تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهشت را درى است كه ريّان ناميده مى شود از آن در، جز روزه داران وارد نشوند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812974343




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

یک خواب سوسکی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: یک خواب سوسکی
یک خواب سوسکی
سفر سوسکی، یک اتفاق عجیب و باور نکردنی بود. سوسکی به طرف خانه میرفت که پایش به نخی که روی زمین بود، گیر کرد. نخ، نخ یک بادکنک بود. وقتی سوسکی خواست نخ را از دور پایش باز کند، باد وزید و بادکنک و نخ و سوسکی را از زمین بلند کرد و برد به آسمان. سوسکی بیچاره، از ترس چشمهایش را بسته بود و نخ بادکنک را محکم چسبیده بود. بادکنک رفت و سوسکی چسبیده به نخ هم رفت. به کجا؟ خدا میدانست. باد و بادکنک و نخ و سوسکی رفتند و رفتند تا اینکه به یک درخت عجیب و غریب و بزرگ رسیدند. سوسکی نخ را ول کرد و چسبید به درخت و از آن آمد پایین. روی زمین پر از برف بود. سفید و سرد و یخی! سوسکی پاهایش چسبید به یخ و هر چه کرد نتوانست پاهایش را از یخ جدا کند. از سرما میلرزید با ترس به دور و برش نگاه کرد. نمیدانست آنجا کجاست و قرار است چه بلایی بر سرش بیاید. ناگهان زمین لرزید و لرزید و سوسکی چشمش به پاهای پشمالوی یک خرس قطبی افتاد که درست جلوی او ایستاده بود. سوسکی، چشمهایش را بست و فریاد زد: «ای وای! مرا له نکنی!» اما شانس آورد. خرس قطبی از کنار او رد شد و یخ زیرپای سوسکی را شکست. سوسکی پاهایش آزاد شد. پرید و پای پشمالوی خرس را چسبید و رفت لای پشمهای گرم و نرم او نشست. با اینکه خرس راه میرفت و تکان تکان میخورد، اما سوسکی خیالش راحت بود و جایش گرم. تا اینکه اتفاق بدی افتاد! خرس تصمیم گرفت توی آبهای پر از یخ قطب، شنا کند. پایش را که توی آب گذاشت، سوسکی فریاد کشید و پرید پایین. دوباره سرما شروع شد. تیلیک، تیلیک میلرزید و نمیدانست کجا برود. چیزی نمانده بود که وسط یخهای قطب بنشیند و های های گریه کند که ناگهان صدایی شنید. این صدای مادرش بود که پتو را روی او میکشید و میگفت: «باز هم موقع خواب، پتویت را کنار زدی؟ عزیز من!؟»سوسکی چشمهایش را باز کرد. او توی خانه بود. پیش مادرش. زیر پتوی گرم و نرم! وای که چه خواب سردی دیده بود! وای که حالا چه قدر همه چیز خوب و خوش و گرم بود!
یک خواب سوسکی
دوست خردسالانتنظیم:بخش کودک و نوجوان ********************************** مطالب مرتبطاشتباه کدخدا راز پنهانسنجاق قفلی نگران خرس قرمز شکمو گربه پرافاده تجارت هوش باغ گردو با کلاه یا بی کلاه؟





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 213]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن