محبوبترینها
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1840455109
چگونه به آرامش رسيدم؟
واضح آرشیو وب فارسی:برترینها: پسري كه توانست به ترس هميشگي زندگي خود پايان دهد چگونه به آرامش رسيدم؟ آنچه باعث مشكلات اضطرابي در او شده بود، يك موقعيت واقعي بود. مشكل او اضطراب داشتن نبود بلكه ترس بود؛ ترس از يك موقعيت واقعي بيروني و نه يك ترس بدون موضوع
بعد از قطع رابطه با نامزدش، تماسهاي گاه و بيگاه خانواده و تهديدهاياعضاي خانواده او رهايش نميكند. اين ماجرا آنقدر پيش ميرود كه حتي شنيدن صداي زنگ تلفن هم يك اضطراب غيرقابل كنترل را برايش به همراه ميآورد. چند ماه بعد آن دختر ازدواج ميكند اما اين آزارها تمام نميشود. اين بار شوهر دختر به فكر انتقام گرفتن از نامزد سابق ميافتد. باز هم همان تماسها، تهديدها و فشارها سراغش ميآيد. با حفظ آرامش، سعي ميكند خودش را كنترل كند و براي برگشتن به روزهاي خوب زندگي، از روانشناس كمك ميگيرد. راه مقابله با مشكل را ياد ميگيرد و با برطرف كردن آن به همان زندگي آرام قبل بر ميگردد. 3 سال است در جلسات خصوصي و گروه درماني شركت ميكند و اين روزها زندگي آرام و موفقي دارد. ماجرا را از زبان او و درمانگرش بخوانيد.هميشه مضطرب بودممشكلات من از ۹سال پيش شروع شد يا شايد به گمان خودم از آن زمان شروع شد. ۹سال پيش تصميم به ازدواج گرفتم؛ با دختري نامزد شدم اما رابطه ما به دلايلي تمام شد و گرچه او مايل به تمام شدن اين رابطه نبود، اما نامزدي ما به هم خورد. بعد از تمام شدن اين رابطه او زندگي مرا دنبال ميكرد و براي دوباره ساختن آن ارتباط تلاش ميكرد. تعقيب و گريزهاي او مشكل من نبود، زندگيام تا آن زمان روي روال عادي خودش را داشت. تصميم خودم را گرفته بودم و ميدانستم كه ما نميتوانيم با هم ازدواج موفقي داشته باشيم و با وجود اصرارهاي او روي تصميمم ايستادگي ميكردم اما پس از مدتي خانواده او شروع به ايجاد مزاحمت براي من كردند. مدام تهديدم ميكردند. به تلفن خانه ما زنگ ميزدند و گاهي سر راهم قرار ميگرفتند. اين تهديدها و برخوردهاي خانوادهاش، شروع بهوجود آمدن هراسي در من بود؛ مدام دچار اضطراب ميشدم. به محض اينكه تلفن خانه زنگ ميخورد واكنشهاي عصبي نشان ميدادم و حتي نميتوانستم ضربان قلبم را كنترل كنم. گرچه حضور خانواده او و برخوردهايشان مرا آزار ميداد اما هنوز هم زندگيام چندان دچار تغيير نشده بود. با وجود اينكه گاهي عصبي ميشدم اما باز هم ميتوانستم در اجتماع حضور داشته باشم يا كارم را انجام بدهم. از همه چيز ميترسيدمپس از چند ماه آن خانم با فرد ديگري ازدواج كرد، با شروع شدن زندگي مشتركش، خانوادهاش هم از من فاصله گرفتند. گمان كردم دوره پراضطراب زندگي من تمام شده اما اينطور نبود؛ چند ماه كه از زندگي مشتركشان گذشت، شوهرش متوجه شد كه او در گذشته قرار بوده با كس ديگري ازدواج كند و نامزدي ناموفقي داشته. شوهرش كاملا فردي بيمار بود و به محض اينكه اين موضوع را فهميد شروع به ايجاد مزاحمت براي من كرد. مدام تلفن ميزد. شب و نيمه شب و روز تلفن خانه ما و تلفن همراه من زنگ ميخورد. اوايل نميدانستم چه كسي مزاحمم ميشود چون فكر ميكردم او ازدواج كرده و از اين جريانات دور است اما بعد از مدتي فهميدم شوهر او قصد دارد از من كه كاملا در اين جريان بيگناه بودهام انتقام بگيرد. شوهرش آنقدر مزاحم من شده بود كه حتي نميتوانستم از خانه بيرون بروم؛ ترس همه جا همراه من بود و فكر ميكردم اگر با او روبهرو شوم به من آسيب ميزند. اين دلهره در من وجود داشت و روز به روز هم شديدتر ميشد اما حتي در آن شرايط هم به مشاور مراجعه نميكردم. گاهي حس ميكردم حتي وقتي با خانمش دعوايش ميشود ياد من ميافتد و دوباره مزاحمتها، تهديدها و تماسها را شروع ميكند. آنقدر اضطراب داشتم كه وقتي موبايلم را خاموش ميكردم هم احساس فشار و استرس شديد همراهم بود. روند طبيعي زندگيام كاملا مختل شده بود؛ روابطم را با اطرافيانم از دست داده بود، كارم را نميتوانستم با موفقيت انجام دهم و هيچ تصميمي براي زندگي يا آيندهام نميتوانستم بگيرم. اگر در جمعي حاضر ميشدم و موبايلم در همان لحظات زنگ ميزد، ديگر چيزي از حضورم در آن جمع نميفهميدم، انگار زندگيام فلج شده بود و نميتوانستم كمكي براي سالم كردنش بكنم. پرشده بودم از وسواس. اين وسواس حتي در موارد بسيار جزئي زندگيام هم حضور داشت. در ماشين را 10 بار قفل كرده و فكر ميكردم اگر اين كار را نكنم زندگيام نابود ميشود. نميتوانستم منطقي فكر كنم و مدام تحت فشار بودم. هراسم را پنهان ميكردمدر آن شرايط بسيار سخت و با وجود بيمارياي كه روز به روز در من شديدتر ميشد باز هم نميخواستم خانوادهام چيزي از اين جريان بفهمند و از حال من خبردار شوند. تلاش براي پنهان كردن اين موضوع هم به من فشار بيشتري ميآورد و اضطرابم را چندين برابر ميكرد. ماجرا آنقدر پيش رفت كه احساس كردم دارم زندگيام را از دست ميدهم و به همين دليل به مشاور مراجعه كردم. تا يكي، دو جلسه اول حس ميكردم مشاورم تنها به حرفهاي من گوش ميدهد اما راهنمايي نكرده يا كمكي براي بهتر شدن حالم نميكند. با وجود اينكه كمي از روند مشاوره دلزده شده بودم اما اين جريان را رها نكردم؛ تا اينكه از جلسه ششم يا هفتم احساس كردم حالم بهتر شده و توانستم بهتر بفهمم كه دقيقا چه چيزي روي من تاثير ميگذارد و چطور بايد با آن مقابله كنم. در جلسات موضوعاتي مطرح ميشد و روشهايي به من آموزش داده شد كه توانست توانايي از دست رفتهام را به من برگرداند و من را به روال عادي زندگيام نزديك كند. توانستم مثبت فكر كنمواكنشي كه در زمان مزاحمتهاي شوهرش نشان ميدادم تنها پنهان شدن و ترسيدن بود، اما مشاورم به من ياد داد، با اتفاقاتي كه در اين جريان برايم ميافتد مواجه شوم و خودم را پنهان نكنم. مدام تاكيد ميكرد، با هرچيزي كه پيش ميآيد روبهرو شو، فرار نكن، با ترست مقابله كن، وقتي ناشناسي زنگ ميزند و گوشي را قطع ميكند بهدنبال پيدا كردنش نگرد و... وقتي كه اين تمرينات را در برخورد با مشكلم پياده كردم، همه چيز تغيير كرد. بهخودم ميگفتم كه شايد اگر همان روز اول مقابلشان ميايستادم اين اتفاقها نميافتاد. اما به هرحال موفق شدم با مواجهه با شرايطي كه به زندگيام آسيب زده بود آنها را از خودم دور كنم و مهمترين عوامل اضطرابم را از بين ببرم. تمرين ديگري كه براي بهبود وضعيتم انجام ميدادم، جايگزين كردن افكار منفي با فكرهاي ديگر بود. مشاورم ميگفت، وقتي فكر منفي به ذهنت ميرسد، درست در همان لحظه فكري مثبت را با آن جايگزين كن. تاكيد ميكرد، حتي اگر براي 2 دقيقه هم ميتواني يك فكر خوب به ذهنت بياور و آن را جايگزين افكاري كن كه باعث اضطرابت ميشوند. دوباره به نقطه صفر رسيدممراجعه من به مشاور يكسال طول كشيد و بعد از يكسال فكر كردم حالم خيلي خوب شده و ميتوانم درمانم را قطع كنم. احساس ميكردم زندگيام به شرايط قبلياش برگشته، ديگر آن حملهها را نميبينم و احتياجي هم به مراجعه هفتگي ندارم. مدتي گذشت و حالات آزاردهنده قبل، به مرور در من ظاهر شد، دوباره همان فكرها، تنشها و اضطرابها به سراغم آمد. اوايل فكر كردم آنقدر مهم نيست و بعد از يك سال مشاوره آنقدر قوي شدهام كه بتوانم افكارم را كنترل كنم و از همان تمرينهاي قبلي براي آرام كردن خودم استفاده كنم. اما كمكم وضعيتم به جايي رسيد كه ديدم روند طبيعي زندگيام بار ديگر مختل شده و به همين دليل تصميم گرفتم دوباره مراجعه كنم. دور دوم مراجعهام هم با موفقيت پيش رفت؛ تمرينهايي كه در طول جلسات ياد ميگرفتم و انجام ميدادم بعد از مدتي به عادت تبديل ميشد و سبك زندگي و حتي تفكرم را تغيير ميداد و دوباره توانستم با تمرينها و راهنماييها وضعيت عاديام را به دست بياورم. گروه درماني به من آرامش ميدادبعدازمدتي مشاوره انفرادي در كلاسهاي گروهي شركت كردم. جلسات گروهي واقعا براي من تاثيرگذار بود. هميشه فكر ميكردم اگر تكي مراجعه كند بهتر ميتواند جواب بگيرد. چون تمام زمان من صحبت ميكنم، تمام سوالات را من ميپرسم، اما بعد فهميدم كلاس گروهي خيلي حسنها دارد. در جمع صحبت كردن، در جمع ابراز عقيده كردن و حتي بهعنوان يك درمانگر در جمع تجربيات را به مراجعان ديگر انتقال دادن موضوعاتي بود كه توجه مرا در مراجعه گروهي بهخود جلب كرد بهطوري كه تا چند روز بعد حس خوبي كه از آن جلسات گرفته بودم در من باقي ميماند. در موفقيت كاريام اين انرژي خيلي تاثير ميگذاشت. هر كاري كه ميخواستم انجام دهم، آن ديالوگهاي ردوبدل شده به يادم ميآمد و در انجام سادهترين كارهايم هم تاثير ميگذاشت. دليلي ندارد مضطرب باشمديدم نسبت به همه چيز تغيير كرده است. من آدم ريسكپذيري نبودم و هميشه براي انجام هركاري با اضطراب و وسواس عمل ميكردم اما حالا ريسكپذيرتر شدهام و خيلي از كارهاي عقب افتاده زندگيام را انجام ميدهم و خودم را در مسيرشان قرار ميدهم. مهمترين چيزي كه در اين ۳ سال مشاورهام يادگرفتم اين بود كه وقتي كسي داد ميزند رويم را آن طرف نكنم. توي صورتش نگاه كنم و بتوانم آن تنش را به جاي فرار با منطق حل كنم. حالا در زندگيام موضوعي براي ناراحتي وجود ندارد و اگر هم موضوعات كوچكي پيش ميآيد، آنقدر قدرتمند شدهام كه بتوانم با آن روبهرو شوم و حلش كنم. در اوج بيگناهي احساس گناه ميكردآنچه باعث بهوجود آمدن مشكلات اضطرابي در مراجع شده بود، يك موقعيت واقعي بود. مشكل او اضطراب داشتن نبود بلكه ترس بود؛ ترس از يك موقعيت واقعي بيروني و نه يك ترس بدون موضوع و نامعني؛ ولي بهدليل حل نكردن و مزمن شدن آن و در ادامه تكرار شدن مسئله از سوي شوهر آن خانم، اعتمادبهنفس او را به شدت كاهش داده بود، بهطوريكه هنگامي او مراجعه كرد كاملا احساس درماندگي ميكرد. به همين دليل در جلسات اول من از ارائه هر گونه راهحلي امتناع كردم و فقط شنونده دردهاي او بودم، در ادامه و بهعنوان نخستين گام توجه او را به راههاي قانوني حل مشكلش جلب كردم، زيرا اين مزاحمتها كاملا از لحاظ قانوني قابل پيگيري بود. اين مرحله بود كه متوجه احساس گناه شديدي شدم كه او در خود داشت. احساس گناهي كه از ترك نامزد سابقش با خود حمل ميكرد و باعث آزارش ميشد و با مزاحمتهاي شوهر نامزد سابقش اين فكر كه او با مردي با مشكل رواني ازدواج كرده است، تشديد شده بود و بعد متوجه شدم كه او اصولا فردي است كه اين آمادگي را دارد تا براي مسائل و مشكلاتي كه براي كساني كه با او ارتباط دارند و به آنها علاقه دارد خودش را ملامت كند و فكر كند مسئولش خودش است، بايد از آنها مراقبت كند و به دليل احساس گناه شديدش، توانايي مواجهه او را بهشدت كاهش داده و ترسهاي او در حال تبديل شدن به وسواس بودند. ابتدا در مراحل مختلف درماني تلاش كردم برخي رفتارهاي ساده كه ترسهاي او را عميقتر ميكردند را حذف كنم، مانند قطعكردن موبايل يا پاسخ ندادن به تلفن منزل. قدم بعدي پرداختن به احساس گناه او بود و در كنار آن كنترل افكار و رفتارهاي وسواسياش. با پيشرفت در كنترل وسواسش توانست با موفقيت اصلي مواجه شود. حالش بسيار بهتر شد و در اينجا بدون هماهنگي مراجعه را قطع كرد، درحاليكه هنوز وقت آن نرسيده بود. هنگامي كه مجددا مراجعه كرد، روند تحليل و تمرين را ادامه داديم تا بتواند كنترل حالش را در اختيار خودش بگيرد. در ادامه نيز او به يكي از گروههاي درماني پيوست و توانست مهارتهاي ارتباطي خودش را آنقدر گسترش دهد كه آنچه ماهها در جلسه فردي به من نگفته بود را در يكي از جلسات گروه به سهولت بيان كند. باز نشر اختصاصی: Bartarinha.ir
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترینها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 358]
صفحات پیشنهادی
چگونه به آرامش رسيدم؟
چگونه به آرامش رسيدم؟-پسري كه توانست به ترس هميشگي زندگي خود پايان دهد چگونه به آرامش رسيدم؟ آنچه باعث مشكلات اضطرابي در او شده بود، يك موقعيت واقعي بود.
چگونه به آرامش رسيدم؟-پسري كه توانست به ترس هميشگي زندگي خود پايان دهد چگونه به آرامش رسيدم؟ آنچه باعث مشكلات اضطرابي در او شده بود، يك موقعيت واقعي بود.
در رابطه با ازدواج و آرامش
پسري كه توانست به ترس هميشگي زندگي خود پايان دهد چگونه به آرامش رسيدم؟ ... ۹سال پيش تصميم به ازدواج گرفتم؛ با دختري نامزد شدم اما رابطه ما به دلايلي تمام شد و .
پسري كه توانست به ترس هميشگي زندگي خود پايان دهد چگونه به آرامش رسيدم؟ ... ۹سال پيش تصميم به ازدواج گرفتم؛ با دختري نامزد شدم اما رابطه ما به دلايلي تمام شد و .
من از کـمـا به زندگي رسيدم
من از کـمـا به زندگي رسيدم-پاي حرفهاي عليرضا مسلمي من از کـمـا به زندگي رسيدم هفته گذشته اولين ... سلامت: تصادفي که با آن به کما رفتي، چگونه اتفاق افتاد؟
من از کـمـا به زندگي رسيدم-پاي حرفهاي عليرضا مسلمي من از کـمـا به زندگي رسيدم هفته گذشته اولين ... سلامت: تصادفي که با آن به کما رفتي، چگونه اتفاق افتاد؟
چگونه با فرزندانمان مذاکره کنیم؟
3- از جواب سریع «نه» یا «بله» خودداری کنیم و فرزندمان را برای بررسی مسأله به ... حرفی بزنیم، به اتاق دیگری برویم و وقتی به آرامش رسیدیم، در مورد آن موضوع با ...
3- از جواب سریع «نه» یا «بله» خودداری کنیم و فرزندمان را برای بررسی مسأله به ... حرفی بزنیم، به اتاق دیگری برویم و وقتی به آرامش رسیدیم، در مورد آن موضوع با ...
چگونه مي توان طلاق را پيش بيني کرد؟
چگونه مي توان طلاق را پيش بيني کرد؟-چگونه مي توان طلاق را ... با آنکه دارا با اوليور به لحني آرام و ملايم حرف مي زند،کلماتش بار منفي دارند.بعد از آنکه يک دقيقه اي به ...
چگونه مي توان طلاق را پيش بيني کرد؟-چگونه مي توان طلاق را ... با آنکه دارا با اوليور به لحني آرام و ملايم حرف مي زند،کلماتش بار منفي دارند.بعد از آنکه يک دقيقه اي به ...
ذکر الله به روح آرامش می دهد
ذکر الله به روح آرامش می دهد-هموطن- یک پژوهشگر هلندی غیرمسلمان اخیرا تحقیقی در دانشگاه آمستردام انجام داده و ... میخوانند، به این نتیجه رسیدم که ذکر کلمه جلاله "الله" و تکرار آن، موجب آرامش روحی میشود و استرس و نگرانی را ... چگونه بر نگرانی غلبه كنیم؟
ذکر الله به روح آرامش می دهد-هموطن- یک پژوهشگر هلندی غیرمسلمان اخیرا تحقیقی در دانشگاه آمستردام انجام داده و ... میخوانند، به این نتیجه رسیدم که ذکر کلمه جلاله "الله" و تکرار آن، موجب آرامش روحی میشود و استرس و نگرانی را ... چگونه بر نگرانی غلبه كنیم؟
گفتوگوى اشپيگل باهاروكى موراكاميوقتى مىدوم احساس آرامش ...
گفتوگوى اشپيگل باهاروكى موراكاميوقتى مىدوم احساس آرامش مىكنم-گفتوگوى اشپيگل باهاروكى ... وقتى به خط پايان رسيدم در يك پمپ بنزين شلنگ آب را گرفتم روى سر تا پاى خودم و بعد هم آن نوشيدنى ... چگونه هر روز در خود تان ايجاد انگيزه مىكنيد؟
گفتوگوى اشپيگل باهاروكى موراكاميوقتى مىدوم احساس آرامش مىكنم-گفتوگوى اشپيگل باهاروكى ... وقتى به خط پايان رسيدم در يك پمپ بنزين شلنگ آب را گرفتم روى سر تا پاى خودم و بعد هم آن نوشيدنى ... چگونه هر روز در خود تان ايجاد انگيزه مىكنيد؟
با این اخلاق چگونه به دیدار امام زمان (عج) خواهید رسید؟!
با این اخلاق چگونه به دیدار امام زمان (عج) خواهید رسید؟!-به گزارش اخلاق نیوز به نقل ازشیعه آنلاین، استاد علامه حسنزادة آملي دامعزّهالعالي، با بیان خاطرهای ... با اين حال، وجدانم آرام نميگرفت و آشفته خاطر بودم. ... وقتي به خدمت ايشان رسيدم، پيش از اين كه علت مسافرتم را بگويم، گفتم: عرض مرا به خدمت استاد (سيدعلي قاضي) رسانديد؟
با این اخلاق چگونه به دیدار امام زمان (عج) خواهید رسید؟!-به گزارش اخلاق نیوز به نقل ازشیعه آنلاین، استاد علامه حسنزادة آملي دامعزّهالعالي، با بیان خاطرهای ... با اين حال، وجدانم آرام نميگرفت و آشفته خاطر بودم. ... وقتي به خدمت ايشان رسيدم، پيش از اين كه علت مسافرتم را بگويم، گفتم: عرض مرا به خدمت استاد (سيدعلي قاضي) رسانديد؟
چگونه به دعواهای زناشویی پایان دهید
چگونه به دعواهای زناشویی پایان دهید-حتما شنیده اید که افراد متاهل از لحاظ جسمانی و ... و سعی می کردیم آن را حل کنیم آن وقت به نقطه انفجار خشم و عصبانیت نمی رسیدیم. ... این جمله را با خود تکرار کنید که «زمان می تواند شدیدترین عصبانیت ها را آرام کند.
چگونه به دعواهای زناشویی پایان دهید-حتما شنیده اید که افراد متاهل از لحاظ جسمانی و ... و سعی می کردیم آن را حل کنیم آن وقت به نقطه انفجار خشم و عصبانیت نمی رسیدیم. ... این جمله را با خود تکرار کنید که «زمان می تواند شدیدترین عصبانیت ها را آرام کند.
خاطرات اوباما: چگونه وارد دنیای سیاست شدم؟
خاطرات اوباما: چگونه وارد دنیای سیاست شدم؟ گاهی بعد از چندین ساعت رانندگی به جایی می رسیدم که فقط دو سه نفر کنار میز آشپزخانه ای انتظار مرا می کشیدند. ... آن آخرین تیر ترکش برای محک زدن افکارم بود پیش از آنکه زندگی آرام تر، با ثبات تر و پر ...
خاطرات اوباما: چگونه وارد دنیای سیاست شدم؟ گاهی بعد از چندین ساعت رانندگی به جایی می رسیدم که فقط دو سه نفر کنار میز آشپزخانه ای انتظار مرا می کشیدند. ... آن آخرین تیر ترکش برای محک زدن افکارم بود پیش از آنکه زندگی آرام تر، با ثبات تر و پر ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها