان بست. گاه نيز افزودن چنين صفاتي (پادشاهي با غلامي عجمي در کشتي نشسته بود؛ يکي از مشايخ شام را پرسيدند...) تنها به قصد آن است که حکايت، در عين بيشترين اختصار در کاربرد کلمات واقعي جلوه کند. سعدي هر جا که بتواند سخن خود را به مدد اينگونه تلميحات کوتاه ميکند و آنجا که نميتواند، سخنش تفصيل مييابد. در وصف بخل بخيل به اين اکتفا ميکند که «گربه ابوهريره را به ناني نواختي و سگ اصحاف کهف را استخواني نينداختي»، اما در حکايت «بازرگاني که چهل شتر بار داشت»، چون حس ميکند که سروکارش با تيپ تازهاي است و خواننده آزمندي و آرزومندي را درست نميشناسد، در وصف آرزوهاي دور و دراز اين بازرگان به تفصيل سخن ميگويد، اما اين وصف مشروح نيز خالي از ايجاز نيست. سعدي مسير سفرهايي را که اين بازرگان ميخواهد انجام دهد، با ذکر مبدا و منتهاي هر سفر، شرح ميدهد، جغرافياي دنياي زمان خود را پيش چشم خواننده مجسم ميکند تا او خود، با يک محاسبه ذهني، به عبث بودن کار و پندارش پي ببرد. غزلهاي حافظ و حکايتهاي سعدي(2) سعدي، بر خلاف کار بسياري از اخلاقينويسان قديم که پند خود را از زبان جانوران بيان ميکنند، از مردم واقعي سخن ميگويد و بنابراين صفاتي که به آنها نسبت ميدهد، يا صفاتي که ذکر نام آنها در ذهن خواننده برميانگيزد، واقعياند و نه قراردادي، اما برخلاف بيشتر داستاننويسان جديد، شخصيتسازي نميکند، بلکه از «تيپ»ها يا شخصيتهايي که به صورت ساخته و پرداخته، يا نيمساخته، در ذهن مخاطب وجود دارند، استفاده ميکند. يا به عبارت دقيقتر، تصاويري را که از پيش در ذهن خواننده هست فرا ميخواند و آنگاه چند خطي بر اين تصاوير ميافزايد تا زمينه را براي بيان پند خود آماده کند. شخصيتهاي او نيز يا تيپهاي شناخته شده اجتماعياند يا شخصيتهاي تاريخ. خواننده سعدي با خواندن نام لقمان و حاتمطايي به ياد حکمت و ادب و سخاوت ميافتاده و بنابراين نيازي نبوده است که او بيش از اين در اينباره چيزي بگويد، اما پند يا نتيجه اخلاقي حکايت، وقتي که از زبان چنين شخصيتهايي بيان شود، اثري ديگر دارد. به ويژه اينکه سعدي معمولا آن را به صورت يک عبارت کوتاه درميآورد که در ياد خواننده ميماند. غالب حکايات سعدي در گلستان (و تا اندازهاي در بوستان) در قالب گفتوگو است. اين گفتوگوها سبب ميشود که حکايت، برخلاف بسياري از داستانهاي کوتاه جديد، يک اوج يا پيام اخلاقي نداشته باشد، بلکه در هر مرحله، از زبان يکي از طرفهاي گفتوگو پيامي اخلاقي، در قالب عبارتي موجز يا يکي، دو بيت شعر، بيان شود. مثلا در حکايت ملک زاده کوتاهقد و برادران، اين جملهها با بيتهاي پندآموز از زبان شخصيتهاي داستان بيان ميشود: «نه هر چه به قامت مهتر به قيمت بهتر». آن که جنگ آرد به خون خويش بازي ميکند روز ميدان و آن که بگريزد به خون لشکري اسب لاغر ميان به کار آيد روز ميدان، نه گاو پرواري «محال است که هنرمندان بميرند و بيهنران جاي ايشان بگيرند.» کس نيايد به زير سايه بوم/ ور هماي از جهان شود معدوم «ده درويش در گليمي بخسبند و دو پادشاه در اقليمي نگنجند.» اين پندها و پيامهاي اخلاقي وحدت موضوعي ندارند و هر چند بيشتر آنها بر سر زبان مردم افتادهاند، کمتر کسي به ياد ميآورد که فلان عبارت را در کدام حکايت گلستان ديده يا خوانده است. برخي ديگر از حکايتهاي گلستان کوتاهترند و تنها يک پيام اخلاقي دارند و برخي ديگر در نهايت ايجازند و حکايت چيزي نيست جز نتيجه اخلاقي آن. مثل: «کسي مژده پيش انوشيروان عادل آورد و گفت: شنيدم فلان دشمن تو را خدا برداشت، گفت: هيچ شنيدي که مرا بگذاشت.»، «يکي از بزرگان گفت: ايي را چه گويي در حق فلان عابد که ديگران در حق وي به طعنه سخنها گفتهاند؟ گفت: بر ظاهرش عيب نميبينم و در باطنش غيب نميدانم.»، «لقمان را گفتند: ادب از که آموختي؟ گفت: از بيادبان. هر چه از ايشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهيز کردم .»، «هندويي نفتاندازي همي آموخت. حکيمي گفت: تو را که خانه نئين است، بازي نه اين است.» اگر بخواهيم خلاصه کنيم، ميتوان گفت که در آثار سعدي نوعي تقسيم کار ميبينيم. کار غزل از نظر او، بيان عشق است و عناصر غزل او هم طوري انتخاب ميشود که يا مستقيم از عشق حکايت ميکند يا از طبيعت به صورتي که به کار بيان عوالم عاشقانه ميآيد. از اينروست که عناصر شعر سعدي در غزليات، محدود و بسته مينمايد. در برابر اين محدوديت، گستردگي دامنه انتخاب او را در گلستان و بوستان ميبينيم. پس محدوديت جهان سعدي در غزليات به سبب ناتواني نيست. اگر سعدي از مشايخ تصوف در غزليات خود ياد نميکند، به اين سبب نيست که با مشي ايشان موافقت ندارد، بلکه گويي ياد کردن از ايشان را در غزل در عالم عاشقي شرک ميداند و اگر سخن کسي را در غزل خود درج نميکند، به اين سبب است که خود را در اين عالم از هر کس ديگر صاحبنظرتر و کارآشناتر ميداند و ضرورتي نميبيند که قول خود را با سخن ديگران تاييد کند. سعدي در غزل، داستانگويي نميکند و پند اخلاقي نميدهد، زيرا جاي اين دو کار را در آثار ديگر خود ميداند و پندهاي او در مواعظ نيز به همان سبک غزليات اوست؛ مستقيم است و از زبان خود او و نه از زبان ديگران بيان ميشود. «محال است که هنرمندان بميرند و بيهنران جاي ايشان بگيرند.» در برابر جهان «بسته» سعدي در غزليات، جهان غزل حافظ بسيار باز و گسترده است. نهتنها موضوعاتي که بدانها ميپردازد، بسيار متنوعتر است، بلکه شگردهايي هم که براي بيان اين موضوعات به کار ميگيرد، بسيار بيشتر است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 166]