واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: «شاهراه علی»قسمت اول (کویر )قسمت دوم :

غروب ده، در كویر، با شكوه و عظمتی مرموز و ماورائی می رسد و در برابرش، هستی لب فرو میبندد و آرام می گیرد. ناگهان سیل مهاجم سیاهی خود را به ده میزند، و فشرده و پرهیاهو، در كوچهها می دود و رفته رفته در خم كوچهها و درون خانهها فرو مینشیند و سپس سكوت مغرب باز ادامه مییابد، مگر گاه فریاد گوسفندی غریب كه با گله درآمیخته است و یا ناله بزغاله آوارهای كه، در آن هیاهوی پرشتاب راه خانه خود را گم كرده است. كه لحظهای بیش نمیپاید. شب آغاز شده است. در ده چراغ نیست، شبها به مهتاب روشن است و یا به قطرههای درشت و تابناك باران ستاره. مصابیح آسمان! نیمه شب آرام تابستان بود و من هنوز كودكی هفت هشت ساله. آن سال، تمام تابستان و پائیز را در ده ماندیم كه شهریور سیصد و بیست بود و آن سه غمخوار بشریت كشور را از همه سو اشغال كرده بودند و پدرم ما را گذاشت و به استقبال حوادث، خود، تنها، به شهر رفت تا ببیند چه خواهد شد؟ مگر گاه فریاد گوسفندی غریب كه با گله درآمیخته است و یا ناله بزغاله آوارهای كه، در آن هیاهوی پرشتاب راه خانه خود را گم كرده است. كه لحظهای بیش نمیپاید.آن شب نیز مثل هر شب، در سایه روشن غروب، دهقانان با چهار پایانشان از صحرا باز گشتند وهیاهوی گله خوابید و مردم شامشان را كه خوردند نمد و پلاس و رختخواب و متكا و قطیفههای سفید كرباس یا قمیص را (بجای شمد) برداشتند و به پشت بامها رفتند و گستردند و طاق باز دراز كشیدند. نه كه بخوابند، كه تماشا كنند و حرف بزنند، آسمان را تماشا كنند و از ستارهها حرف بزنند، كه آسمان تفرجگاه مردم كویر است و تنها گردشگاه آزاد و آباد كویر. در آسمان، سرگرمیهای بسیاری است برای این نگاههای اسیر و محرومی كه، همه شب،از پشت بامهای گل اندود ده، به سوی آن پرواز می كنند. من نیز، همچون همه كودكان كویر، آسمان را دوست می داشتم وستارهها را میشناختم و هر شب از روی بام، چشم بر این صحنه زیبای پر از شگفتی و سرگرمی می دوختم و ساعتی، ساعتهائی، با خویش با همبازیها و بزرگترهایم، نگاههای كودكانهام را به باغ خرم آسمان می فرستادم تا با ستارگان ببازی مشغول شوند.

آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظاره آسمان رفته بودم؛ گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلقی كه بر آن، مرغان الماس پر ستارگان زیبا و خاموش، تك تك از غیب سر می زنند و دسته دسته به بازی افسونكاری شنا می كنند. آن شب نیز ماه با تلالو پرشكوهش كه تنها لبخند نوازشی است كه طبیعت بر چهره نفرین شدگان كویر می نوازد از راه رسید و گلهای الماس شكفتند و قندیل زیبای پروین ـ كه هر شب، دست ناپیدای الههای آنرا ازگوشه آسمان، آرام آرام، به گوشهای دیگر میبرد ـ سر زد و آن جاده روشن و خیال انگیزی كه گویی، یك راست، به ابدیت میپیوندد: «شاهراه علی» ، «راه مكه»! كه بعدها دبیرانم خندیدند كه: نه جانم، «كهكشان»! و حال می فهمم كه چه اسم زشتی! كهكشان، یعنی از آنجا كاه می كشیدهاند و اینها هم كاههایی است كه بر راه ریخته است! شگفتا كه نگاههای لوكس مردم اسفالت نشین شهر آنرا كهكشان میبینند و دهاتیهای كاهكش كویر...ادامه دارد...دکتر علی شریعتی تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 211]