واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: پاي حرفهاي عليرضا مسلمي
من از کـمـا به زندگي رسيدم
هفته گذشته اولين شمارهاي بود که با صفحه «بازگشت به زندگي» در «سلامت» سال جديد، آشنا شديد...
اين صفحه بيانگر قصه زندگي کساني است که توانستهاند در مقابل ناملايمات زندگي خود استوار بمانند و با مشکلات بجنگند و باور کنند که خداوند مهربان درست به اندازه توان ما و به همان ميزاني که ميداند از عهدهاش برميآييم با مشکلات و مصايب ما را ميآزمايد و بنابراين اگر يک سنگ بزرگ جاده زندگي ما را سد کرده، بايد مطمئن باشيم که قادريم آن سنگ را، هر چند بزرگ و سنگين، از ميان برداريم. بايد مطمئن باشيم که خداوند هرگز ما را تنها نگذاشته و رها نکرده است و در لحظههايي که تلاش ميکنيم اين موانع را از ميان برداريم، همراه ماست و چه بسا در اين لحظات سخت، نزديکتر از قبل، همچون پدري مهربان ما را به آغوش کشيده است تا موفق شويم از زمين بلند شده و قد راست کنيم و به زندگي لبخندي دوباره بزنيم. حتما شنيدهايد داستاني را که شخصي درخواب با خدا ملاقات ميکند و از او ميخواهد مسير زندگياش را تا انتها نشاناش دهد. وقتي مسير را ميبيند، با کمال تعجب در مييابد بعضي جاها ردپاي او محو شده و انگار ديگر او در مسير زندگي حضور نداشته است. علت را ميپرسد و جواب ميگيرد که در اين بخش از زندگيات، مشکلات و سختيها در حدي بوده که تو به تنهايي قادر نبودي حلاش کني و در اين لحظات تو ردپاي خودت را نميبيني چون من تو را در آغوش گرفته بودم و به جلو ميبردم تا احساس تنهايي نکني. شايد اگر ما به درستي بدانيم چهقدر در اين لحظات سخت خداوند به ما نزديک است، کمتر احساس افسردگي و ناتواني در حل مشکلات کنيم و بيشتر از او مدد بخواهيم.
اين هفته، سرک کشيدهايم به داستان زندگي آقاي عليرضا مسلمي که از طريق فيزيوتراپيست محترمشان، آقاي محمدصادق ميرزابابايي، به «سلامت» معرفي شدهاند. عليرضا و مادرش، مهمان «سلامت» شدهاند تا سرگذشت زندگي خود را بيان کنند. اول، صحبتهاي آنها را بخوانيد و بعدش ببنيد که آقاي ميرزابابايي، فيزيوتراپيست، در مورد عليرضا چه ميگويند.
سامان گلناري
تقريبا همه ما فقط يک بار فرصت زندگي کردن را پيدا ميکنيم اما اين قانون را تعداد انگشتشماري از آدمها نقض ميکند؛ يعني آنها 2بار تجربه زندگي کردن را به دست ميآورند. عليرضا مسلمي يکي از همين آدمها است؛ جوان 25 سالهاي که بعد از يک تصادف سنگين به کما ميرود اما به گفته خودش با يک معجزه به دنيا برميگردد و شانس زندگي مجدد را پيدا ميکند. گفتگوي ما را با او درباره بازگشت به زندگي بخوانيد.
سلامت: تصادفي که با آن به کما رفتي، چگونه اتفاق افتاد؟
15 مرداد سال 87 بود و من سرباز نيروي هوايي بودم که حين عبور از خيابان با يک وانت تصادف کردم و به کما رفتم. مرا به بيمارستان بعثت منتقل کردند و پزشکان گفتند که دچار خونريزي مغزي شدهام و به اصرار پدر و مادرم تصميم به عمل گرفتند زيرا شانس زنده ماندنام بسيار کم بود. بعد از اينکه از اتاق عمل بيرون آمدم، دکتر معالجام، خانم دکتر روشنک روشني، به خانوادهام گفتند که مرا به زندگي برگرداندهاند اما ممکن است 6 ماه تا يک سال در کما باشم يا به هوش نيايم و يا حتي بعد از به هوش آمدن دچار فراموشي شوم. حدود 10 روز در کما بودم و دو روز مانده به نيمه شعبان به هوش آمدم و بلافاصله خانوادهام را شناختم که به گفته پزشکان، اين يک معجزه بود.
سلامت: چيزي از کما به ياد داري؟
نه، اصلا. از لحظه تصادف تا بعد از به هوش آمدنام چيزي يادم نيست و حتي وقتي در بيمارستان به هوش آمدم، نميدانستم چرا آنجا هستم. البته به هوش آمدن فقط يک طرف ماجرا بود. قسمت چپ بدنام کاملا فلج شده بود و فقط ميتوانستم گردنام را حرکت بدهم. شرايط به همين منوال گذشت تا اينکه بعد از 5 روز از بيمارستان مرخص شدم و به خانه آمدم و هنوز هم باورم نميشد که ديگر قادر به راه رفتن نيستم.
سلامت: بعدش چه اتفاقي افتاد؟
نميتوانستم خودم غذا بخورم و درست حرف بزنم اما به کمک خانوادهام طولي نکشيد که حرف زدنام بهتر و بهتر شد تا به حالت طبيعي رسيد. پدر و مادرم مرا پيش پزشکان بسياري بردند تا شايد بتوانم از روي ويلچر بلند شوم و راه بروم اما بيشترشان گفتند امکان راه رفتن برايم وجود ندارد و تا آخر عمر زمين گير شدهام. ماجرا ادامه داشت تا اينکه با راهنمايي برادرم پيش يک فيزيوتراپيست رفتم که مرا اميدوار کرد که قادر به راه رفتن خواهم بود. آقاي قسامي، تنها کسي بودند که به من اطمينان دادند به زودي از روي ويلچر بلند خواهم شد و من هنوز هم نميدانم با چه زباني از ايشان تشکر کنم. بعد از يک ماه و نيم فيزيوتراپي توانستم از روي ويلچر بلند شوم و به کمک عصا راه بروم و بينهايت خوشحال بودم اما همچنان دستام به سينهام چسبده بود و قادر به حرکت دادن آن نبودم. ايشان هم گفتند که قادر به ايجاد بهبود در وضعيت دستام نيستند اما بار ديگر معجزهاي براي من رخ داد و من در مرکز توانبخشي هلالاحمر که براي فيزيوتراپي ميرفتم با دختري به نام معصومه آشنا شدم که او يک فيزيوتراپيست به اسم آقاي ميرزا بابايي را به من معرفي کرد و به من اطمينان خاطر داد که دستام بهتر خواهد شد و باورتان نميشود که فقط در عرض 5 تا 6 جلسه فيزيوتراپي نزد ايشان توانستم دستي را که به سينه چسبيده بود، تکان بدهم و با تمرينات حرفهاي به راحتي غذا بخورم و اگر کسي نداند که چنين اتفاقي برايم افتاده، هرگز حدس آن را هم نميزند که کدام دست من دچار مشکل بوده.
سلامت: اين همه اميد را چگونه به دست آوردي؟ چه عواملي باعث شد براي بهبود وضعيت جسمانيات تلاش کني و نااميد نشوي؟
مادرم، پدرم و خانوادهام از نظر عاطفي بسيار حمايتام کردند و با دلگرميها و محبتهايشان از من ميخواستند نااميد شوم و در واقع، بعد از لطف خدا، مديون پزشک معالجام خانم دکتر روشني و فيزيوتراپيستهاي عزيزم آقايان قسامي و ميرزا بابايي و به ويژه خانوادهام هستم و نميدانم اين لطفشان را چگونه جبران کنم؛ چرا که در طول بيماريام نگذاشتند که من احساس افسردگي کنم و همواره کنارم بودند و حتي باعث شدند در همان وضعيت و با ويلچر در کنکور سراسري شرکت کنم.
سلامت: پس در حال حاضر بايد دانشجو باشي؟
بله. سال 82 وارد دانشگاه شدم و دامپزشکي خواندم تا اينکه با تصادف سال 87 زندگيام تغيير کرد اما با قبولي در کنکور اميد تازهاي در زندگي يافتم و در حال حاضر هم در رشته زيستشناسي عمومي دانشکده علوم پايه واحد تهران شمال درس ميخوانم.
سلامت: خودت فکر ميکردي يک بار ديگر بتواني عادي زندگي کني و سالم باشي؟
راستاش به لطف خانوادهام، هيچوقت احساس ناتواني نکردم و با اميدهايي که آنها ميدادند، مطمئن بودم که خواستن توانستن است و بالاخره با تلاش، کمک خانواده و مهمتر از همه، توکل به خدا، سلامتام را به دست آوردم.
سلامت: تو جزو آدمهايي هستي که به ندرت شانس زندگي دوباره را پيدا ميکنند. چه احساسي داري؟
من قدر زندگي را بيش از پيش ميدانم و از خداوند بابت تکتک نعمتهايش تشکر ميکنم و تا آخر عمر دعاگوي دکتر روشني، آقاي قسامي، آقاي ميرزابابايي و خانوادهام هستم و لطفشان را هرگز فراموش نميکنم. من ياد گرفتم که با تلاش و توکل همه مشکلات حل ميشود و هر لحظه ميتوان منتظر معجزه بود زيرا خداوند بندگاناش را هرگز نااميد نميکند.
سلامت: حرف آخر؟
زندگي باارزشتر از آن است که به راحتي از کنار آن بگذريم و مشکلاتمان را بزرگ ببينيم. هيچ مشکلي در اين دنيا حلنشدني نيست.پاي حرفهاي مادر عليرضا
آن روز، بعد از نماز صبح حال عجيبي داشتم
سلامت: فکر ميکرديد عليرضا به زندگي برگردد؟
عليرضا روز سوم شعبان تصادف کرد و ما هر سال در نيمه شعبان مولودي داريم اما انگار يک نفر در دلام ميگفت که علي به هوش ميآيد. دو روز به نيمه شعبان مانده بود که بعد از نماز صبح احساس عجيبي داشتم و در حالت بين خواب و بيداري، صدايي را شنيدم که ميگفت آيه 29 سوره آلعمران1 را بخوان. تکان خوردم. پدر علي را صدا کردم و به او گفتم علي به هوش آمده. فوري خودمان را به بيمارستان رسانديم و شگفتزده و متحير، ديديم که معجزه رخ داده و علي به هوش آمده.
سلامت: و چهقدر طول کشيد تا سلامت کاملاش را به دست بياورد؟
تقريبا سه تا 4 ماه بعد از تصادف، علي شرايطي نسبتا عادي داشت و به لطف خدا توانست سلامتاش را دوباره به دست بياورد اما من هيچ وقت از گناه آن راننده نميگذرم که در طول اين مدت حتي يک بار هم حال علي را نپرسيد. از آقاي ميرزا بابايي و خانم دکتر روشني هم کمال تشکر را دارم که پسرم را بار ديگر به من بازگرداندند.
سلامت: حرف آخر؟
در هر لحظه از زندگي بايد به ياد خدا باشيم و به معجزه ايمان بياوريم. عمر دست خداست و تا او نخواهد، برگي از شاخه درخت نميافتد.
قُلْ إِن تُخْفُواْ مَا فِي صُدُروِکُمْ أَوْتُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ يَعْلَمُ مَا فِيالسَّمَواتِ و مَا فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلَي کُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌبگو اگر آنچه در سينه داريد، پنهان کنيد يا آشکار؛ خدا آن را ميداند؛ و ميداند آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است و خدا بر هر چيزي تواناست. (29 آلعمران)
يادداشت فيزيوتراپيست عليرضا
اولين بارکه عليرضا را ديدم
محمدصادق ميرزابابايي فيزيوتراپيست
اولين بار بود که عليرضا را ميديدم: يک جوان آراسته و خوشقدوقامت با هيکلي تنومند که در اثر سانحه تصادف دچار ضربه مغزي شده بود و بعدش هم دچار فلج اندامهاي فوقاني و تحتاني سمت چپ بدن (همي پلژي چپ). با چشماني افسرده و ساکت که انگار تمام زندگي را به تحمل نشسته، نگاهام ميکرد. در حين معاينه، به دليل هايپرتونيسيته (سفتي بيش از حد) که در اندام فوقاني او مشاهده کردم، درمان را برخلاف مداليتههاي درماني قبلي که در تمام مراکز انجام شده بود، طراحي کردم؛ يعني از هيچکدام از دستگاههاي الکتروتراپي استفاده نکردم و فقط درمان را در حيطه تکنيکهاي اختصاصي، يعني استفاده از روش درماني «بوبات- براون استروم» و تکنيکهاي ترکيبي و چند تکنيک جديد ادامه دادم. لازمه تداوم درمان، کاهش دادن اسپاسم (سفتي عضلات) موجود در اندام فوقاني بود که اجازه ميداد حرکات را جايگزين کنم. سپس از ابتداييترين مرحله، حرکتها را به بيمار آموزش دادم؛ ضمن اينکه با استفاده از تکنيکهاي مهاري، جلوي هرگونه اسپاسم و دفورميتي (تغيير شکل عضو) را در اندام گرفتم. معاينه و بهکارگيري اندوختههاي دانشگاهي، تجربه، استفاده از تکنيکها در بيماران مختلف و توکل و استعانت از خداوند عواملي بودند که در جريان درمان ادامه پيدا کردند و خدا خواست و عليرضا هم به تدريج توانايي انجام امورات شخصي و کارهاي روزمرهاش را به دست آورد. حالا اين جوان در عين رضايت کامل از تلاشي که انجام شده، مثل همه افراد، هر روز برميخيزد، حمام ميکند، غذا ميخورد، لباس ميپوشد، رانندگي ميکند، امورات شخصياش را سر و سامان ميدهد و حتي قادر است يک توپ فوتبال را از ارتفاعي بالاتر از يخچال و قد خودش با دست چپ بردارد. حس ميکنم که چهرهاش آرامش خاص خودش را بازيافته و در چشمهايش به جاي شعلههاي غضب و افسردگي و اندوه، انبساط خاطر موج ميزند. زندگي عين واقعيت است؛ وقتي رنگ زمان به خود ميگيرد شبيه يک خواب کوتاه ميشود که حقيقيتر به نظر ميرسد. نبايد اجازه بدهيم که بعد از بيدار شدن به کابوس برسيم.
هفته نامه سلامت
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 161]