واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: مرد بندري و شوکران سقوط ؟ شاهين ماند چون لياقت ماندن داشت. تيمي که در نيمه پاييني جدول به تنهايي صاحب تفاضل گل مثبت است و در روزهايي از فصل مثل ديدار با استيلآذين، ابومسلم، سپاهان و ذوبآهن در آخرين ثانيهها داشتههاي خود را از دست داد و عاملش فقط کمبود تجربه بود و بس، بايد ميماند که ماند. اين بقا مبارک بوشهريها.
ارم نیوز: تنهاي تنها کنار خط ايستاد و جرعه جرعه بازي را سرکشيد. جناب سرهنگ! با تجربهتر از آن بود که در اين روز حياتي بخواهد به تيمش تشويش بدهد و بذر اضطراب بکارد. تنهاي تنها تمام روزهاي در شيراز بودنش را مرور کرد. آن قدر آرامش داشت که شايد ميخواست جدول حل کند! مقاومتيها از دو قدمي توپ را بيرون ميزدند و شاگردان ياوري ميفهميدند اين پير باتجربه ندانسته حرف نزده است. "تنهايي" که شليک نهايي را کرد ديگر او تنها نبود. رود خروشان پلاکهاي ايران-48 شيراز را در برگرفت، حالا هر شب "تنهايي" زمزمه بوشهريها ميشود.سرش را گذاشت لبه تاقچه انتظار و گوش سپرد به صداي ناموزون موتورسيکلتها. چشم نداشت و دست بر جاي خالي چشمانش گذاشته بود، توي دلش داشتند لباس ميشستند، چنگ ميزدند و اتوبوس خالي خيالش تا نزديکيهاي حافظيه رفته بود.به گزارش ايسنا؛ اشکش شده بود مثل تگرگ و زيرلب با خودش حرف ميزد: مگه ميشه! ما هنوز به ليگ برتر عادت نکردهايم، کجا بايد برويم؟ حنجرهاش وصل شده بود به آسمان. "حاج محسن" با خودش نه، با خدا خلوت کرده بود. روياهايش را روي ترک موتور سيکلت "مش حسين" نهاد و مثل يک پنجره منتظر، لولاي دلش را بازنگه داشت. دلش داشت روده درازي ميکرد و رودهاش کوتاهتر از هميشه ميشد! زلال زلال حرفهايش را ريخت وسط دايره. وقتي خودش ميشد و خدا، تعارف را کنار ميگذاشت. داشت بغل بغل درددل ميکرد و غزل غزل هقهق را چاشنياش مينمود "قربون کريميات برم خدا؛ مو بايد چيکار کنم تا اينها بمونن؟چشم ندارم که بگم به اندازه چشام برام عزيزان! خودت که از دل موآگاهي. رسيدهام به مرز شيشه و سنگ. فواره دلم پرکشيده، دلخوشيمون به همين شاهينه" روي سکوي سنگي جلوي منزلش نشسته بود و رخش قصه را پي روزهايي هي کرد که چشم داشت و هنرنمايي شاهينيهاي قديم را روي زمين ورزشگاه پير شهر ميديد. همه رفتند و او دلش را به شيراز فرستاد. يک کالبد بيدل سر بر بالش ترديد و دلهره نهاد و رفت تا فردا که دلش دلآرايي کند، دلبري کند و دلشورهها را دور بريزد.کمتر خيابان و کوچه پس کوچهاي را ميتوانستي پيدا کني که ماشينهايي با پلاک ايران-48 پارک نشده باشد. شيراز پر از بوشهري بود. کري نميخواندند. حرفشان حرف ماندن بود. آمده بودند که بمانند. مرد بندري و شوکران سقوط؟ هرگز! سرهنگ ياوري آرامتر از هميشه وارد رختکن شد. نبض ورزشگاه شيراز را سالها زيرانگشت داشت.تو گويي با خاک اين ورزشگاه همزبان بود. جوري با بازيکنان درون رختکن حرف ميزد که انگار فيلم بازي را از قبل ديده و دارد براي شاگردانش تعريف ميکند: "ببينيد؛ اينها امروز دست پاچهترين روزشان را پيش رو دارند. مطمئن باشيد اگر شما تمرکز و آرامشتان را حفظ کنيد مقاومتيها نميتوانند حتي يک گل بزنند. اين تيم يک تيم جوان است. رهبر درون زمين ندارد. بار مسووليت روي دوش همه آنهاست و همين باعث شده که ساقهايشان لال شود. اينها از دو قدمي هم گل نميزنند. شما اگر قدر فرصتهايتان را بدانيد برندهايد."کنگاني هم حرفهايش را زد: "بچهها من هيچي ندارم فقط آبرويم را گذاشتهام کنار آبروي شما. مقاومتيها امروز آمدهاند که چيزي از دست ندهند و شما ميرويد که چيزي به دست بياوريد. اين همه هوادار به عشق شما آمدهاند. پس يا علي مدد" "يا علي" شاهينيها راه افتاد. جاده را گرفت و رفت. يکي در کوچههاي دواس، ديگري در پسکوچههاي بهمني، سومي حوالي ميدان رئيسعلي "ياعلي" بچهها را ديد و دريا با اين صدا آرام شد. با همين اعجاز حنجرهها، حاج محسن هم چشم نگشود، اما بيدار شد! چشمهايش نه، جاي خالي آنها رنگينکمان را ميديد. مثل يک مجرم بيگناه ذکر ميگفت!تنهاي تنها کنار خط ايستاد و جرعه جرعه بازي را سرکشيد. جناب سرهنگ! با تجربهتر از آن بود که در اين روز حياتي بخواهد به تيمش تشويش بدهد و بذر اضطراب بکارد. تنهاي تنها تمام روزهاي در شيراز بودنش را مرور کرد. آن قدر آرامش داشت که شايد ميخواست جدول حل کند! مقاومتيها از دو قدمي توپ را بيرون ميزدند و شاگردان ياوري ميفهميدند اين پير باتجربه ندانسته حرف نزده است. "تنهايي" که شليک نهايي را کرد ديگر او تنها نبود. رود خروشان پلاکهاي ايران-48 شيراز را در برگرفت، حالا هر شب "تنهايي" زمزمه بوشهريها ميشود.آن سوي قصه شايد مديران مقاومت حسرت روزي را ميخوردند که ياوري تا پاي عقد قرارداد آمد و او را به بهانهاي غير حرفهاي از دست دادند. چه شب آرامي داشت بوشهر. آرام آرام اما پر از "يزله". آرام آرام اما زير غوغاي نيانبانهاي ياغي. "حاج محسن" آمده بود وسط کوچه تا صداها را بهتر بشنود. اصلا داشت ميديد. دريچههاي دلش چشم شده بودند. صحنه آهسته گل "منصور تنهايي" را صدها بار ديد. پلک نميزد. پنجشنبه "شاهين" سرسفره بوشهريها بود. کابوسهاي خط خطي جاي خود را به "پرياي پاپتي" داد و دکه انتظار تعطيل شد. چقدر آرام خوابيدند ياوري و کنگاني و همه شاهينيها. لالالالايي....شاهين ماند چون لياقت ماندن داشت. تيمي که در نيمه پاييني جدول به تنهايي صاحب تفاضل گل مثبت است و در روزهايي از فصل مثل ديدار با استيلآذين، ابومسلم، سپاهان و ذوبآهن در آخرين ثانيهها داشتههاي خود را از دست داد و عاملش فقط کمبود تجربه بود و بس، بايد ميماند که ماند. اين بقا مبارک بوشهريها.از ابتداي ليگ برتر کمتر سابقه داشته که تمام تيمهاي صعود کننده از دسته اول در ليگ برتر باقي بمانند. در دورههاي مختلف نفت آبادان، شموشک، مشهد قندي يزد، شيرين فراز، داماش و پيام مشهد فقط يک سال مهمان ليگ برتريها بودند، اما اين فصل استيلآذين، تراکتورسازي و شاهين هر سه تيم صعود کننده ماندني شدند تا ثابت کنند براي ماندن برنامه داشتند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 342]