واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: حافظ در شعر فرانسه (http://p30city.net)
کتاب گلستان سعدی در قرن هفدهم میلادی بوسیله « آندره دوریه» (http://p30city.net) به زبان فرانسه ترجمه شد وفرانسویان از این حیث در اشاعه فرهنگ و تمدن ایرانی و معرفی ادبیات فارسی به اروپاییان نقش مهمی دارند. با این حال برای تحقق ترجمه دیوان حافظ توفیق مهمی حاصل نکرده و آشنایی ادیبان فرانسوی صرفا از روی ترجمه های غیر فارسی مانند آلمانی و انگلیسی صورت گرفت. « آندره ژید» صاحب کتاب« مائده های زمینی» که تاثیر بسزایی از اشعار حافظ گرقته وتالیف آنرا مرهون غزلیات حافظ می داند به صراحت می گوید« به قدری اشعار حافظ نافذ و قدرتمند هستند که حتی ترجمه آلمانی آنها برای من فرانسوی زبان تاثیر گذار و شاهکار هستند. کاش به زبان فارسی و ادبیات غنی آن آشنایی بیشتری داشتم.»
اما علت عدم توفیق فرانسویان در ترجمه مستقیم دیوان حافظ یکی « زبان شعری » حافظ است که پر ابهام و سیال است و به راحتی با حفظ محتوای عرفانی ترجمه نمی شود.
چگونه می توان هماهنگی کامل و موسیقی کلام و احساس بر گرفته از آن را که در خواننده و یا شنونده انگیزه ای بدون امکان احساس به زبانی دیگر ترجمه کرد . واضح است که در ترجمه غزلیات به هر زبانی دیگر به سستی می گراید و یا جذابیت آن بکلی از بین می رود. دیگر اینکه زبان فرانسوی به آن اندازه قالبی و اصولی است که از این بابت آنرا «زبان هندسی» گفته اند. حال چگونه امکان ترجمه نازک طبعی و ایهام و صور خیال لسان الغیب را که برای فارسی زبانان مانند « قندپارسی» است به زبان دور از عرفان فرانسه ترجمه کرد؟
با این وصف شاعران فرانسوی خیلی زود به اقتباس اشعار خواجه شیراز روی آوردند. ویکتور هوگو در فرن 19 به یاد شاعر شیراز خودش را مورد خطاب قرار می دهد و چنین می سراید:
(http://p30city.net)« ای شاعر کاش در سرزمین (http://p30city.net)
پارسها و خسروها (http://p30city.net)
در سرزمین نور و آفتاب (http://p30city.net)
و در میان عود و عنبر (http://p30city.net)
چشم به جهان گشوده بودی» (http://p30city.net)
شاعران فرانسوی با شناخت حافظ ، اشعاری در قالب داستان از اشارات در غزلیات حافظ ساختند. این اشعار داستانی اغلب دور از واقعیت و بیشتر خیالبافی است. مثلا: «هوگو» در اثر پذیری از حافظ اولین دیوان مهم اشعار خود را بنام« شرقیات» تدوین نمود.
بگفته وی یکی از این «گوهرها» همان غزل معروف حافظ است که دو شهربخارا و سمرقند را به خال هندوی «یار» می بخشد. هوگو نیز به پیروی از حافظ و حتی گشاده دست تر از حافظ داستانی خیال انگیز می سازد که چنین خواهد کرد. قهرمان داستانش «سلطان احمد» همه سر زمینهای زیر فرمان خود را در راه دلدار از دست خواهد داد و زیاده از آن گردن بند او تسبیح خواهد ساخت.البته این تسبیح همان «زنار» حافظ است در این بیت:
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
بعد ها دو برادر شاعر فرانسوی بنامهای«ژروم» و « ژان تارو» بر انگیخته شدند تا داستانی دیگر از همین غزل حافظ بسازند که گفتگوی حافظ و تیمور گورکانی را در بر دارد.. گرچه منطبق با واقعیت تاریخی نیست. در این داستان تیمور فاتح سمر قند و بخارا که شهرت حافظ را شنیده ، بر او می گذرد و با کلامی عتاب آمیز از می پرسد: چگونه شاعری ژنده پوش که خرقه اش«جایی گرو باده و دفترش جایی دیگر» است، سمر قند و بخارا را که تیمور برای تسخیر آنها خون ریخته تنها به خال هندوی یاری بخشیده است؟
« این تو هستی ، شاعر بیهوده گوی
که سمرقند و بخارا ، پایتختهای مرا
این چنین ارزان فروخته ای؟»
لسان الغیب حافظ شیرازی در جواب تیمور می گوید:
« بخارا را بخشیدم و سمر قند را فروختم
و در شگفت مشو ، گر این چنین مسکینم.»
در اواخر قرن نوزده «ارمان رنو» داستانی از چندین غزل حافظ می سراید . بدین گونه:
بلبل همیشه در طلب گل است ولی گل در اندیشه عشوه گری، و سوز و گداز بلبل را در او اثری نیست. عاشق زار چنان می گرید و در تب عشق می سوزد که مرغان چمن گرد وی جمع می شوند و پندش می دهند و از عشق گل بازش می دارند.
صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
باید از عشق گل دست کشید و مانند دیگر مرغان چمن عشق و عاشقی را به نسیان سپرد. ولی بلبل شیدا می گوید:
هر گز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق (http://p30city.net)
ثبت است بر جریده عالم دوام ما (http://p30city.net)
گاهگاهی بلبل هم از جور و جفای گل خسته می شود و تصمیم به انتقام می گیرد. سحر گاهان آهسته به کنار گلبن پیش می رود تا گل نوخاسته را پرپر کند. اما با دیدن گل زیبای خفته دو باره دل از کف می دهد و تنها برگی از گل به منقار گرفته با ناله می گوید:
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت
وندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
پس درد بلبل را درمانی نیست. عشق در جسم و جان او رخنه کرده و هستی اش را بر باد داده است. ولی در وادی عشق بلبل عاشق تنها نیست. زیرا در طراوت بهاران و لطافت ابر ها و روشنی ماه هم نشانی از عشق نهفته است.
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست
در اشعار « کلینگ سور» دیگر شاعر فرانسوی شیوه داستانسرایی به همین شیوه می باشد.او در مجموعه ای بنام « شهر زاد» بار ها از حافظ یاد می کند و او را استاد خود نامیده است. همیشه او را در خواب می بیند که:
« جامه ای ابریشمین بر تن کرده
و دستاری سبز بر سر نهاده
و به سرودن نغمه های دلنشین پرداخته است.»
آرزو دارد بتواند مانند حافظ شعر بگوید. ولی او را یارای برابری با خواجه نیست. تا آنکه بلبل شعر حافظ به کمک او می آید و شاعر به نوای این عاشق بیقرار گوش می سپارد و آنگاه غزلی زیبا می سراید. اما افسوس که او دیگر پیر شده و نوای بلبل را توان آن نیست تا جوانی را به او بر گرداند. پس زمزمه می کند :
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی
اما در اواسط قرن نوزدهم « ژان پاتیست نیکلا» به ترجمه رباعیات خیام پرداخت ومقدمه ای راجع به «عرفان» در آن ذکر کرد. از این پس دیگر حافظ شاعر غرق شده در «شط شراب» نبود بلکه « می» اشعار حافظ « شراب عرفانی» بود که جانهای پاک را تابناک می گرداند و آنها را به مقام قرب الهی می رساند. پس شاعران فرانسوی از این پس در مکتب حافظی عارف به آموزش و نوجویی پرداختند. بدین ترتیب رفته رفته حافظ چهره دیگری به خود گرفت. ابتدا شاعر «دلها» بود و اینک شاعر عارف و شیدا. همین حافظی است که در کتاب« مائده های زمینی» آندره ژید چهره نمایی می کند. تعبیرات خواجه به همان مفهوم و محتوا بکار گرفته می شود ، گرچه الفاظ مهم غزلیات ترجمه شده است. مثلا: لفظ « ناتانایل» در مائده های زمینی همان « ساقی» و کلمه « منالک» همان «پیر خرابات» حافظ می باشد. آنچه تغییری نداشته «بلبل» است که ماهیت ایرانی آن باقی می ماند. البته در این زمان شاعران فرانسوی معنی کلماتی مانند:گل و بلبل، رند، قلندر را می دانستند و نیازی به تفسیر نداشتند.
در اواخر قرن 19 و اوایل 20 تاثیر سعدی و حافظ با هم در آمیخت و شاهکار های نوینی پدید آمد. زیرا فرانسویان با ترجمه مستقیم بوستان و گلستان از پیش با سعدی آشنایی کامل داشتند. با الهام از دو شاعر شیرازی قطعاتی زیبا خلق شد که از جمله قطعه بسیار دل انگیز« باغ دلگشا» سروده « کنتس دو نوای» شاعر خوش ذوق فرانسه در یک مجموعه بنام« فروزندگیها» است. او به تمام معنا عاشق ایران بود. بطوری که آرزو می کرد، پس از مرگ برای زندگی دو باره در سرزمین سعدی و حافظ چشم به جهان گشاید.
« ای مرگ، آنگاه که به زخم پیکانت در وجودم رخنه کردی
و پیکر بی جانم را تنگ در آغوش فشردی
بگذار تا چهارده ساله و شاد و فریبنده
در میان زیبا رویان پارس سر از خاک برآرم»
این قطعه بیت زیر این غزل حافظ را بیاد می آورد:
چارده ساله بتی چابک و شیرین دارم
که به جان حلقه بگوش است مه چارده اش
او علاقه دارد که از آنجا به باغ دلگشا راه یابد و با سعدی و حافظ آشنا شود. به نظر او این باغ دلگشا ، گلستانی است که جایی بر سر راه شیراز و در دامنه کوهها گسترده است و همچون بهشتی از بهشتهای هشتگانه ایران و شاعر در سایه سروی در این باغ می آرمد و به زمزمه آب گوش می سپارد و آنگاه نوای دلنشین حافظ را بگوش می شنود که می گوید:
ساقی به نور باده بر افروز جام ما (http://p30city.net)
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما (http://p30city.net)
{پپوله}
{پپوله}
{پپوله}
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2255]