تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 20 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس يك روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد - روح ايمان از او جدا مى‏شود
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827986809




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

با تگرگ‌ها به آسمان برويم!


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: با تگرگ‌ها به آسمان برويم!
تگرگ
روز جمعه پانزدهم خرداد ماه 1363 ، خورده بود به ماه رمضان و مردم روزه‌دار بودند. آن روز با اين كه ادارات و مدارس تعطيل بود، در دفتر مدرسه توحيد، مشغول بررسي برگه‌هاي امتحاني و ليست نمرات دانش‌آموزان بودم. سرم به كار خودم گرم بود كه صداي پايي مرا به خود آورد. سرم را كه بلند كردم، ديدم شهيد محمود كريمي، مدير دبستان پروين است. من هم مدير دبستان توحيد بودم. پس از احوالپرسي، گفت: خيلي دنبالت گشتم. روز جمعه اين جا چه كار مي‌كني؟! مگر تعطيل نيستي؟ گفتم : مي‌بيني كه مشغولم . اوليا اين روزها براي گرفتن كارنامة فرزندانشان به مدرسه مراجعه مي‌كنند. مي‌خواهم كارنامة بچه‌ها را زودتر آماده كنم. محمود گفت : مگر نمي‌داني به دستور حضرت امام امروز بايد براي مراسم سالگرد پانزدهم خرداد سال 42 ، در راهپيمايي شركت كنيم؟ گفتم: من خواب بدي ديده‌ام و شركت نمي‌كنم...بايد به حوزه‌ي تصحيح اوراق امتحاني پايه پنجم بروم و ليستها را از آن‌ها بگيرم. ايشان گفت : امروز  امكان ندارد دنبال اين كارها بروي! اگر من و تو در راهپيمايي شركت نكنيم، چطور بايد انتظار داشته باشيم كه مردم عادي شركت كنند؟ ما هر دو، روزه‌ايم. شركت هم مي‌كنيم و ثواب بيشتري مي‌بريم. گفتم: محمود جان ! دلم به خاطر خوابي كه ديده‌ام، عجيب شور مي‌زند. مي‌ترسم هواپيماهاي عراقي، امروز بانه را بمباران كنند و بلايي سرمان بيايد. گفت: هر چي خدا بخواهد، همان خواهد شد. اتفاقاً من هم خواب ديدم كه از آسمان تگرگ مي‌بارد و به هر كس كه مي‌خورد، آتش مي‌گيرد. اين تگرگها به من هم خورد و آتش گرفتم . خوابش را كه شنيدم، دلشوره‌ام بيشترشد. گفتم: پس تو هم بيا بنشين و به من كمك كن. امروز قيد راهپيمايي را بزن ! خلاصه هر قدر كه اصرار كردم، محمود دست‌بردار نبود. تا اين كه مرا هم با خودش بيرون برد. جماعت زيادي در پارك‌شهر جمع شده بودند. وارد پارك كه شديم، گفتم : محمودجان! بيا همين جا، در اين گوشه كه چند تا گودال هم هست، بايستيم و به سخنراني گوش كنيم كه اگر چيزي هم شد، بپرّيم داخل گودال. ولي او اصلاًَ آن روز گوشش به حرف من بدهكار نبود. خودش را از ميان جمعيت به جلو رساند و نزديك جايگاه، رو ي چمن‌هاي پارك نشست. هنوز چيزي از تجمع مردم نگذشته بود كه ناگهان چند هواپيماي عراقي، توي آسمان پيدا شد و در يك چشم به هم زدن، زمين و زمان را به هم كوبيدند. من صداي اولين انفجار را كه شنيدم، خودم را انداختم داخل يكي از گودالها و همان جا پناه گرفتم. از داخل گودال آرام سرم را بالا آوردم.  پارك تكان مي‌خورد و دود و خاك همه جا را گرفته بود . سر و صدا كه خوابيد، از گودال بيرون آمدم. هيچ چيز سر جايش نبود. پارك، در فاصله  چند ثانيه شده بود عين ويرانه. صداي ناله و فرياد زخمي‌ها بلند بود و صداي آژير يك لحظه قطع نمي‌شد. همه جا بوي خون مي‌آمد و درختها و چمن پارك سرخ شده بود. سريع خودم را ميان زخمي‌ها رساندم و دنبال محمود گشتم . وقتي پيدايش كردم، بيهوش شده بود و خون زيادي از بدنش مي‌آمد .  او را به بيمارستان رسانديم ولي تركش‌هاي بمب كار خودش را كرده بود و او شهيد شد. تا مدتها بعد از شهادتش، صحنه‌اي كه ديده بودم، برايم شده بود كابوس و ناراحتم مي‌كرد. اصلاً خاطرة آن روز را نمي‌توانستم فراموش كنم.همه جا بوي خون مي‌آمد و درختها و چمن پارك سرخ شده بود!تا اينك كه يك شب به خوابم آمد و ديدم خيلي خوشحال است . در عالم خواب از من پرسيد: چرا ناراحتي؟ من كه خيلي خوبم و جايم اينجا عالي است ! اين كه ناراحتي ندارد! خلاصه بعد از اين خواب بود كه ناراحتي‌ام برطرف شد و روحم آرام گرفت. شهيد محمود كريميدوم خر داد 1325، در « آلوت » از توابع بخش «كوخ سوره‌بان» در روستاي شهرستان بانه متولد شد. ابتدا به تحصيل علوم ديني روي آورد و بعد از مدتي و در سال 1347 ، ديپلمش را در رشته طبيعي  نظام قديم اخذ كرد. دورة سربازي را به عنوان سپاه دانش طي و پس از اتمام دوره به زادگاهش برگشت و در آموزش و پرورش سقز استخدام شد. در اين مقطع، به مدت پنج سال در روستاهاي «قهرآباد»، «مير ده» و «بله جو» معلم بود. در سال 1356 به بانه برگشت و پنج سال ديگر به تدريس در دبستانهاي «نظامي» و «پروين» اين شهر ادامه داد.  يك سال نيز راهنماي تعليماتي بود. سرانجام در پانزدهم خرداد ماه 1363 ، در جريان بمباران هو ايي شهر بانه، به شهادت رسيد.         راوي: محمود رئوف مرادخاني  دوست و همكار شهيد





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 211]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن