تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836336881
مفرح بانك صادرات را بزرگ كرد
واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: مفرح بانك صادرات را بزرگ كرد سرهنگ غلامرضا مصور رحمانی محمدعلي مفرح، مديرعامل بانك صادرات کسی بود كه توانست اين بانك را به يكي از نهادهاي مهم و تاثيرگذار پولي كشور تبديل كند. بسياري از كساني كه درباره مفرح نوشته و گفتهاند تاكيد دارند كه او فردي مردمدار، خوش خلق و كارآمد بوده است. داستان زير خاكي از وضع مشقتبار دوران كودكي و تلاش او براي زيست است كه خود مهندس مفرح براي نويسنده بازگو كرد. او گفت: دوازده ساله بودم، پدرم مادرم را طلاق داد و به من گفت: مادرت را طلاق دادم، تو هم با او برو. من از خانه پدر آمدم بيرون، جايي را بلد نبودم نميدانستم كجا بروم. در خيابان ري كه از آنجا چند مرتبه مرا براي زيارت به شاهزاده عبدالعظيم برده بودند، بدون هدف شروع به راهرفتن كردم. رسيدم به ايستگاه راهآهن شهرري. ولي پولي نداشتم بليت بخرم. ديدم پيرمردي سوار الاغ، با دو گوسفند در جاده كنار راهآهن در حركت بود. گوسفندها هر چند قدم براي چريدن علف توقف ميكردند و پيرمرد مجبور ميشد براي راندن آنها پياده شود. من پياده بودم و برايم راندن گوسفندها مزاحمتي نداشت، شروع كردم به راندن گوسفندها و قبل از اينكه هوا تاريك بشود رسيديم به دوراهي دهكده حسينآباد كه منزل پيرمرد در آنجا بود. موقع خداحافظي پيرمرد از من پرسيد كجا ميروي؟ گفتم: نميدانم. گفت: چون شب نزديك است، اگر ميل داري شب بيا منزل ما استراحت كن، فردا صبح هر كجا خواستي برو. شب هم شام با ما بخور كه دستمزد كاري كه انجام دادي گرفته باشي. قبول كردم. صبح روز بعد گفت: قبل از اينكه بروي «بيا حاجيهخانم چائيات را بدهد.» در ضمن گوسفندها را هم آب بده. گفتم مالها را آب دادم و در آخور همه آنها علف هم ريختم. پيرمرد از شنيدن اين حرف شكفته شد. چند كلمه آهسته با عيالش صحبت كرد و گفت: اگر جايي نداري بروي با ما باش و به مالهاي ما رسيدگي كن. شام و نهار و منزلت با ما. سالي دو دست لباس با پول تو جيب هم خواهي داشت.گفتم: قبول دارم. كاري را كه حاجي به من محول كرده بود چنان به خوبي انجام دادم كه مباشري املاكش را هم از سال بعد به من واگذار كرد. من سعي داشتم بهترين محصول را به عمل بياورم. در آب دادن، وجين كردن، هرس كردن، كود دادن و خزانه كردن زراعت آنچنان دقت به خرج ميدادم كه محصول املاك حاجي در ميدان تهران بالاترين شهرت را پيدا كرده بود و خريداران كمكم اسم من را جانشين نام حاجي كردند. در ميدان تهران وقتي بار «ارباب محمدعلي» وارد ميشد، آناً به قيمت بالا به فروش ميرفت...» بيزاري از تشريفات او از تشريفات به تمام معني بيزار بود. سازمان بانك از لحاظ سادگي و اثر نقطه مقابل دستگاههاي دولتي بود كه معمولا پرازدحام و كماثر بودند. منجمله تمام دستگاه كارپردازي بانك از يك رييس مسوول آقاي حسين مزيني و يك كارمند تشكيل ميشد كه حوائج صدها شعبه را در سراسر ايران تامين ميكرد. دايره اعتبارات بانك به همين كيفيت فقط يك رييس، آقاي مهندس نوربخش و يك كارمند داشت. براي اشخاص خارج، تصورپذير نبود چگونه سازمان بزرگي مانند بانك صادرات را ممكن بود با دوايري به چنين محدوديت گرداند. اين سادگي قالب زندگي شخصي او را هم شامل ميشد. محل اقامت او خانه قديميساز كوچكي بود در يكي از كوچههاي فرعي خيابان كاخ با اثاثيه بسيار محقر و يك تختخواب آهني كوچك و حال اينكه صدها نفر از قبل بانك صاحب خانههاي مجلل با اثاثيه عالي شده بودند. هياتمديره بانك در خفا براي او زميني در نظر گرفتند و خانه آبرومندي بنا كردند كه به پاس زحمات مهندس مفرح از طرف بانك به او واگذار كنند. وقتي نامبرده متوجه مطلب شد، دستور داد آن خانه را به قديميترين كارمند بانك كه فاقد خانه بود واگذار كنند و به اين ترتيب از پذيرفتن «رشوهاي» كه هياتمديره بانك براي او تدارك ديده بود، خودداري كرد. هرگز موافقت نكرد حقوق او از حقوق يك رييس شعبه تجاوز كند و هرگز نپذيرفت بانك براي شخص او اتومبيل مخصوص در نظر بگيرد. ظرفيت فوقالعاده مهندس مفرح براي همه ضربالمثل بود. روزي اينجانب در معيت نامبرده در اهواز به طرف بانك صادرات اهواز در بزرگترين خيابان آن شهر حركت ميكرديم. روز آفتابي تابستان بود و هوا به شدت گرم. قبل از رسيدن به بانك جلوي يك دكه خواربارفروشي توقف كرديم. صاحب دكان غفلتا چشمش به ما برخورد كرد و از ديدن مهندس مفرح بسيار مسرور شد و او را با اشتياق تمام بوسيد. بعد جست زد از داخل دكان مقداري سكنجبين توي كاسه لعابي ريخت، كمي يخ در آن گذاشت و چون قاشق چايخوري نيافت با انگشتش مايع را به هم زد كه هر چه زودتر خنك شود. آن وقت سكنجبين را با كمال صميميت و صفا به او تعارف كرد. اين صحنه به اندازهاي طبيعي و صميمانه بود كه به خودي خود يك تابلوي دوستي و مهر را نشان ميداد. وقتي كه هر دو از آن سكنجبين خورديم و خنك شديم، پرسيد: آميرزا محمدعلي از آبادان آمدي؟ همان كار سابق را داري؟ (مقصودش كار دلالي كوچكي بود كه سالها قبل مهندس مفرح بين آبادان و اهواز انجام ميداد.) اگر ميل داري به رييس بانك صادرات اينجا كه حساب من را دارد معرفي كنمت آنها كارت را خوب انجام ميدهند. مهندس مفرح تشكر كرد. او هرگز درصدد برنيامد به دوست قديم خود بفهماند كه در حال حاضر مجموعه آن بانك صادرات در اختيار اوست! مهندس مفرح بسيار قويالاراده بود و به زودي از تصميم خودش عدول نميكرد. معهذا در مقابل حرف حساب تسليم ميشد. مثال كوچك زير نمونهاي از آن روش است. او در مسافرتهاي خود در داخله ايران معمولا از آقاي حسين مزيني خواهش ميكرد او را همراهي كند. زيرا ميدانست تمركز فكري شديد به امور تكنيكي بانك ممكن است او را از جنبههاي انساني و تصميمهاي متعادل دور نگاه دارد. آقاي حسيني مزيني مرد باايمان و فهيمي بود كه قدرت داشت مسائل خشك اداري را با روحيات پيچيده انساني تواما ببيند و آنها را با هم تلفيق كند و بين تكنيك و احساسات انساني توازن برقرار سازد. در بازديد از شعب بانك در خوزستان وارد شعبه دزفول شدند. به محض ورود، مهندس مفرح اشتباهات مكرر رييس شعبه را يكي بعد از ديگري به رخ او كشيد و برگشت به طرف اتومبيل كه براي بازديد شعبه ديگر حركت كند. حسين مزيني با تبسم به او گفت: «بال و پرش را شكستي و حالا منتظري پرواز كند؟» به شنيدن اين كلام مهندس مفرح برگشت به داخل بانك و دومرتبه كارمندان را جمع كرد و خطاب به رييس شعبه گفت: «ميداني چرا پدر به فرزند خود سرزنش ميكند؟ چون دوستش دارد و ميخواهد بهتر شود، من هم ميخواهم تو بهتر شوي.» و با اين چند كلمه محيط روحي بانك را از ياس به اميدواري تبديل كرد. مهندس مفرح به تاثير توام دو عامل تقدير و كوشش در وضع انسان معتقد بود. او به عنوان نمونه از پدرش نام ميبرد كه چگونگي ثروتمند شدنش به شرح زير بود: او گفت: پدر من حاج سيدحسين چايچي بود. او در بازار سرمايه مختصري داشت و در كار «چاي» بود كه همه ساله 400 صندوق از هندوستان وارد ميكرد و ميفروخت. در اوايل سال 1914 ميزان 400 صندوق چاي به طرف هميشگي خود در هندوستان سفارش داد. وقتي اطلاعيه گمركي از بندرعباس رسيد، پدرم با كمال تعجب ملاحظه كرد به عوض 4000 صندوق به نام او وارد شده كه هم از مصرف عادي سالانه ايران به مراتب بيشتر بود و هم از امكانات پرداختي او. پدرم فورا به فرستنده در هندوستان اعتراض كرد و مشكل خود را در تحويل گرفتن، فروختن و قبول برات كالايي كه ده برابر بيش از خورند بازار و خودش بود به طرف اطلاع داد و تقاضا كرد فورا 3600 صندوق اضافي را از بندرعباس برگرداند. طرف پدرم در هندوستان عكسي از نامه ارسالي او فرستاد كه در آن ميزان سفارش هم به «سياق» و هم به عدد نشان داده شده بود. در هندوستان به مفهوم سياقي توجه نميكردند؛ ولي دنبال دو صفر 400 يك اثر سياهي نقطه مانند ديده ميشد كه حدس زدند اثر مركب خشك نشده سطر بالا پس از تا زدن نامه بوده! در همان اول جنگ جهانگير اول شروع شد و تمام جهازات هندوستان به تصرف دولت انگلستان درآمد. عليهذا فرستنده چايها به پدرم نامه نوشت كه چون به علت جنگ از برگرداندن چايها معتذر است، چايها را به ملكيت پدرم ميشناسد، و حاضر است در مقابل آن بروات طويلالمدت قبول كند. پدرم به اكراه پذيرفت. به اين كيفيت، 4000 صندوق چاي به تصرف پدرم درآمد كه قيمت آن به علت دوام جنگ به چندين برابر قيمت ابتدايي ترقي كرد و چون وارد كردن چاي به ايران از مجراي ديگر غيرممكن بود پدرم مالك انحصاري چاي در ايران شد. قيمت آن هر چه بيشتر رو به افزايش رفت، او نتيجتا از آن باب برخلاف ميل اوليه خود به منابع هنگفتي رسيد كه اصولا تصورش را نميتوانست بكند. مهندس مفرح معهذا هرگز هيچ كار را به تقدير واگذار نميكرد. عقيدهاش اين بود كه اگر كسي با دوست خود كه به فاصله يك ساعتي خانه او منزل دارد، قرار ملاقات ميگذارد، موظف است يك ساعت زودتر حركت را شروع كند. حال اگر در بين راه سكته كرد هرگز نرسيد يا دوست ديگري با اتومبيل خودش او را زودتر به مقصد رساند، حرجي به او نيست. معارضه من با مهندس مفرح موفقيت من در گرداندن شعبه اكباتان موجب شد كه در پارهاي موارد اصولي مهندس مفرح مسائل بانكي را با من مورد گفتوگو و معارضه قرار دهد. معارضه مهم من با مهندس مفرح روي دو موضوع كوچك شروع شد. ولي جدال بالنسبه طولاني منتج از آن، موجب تغيير اساسي در طرز فكر هيات مديره بانك نسبت به وضع كارمندان گرديد، كه چگونگي زيست كاركنان بانك در ايران در اثر آن، تحولي اصولي يافت. ساير بانكها و موسسات مشابه ناچار به تبعيت از روش بانك صادرات شدند. مهندس مفرح مردي لجوج و ديرتاثير بود، ذكر خلاصه بحث روشن ميسازد كه با دلايل معقول و خيرخواهي سماجتآميز ممكن است فكر اساسي را ولو دور از ذهن به نظر برسد، به كرسي نشاند. الف- موضوع امير خدمتگزار و بيمه كارمندان امير خدمتگزار يكي از كاركنان زحمتكش و صديق بانك صادرات در شعبه اكباتان بود. يك روز به من اطلاع دادند خانم مشاراليه براي وضع حمل نوزاد در بيمارستان است. دستور دادم از طرف بانك تسهيلاتي در بيمارستان فراهم شود. (در آن موقع كاركنان بانك صادرات داراي پوشش پزشكي نبودند). اين موضوع كوچك در هيات مديره بانك، غوغاي بزرگي برپا كرد. عنوان «فرنگيمآبي» به آن دادند و از رخنه چنان رويه به ساير شعب اظهار وحشت كردند و بالاخره پارهاي از مهندس مفرح خواهش كردند براي جلوگيري از سرايت چنان روش خانه خرابكن به ساير واحدهاي بانك، شخصا و با شدت وارد عمل شود. در اجراي اين نظر يك روز مهندس مفرح بدون اطلاع قبلي وارد دفتر من در شعبه اكباتان شد و پس از سلام و عليك معمولي بلامقدمه پرسيد: «ميدانيد من به دست كي به دنيا آورده شدم؟» من با مهندس مفرح رابطه شخصي و خانوادگي نداشتم، در مقابل اين سوال خصوصي و بيسابقه به نظرم رسيد بايد ميدان بدهم تا خودش موضوع را روشن كند. فقط با يك كلمه گفتم: خير. گفت: به دست «خانم مشدي» ماماي محل. از اين جواب «اعلان جنگ مانند» چيزي دستگيرم نشد؛ و چون از گفتوگوي حاد هيات مديره هم اطلاعي نداشتم، فكر كردم مجددا مطلب را به خودش برگردانم. گفتم: الحمدلله، نتيجه كار رضايتبخش بوده. گفت: پس اگر كار ماماي محلي براي مديرعامل بانك رضايتبخش بوده، آيا معقول نيست قبول كنيم كه براي ساير كاركنان بانك هم قابل قبول بايد شمرده شود تا آنها احتياجي به مراجعه به بيمارستان نداشته باشند؟ ذكر كلمات ماما و بيمارستان و كارمندان بانك فورا مطلب را برايم روشن كرد كه هر چه هست مربوط به مراجعه خانواده امير خدمتگزار به بيمارستان است و به نظرم رسيد كمال اهميت را دارد تا مهندس مفرح را از مسير غلط فكري كه به علت قياس به نفس در آن قرار گرفته خارج كنم. گفتم: بين ما دو نفر دو رابطه وجود دارد. يكي «رابطه اداري» كه به مقتضاي آن به شما عنوان مديرعامل بانك حق داريد در امور بانكي نظريات خودتان را ديكته كنيد، بدون اينكه به توافق من احتياج داشته باشيد؛ ديگري «رابطه شخصي» كه به موجب آن طرفين آزاد هستيم مسائل مختلف را فيمابين بحث كنيم. لطفا بفرماييد گفتوگوي فعلي ما بر مبناي كداميك از اين دو رابطه است؟ گفت: بر مبناي دومي والا اينجا نميآمدم. گفتم: در اين صورت همان طوري كه در شروع گفتوگو شما به خودتان مثل زديد، اجازه بدهيد من هم با ذكر مثال از خودم مطلب را شروع كنم و به شما جواب بدهم. گفت: بفرماييد. گفتم: در سال 1319، در ماموريت كردستان وقتي به «مريوان» رسيدم، مبتلا به بيماري «منانژيت» شدم كه مرا بستري كرد و به حالت اغمائم انداخت. پس از به هوش آمدن ملاحظه كردم مدفوع گرم گاو به سرم بسته بودند. من نميدانم آن نوع معالجه تا چه اندازه در بهبود تاثير داشت. ولي موقعي كه در سنندج موضوع را با پزشك لشگر كه خود اهل محل بود، در ميان گذاشتم، او توضيح داد: در مورد بيمار مبتلا به منانژيت از نظر تقويت سيستم دفاعي بدن، اهميت دارد عضو مورد آسيب براي مدت بالنسبه طولاني در درجه حرارت نزديك به درجه حرارت طبيعي بدن كه 37درجه سانتيگراد است نگاه داشته شود. مدفوع تازه گاو در حدود 38درجه حرارت دارد. مجاورت هوا به تدريج از حرارت آن ميكاهد. ولي در عين حال مجاورت هوا فعل و انفعال شيميايي در آن جسم توليد ميكند كه موجب افزايش درجه حرارت آن است. (گاودارها اين كيفيت را «آتش گرفتن» اصطلاح ميكنند) دو عامل بالا كمابيش يكديگر را خنثي ميكنند. در نتيجه جسم براي مدت بالنسبه طولاني، در درجه حرارت نزديك به 37درجه باقي ميماند. اين همان درجه حرارتي است كه عضو بدن براي مدتي نيازمند است تا فرصت دهد دفاع طبيعي بدن مبارزه خود را با بيماري به نتيجه برساند. به اين علت بود كه شما در موقع به هوش آمدن خود را در آن وضع ملاحظه كرديد. بعدا پزشك اضافه كرد: بايد به شما بگويم كه من به عنوان يك پزشك، چنين رويهاي را ابدا تجويز نميكنم. زيرا موجبات پزشكي امروز وسايل بسيار مطمئنتري را براي معالجه به اختيار بشر گذارده است. ولي شما بايد در نظر داشته باشيد در نقاط دوردست مثل «مريوان»، در مرز ايران و عراق كه داروخانه و پزشك وجود ندارد و حتي به يك قرص آسپرين دسترسي نيست، مردم ناچارند با همان وسايل و موجباتي كه محل در اختيارشان گذارده حوائج خود را رفع كنند، والا بايد دست روي دست بگذارند و بميرند. به اين جهت است كه شما ميبينيد، در نقاط دوردست كردستان، بيش از 6 نوع بيماري مختلف را با همان مدفوع گرم گاو و يا بخور مدفوع الاغ ماده سعي به معالجه دارند و به مردم هم ايرادي نميتوان وارد كرد، زيرا موجبات ديگري در دسترسشان نيست. منبع: دنیای اقتصاد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 276]
صفحات پیشنهادی
مفرح بانك صادرات را بزرگ كرد
مفرح بانك صادرات را بزرگ كرد سرهنگ غلامرضا مصور رحمانی محمدعلي مفرح، مديرعامل بانك صادرات کسی بود كه توانست اين بانك را به يكي از نهادهاي مهم و تاثيرگذار ...
مفرح بانك صادرات را بزرگ كرد سرهنگ غلامرضا مصور رحمانی محمدعلي مفرح، مديرعامل بانك صادرات کسی بود كه توانست اين بانك را به يكي از نهادهاي مهم و تاثيرگذار ...
مديرعامل بانك صادرات تغيير ميكند
مفرح بانك صادرات را بزرگ كرد-مفرح بانك صادرات را بزرگ كرد سرهنگ غلامرضا مصور رحمانی محمدعلي مفرح، مديرعامل بانك صادرات کسی بود كه توانست اين بانك را به ...
مفرح بانك صادرات را بزرگ كرد-مفرح بانك صادرات را بزرگ كرد سرهنگ غلامرضا مصور رحمانی محمدعلي مفرح، مديرعامل بانك صادرات کسی بود كه توانست اين بانك را به ...
تغییر مقصد صادرات ایران
مفرح بانك صادرات را بزرگ كرد. ... او در مسافرتهاي خود در داخله ايران معمولا از آقاي حسين مزيني خواهش ميكرد او را همراهي كند. ... حال اگر در بين راه سكته كرد هرگز نرسيد يا ...
مفرح بانك صادرات را بزرگ كرد. ... او در مسافرتهاي خود در داخله ايران معمولا از آقاي حسين مزيني خواهش ميكرد او را همراهي كند. ... حال اگر در بين راه سكته كرد هرگز نرسيد يا ...
مشاهیر ادبی استان کردستان
حاج رجبعلی کلانتر جد بزرگ مستوره در زمان احمد خان فرزند سبحان وردی خان ..... همچنين چند ماهي نزد دوستش محمد علي مفرح در بانك صادرات كار كرد و پس از آن به عنوان ...
حاج رجبعلی کلانتر جد بزرگ مستوره در زمان احمد خان فرزند سبحان وردی خان ..... همچنين چند ماهي نزد دوستش محمد علي مفرح در بانك صادرات كار كرد و پس از آن به عنوان ...
گذري و نظري بر ديدنيهاي شهر انزلي
2 آوريل 2007 – ساختمان داراي يك در بزرگ از سمت شمال است كه طرحي از يك خورشيد در حال غروب را بر خود دارد. ... آفريدگار هستيبخش به اين خطه دريايي نعمتي عطا كرده كه حتي از ميان سنگها ... خوش دريا نه تنها مفرح بلكه براي تقويت حافظه و قواي ذهني نيز مفيد است. ... پل در راه پله سمت بانک صادرات (قفل شده و البته مخروبه) هنوز وجود دارد.
2 آوريل 2007 – ساختمان داراي يك در بزرگ از سمت شمال است كه طرحي از يك خورشيد در حال غروب را بر خود دارد. ... آفريدگار هستيبخش به اين خطه دريايي نعمتي عطا كرده كه حتي از ميان سنگها ... خوش دريا نه تنها مفرح بلكه براي تقويت حافظه و قواي ذهني نيز مفيد است. ... پل در راه پله سمت بانک صادرات (قفل شده و البته مخروبه) هنوز وجود دارد.
شرط بندی در تیراندازی حلال است
قطعا ما در آیندهای نه چندان دور جایگاه خود را در كشور پیدا خواهیم كرد. ... بنابراین تیراندازی علاوه بر اینكه ورزشی مفرح و نشاط آور است، میتواند جامعه وسیعی را ... وی ادامه داد: ما با بانك مركزی مذاكراتی داشتیم تا به تفاهمی برای تعیین روشی در شرطبندی ... مه لقا جام بزرگ كه در رقابتهای جام جهانی استرالیا پنجم شد، از جمله این تیراندازان است.
قطعا ما در آیندهای نه چندان دور جایگاه خود را در كشور پیدا خواهیم كرد. ... بنابراین تیراندازی علاوه بر اینكه ورزشی مفرح و نشاط آور است، میتواند جامعه وسیعی را ... وی ادامه داد: ما با بانك مركزی مذاكراتی داشتیم تا به تفاهمی برای تعیین روشی در شرطبندی ... مه لقا جام بزرگ كه در رقابتهای جام جهانی استرالیا پنجم شد، از جمله این تیراندازان است.
پيامهاي مردمي
5 دسامبر 2008 – رياضت هم نميشود كرد، آدم گرسنه ، سه روز بيشتر زنده نميماند، بنابراين من .... خواستم بگويم اگر مي خواهيد مردم ماهواره نگاه نكنند چرا برنامه شاد و مفرح نميگذاريد؟ .... 1954- نـتـيـجـه سـود بـانـكـي دسـتـوري ايـن مـيشـود كه سپردهگذاران به بانكهاي ... 0855- در سالهاي اخير كمكم واردكننده بزرگ محصولات كشاورزي شدهايم، به عوض ...
5 دسامبر 2008 – رياضت هم نميشود كرد، آدم گرسنه ، سه روز بيشتر زنده نميماند، بنابراين من .... خواستم بگويم اگر مي خواهيد مردم ماهواره نگاه نكنند چرا برنامه شاد و مفرح نميگذاريد؟ .... 1954- نـتـيـجـه سـود بـانـكـي دسـتـوري ايـن مـيشـود كه سپردهگذاران به بانكهاي ... 0855- در سالهاي اخير كمكم واردكننده بزرگ محصولات كشاورزي شدهايم، به عوض ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها