واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: رهروان مقصد عشق
بامدادی که چشم جسم را گشودم و قدم در عرصه گیتی نهادم هیچ نمی دانستمامّا امروز می دانم آنچه که نمی دانم بیشتر از آن چیزی است که می دانمچون در چندین بهاری که پشت سر گذاشته ام به یمن زحمات معلمانم آموخته ودانسته ام چنانکه میدان عمل محدودتر از عرصه حرف و سخن است تپه های علمبشر نیز بسیار کوتاهتر از قله های سربفلک کشیده جهل آدمیست، لذا ای شمعشب افروز زندگیم، ای استاد گلسیرت و گلپرور و حیاتبخشم، آنچه را که درپیش رو دارید گلهای شکوفا شده ایست که در باغ زندگی توسط دستان پرمهر شماپرورش یافته اند، ثمره درختی است که با مرکب قلمهای شما آبیاری گشته استو نوری است که بیاری آیینه قلب پاک شما در صحنه روزگار متجلی شده است. پسای گوهر تابناک صدف عشق بگذار بی پرده بگویم وجودم بلطف شما معنا گرفتهاست و باغ بی حاصل عمرم باتلاش پدرانه و دستان مهربانت بهاری شده است کهبوی خوش گلهای دلاویزش هرگز از روح و روانم برون نخواهد شد. ای استاد گرامی هرگاه سهیل سخن از میان لبهای گلرنگت خارجمی گردد خورشید خدا شناسی نیزدر آسمان قلبم حضور می یابد و با انتشار نورمعرفت سینه ام را آذین می بندد و نور عشق را به خانه دلم هدیه می کند، پسچه می توانم گفت از تو ای فرشته بیداری و عشق و یا با کدامین نثر و شعرمی توان تو را در تمام زندگی ستود و سرود، توکه با واژه های گلرنگ کلامتکتاب نور را برای این سالک درمانده براه تفسیر کردی و به صراط مستقیمشرهنمون شدی و با آن حروفی که یادم دادی چشمان بی فروغ و خفته در ظلمتسرایزندگیم را بیدار ساختی و نور بصیرت بخشیدی.ای فروزانتر از مهر و ماه که در خلال صندلیهای کلاست خاطرات خوش و لذتبخش کودکیم نهفته است، هنوز هم در آیینه چشمانت ابتدایی ترین درس کلاسمرا به عیان می بینم همان کلاسی که در آن باده نور و معرفت می نوشیدم و هرروز با صدای پرشور قناری حنجره ات کبوتران سپید دلم را بسوی آسمان آبیمعرفت پرواز می دادم و با تبرزین اعجاز آیات کلامت خلیل وار بتهای جهل وغصه و ناامیدی را در بتخانه جانم می شکستم و هنوز هم وقتی که در کلاسروشنگر تو حاضر می شوم بیاد می آورم که در فصل آغازین شکوفایی روحم چگونهدر باغ گلخیز علم و عشق خویش با میوه های رنگارنگ و پرارزش دانشتپذیرائیم نمودی و چگونه با گلبرگهای طلایی عشق دفتر جانم را تذهیب کردی وچگونه قلب مهربانت در هر طپشش شعله ای و جرعه ای از آتش عشق و می معرفتدر ظرف وجودم می ریخت. چه می گویم هنوز هم کانون روشنی بخش حیاتم تویی، هنوز هم گلهایمحبّت تو در گلدان دلم در حال شکوفایست، هنوز هم یقین دارم که مداد توبالاتر از خون کشته معشوق است و هنوز هم عطر خوش گلهای اندرزهایت درصحرای سینه ام جاریست و تو دلنوازترین نسیم روانپرور و روح نواز بهاری کهشعر سعادت و رهایی از خویشتن و پیوستن به دریای بیکران معرفت را در گوشدلم زمزمه می کنی و مرا به قله های عقیق فام سرزمین نور، به گلشن اعجازبهاران کتاب عشق و روشنایی، به سرمنزل خوشبختی و نشاط و به میعادگاه حضورمی بری. پس ای درخشنده تر از چشمه خورشید بهاری، رود کلامت را در کویرجانم جاری کن و باغ بهاری زندگیم را از ابر باران زای واژگانت سیراب ساز،خدا را ،خدا را ،ای آسمان بی کرانه عشق بارش سحاب کلامت را بر ذهن و جانمبیشتر کن بگذار قله های خشک و تهی دست اندیشه ام پر از چشمه و نور گردد وباغ خزانزده وجودم به شکوفه بنشیند چرا که شما ای عالمان چون چشمه سارید برای گلشن جان چون بهارید به اوج آسمان مثل ستاره برای ملکوملت افتخارید بود فکر بشر مانند طفلی شما آن طفل را پروردگارید برای رهروان مقصد عشق پیمبر گونه و عالی تبارید به دانشگاه دین و عشق و عرفان حریم علم و حق را پاسدارید به چشم ساکنان اوج افلاک عزیز و مهربان، خورشیدوارید برای طالبان علم و دانش چراغ و اسوه و آموزگارید کتاب و درستان منشور عشق است فروغی در دل شبهای تارید ببوسم دستتان را چون قلم من که خضر راه من در روزگارید عزیزانم قلم چون ذوالفقار است شما چون حیدر چابکسوارید به باغ فکر قائم مثل باران بهکهسار زمان چون آبشارید.خدا کند روزی بیاید که بتوانم این محبتت را جبران کنم .باور کن همه برایشغل توی معلم حسرت میخورند چرا که گفته اند معلمان هم دنیای خود را دارنو هم آخرت ..چون معلمی شغل انبیاست.والسلامفرشاد شمسی خانی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 199]