واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: هويت هاي پاره پاره و معنويت از دست رفته
هر دوره اي از زندگي بشر بر روي كره خاكي، زمان ظهور تفكر و اعتقادي خاص بوده است و هر دوران تاريخي، محمل تجلي نگاهي متفاوت نسبت به دوران تاريخي گذشته. به عبارت بهتر، مي توان طرز تفكر يا گفتمان غالب هر عصر را به مثابه عينكي بر چشم مردمان آن عصر دانست. عينكي كه عالم و آدم از پشت شيشه هاي آن به نحوي يكسان در مقابل ديدگان مردمان تجلي مي يابد. صدالبته، اين به معناي نفي تفكرات مختلف و متضاد در هر دوران نيست بلكه بايد دانست كه بسياري از اين تضادهاي فكري و سليقه اي، خود در چهارچوب گفتمان كلي هر دوران شكل مي گيرند. سؤال اصلي اينجا مطرح مي شود كه گفتمان غالب جهان معاصر ما چيست؟
انسانهاي هم عصر ما با چه عينكي به جهان و حوادث آن مي نگرند؟ عده اي از متفكران در پاسخ به اين سؤال، هويت دنياي معاصر را هويتي چند تكه و رنگارنگ توصيف كرده اند و اطلاق يك طرز تفكر كلي و همه گير بر عالم حاضر را امري اشتباه دانسته اند. اين عده ظهور و رواج خرده فرهنگها، مذاهب، مرامها، فرقه ها و سليقه هاي گوناگون را دليل بر مدعاي خويش گرفته و دنياي حاضر را عصر پست مدرنسيم و انسان معاصر را موجودي با هويت متكثر و الوان معرفي كرده اند. گرچه اين نكته در جايگاه خود صحيح است ولي همه ماجرا بدين جا ختم نمي شود. اگر از منظري كلي تر به موضوع بنگريم به يك رشته اتصال نامرئي بين حوادث و جريانهاي دوران معاصر مي رسيم. رشته اي كه همه فرهنگهاي چهل تكه و هويت هاي متكثر به نوعي بدان متصل اند. اين رشته همان گفتمان غالب دنياي ما يعني گفتمان معنويت است. انسان پست مدرن به دنبال چيزي است كه انسان مدرن آن را تعمدا گم كرد. او در پي معنويت است و اين معنويت است كه بيش از هر چيز ديگري در زمان ما مايه شكل گيري و صورت بندي جريانها و حوادث مختلف مي باشد. بنابر اين تعريف هر مرام و مسلك و فرقه و آييني كه بر مبناي طرز تلقي غيرمادي استوار شده است، چه معقول باشد و چه غيرمعقول، در سنخ معنويت جاي مي گيرد. در ميان متفكران داخلي و خارجي معاصر كمتر كسي يافت مي شود كه معتقد به پايان يافتن عصر فلسفه نباشد. در واقع فلسفه ابتدا به بحران و سپس به بن بست رسيد و رسما از مسند جريان سازي فكري و فرهنگي خارج شد. امروز فلسفه وجود دارد ولي از جايگاه گذشته خويش خارج شده و ديگر مركزيت حوادث عالم از آن فيلسوفان نيست. امروز معنويت است كه انسانها را تحت تاثير قرار مي دهد، جذب مي كند و جريان هاي فرهنگي فردي و اجتماعي را رقم مي زند. البته لازم به ذکر است كه مراد ما از معنويت در اين نوشتار به هيچ وجه به دين محدود نمي شود. بلكه مقصود، مفهوم كلي تري از معنويت است كه كليه باورها، اعتقادات و انگيزه هاي غيرمادي و غير اين جهاني را دربر مي گيرد. در نتيجه، بنابر اين تعريف هر مرام و مسلك و فرقه و آييني كه بر مبناي طرز تلقي غيرمادي استوار شده است، چه معقول باشد و چه غيرمعقول، در سنخ معنويت جاي مي گيرد. حال اين معنويت مي تواند عرفان باستاني سرخ پوستي، فرقه هاي شيطان پرستي و شيطان گرايي، آيينهاي مخفي و قديمي يهوديان مانند كابالا، بوديسم، طبيعت گرايي افراطي، انديشه هاي بنيادگرايانه مسيحي و حتي اديان رسمي و بزرگ مانند اسلام باشد.
حال كه مقصود اين نوشتار از معنويت تبيين شد مي توان به جرات ادعا كرد كه در دنياي حاضر هيچ عاملي چون معنويت قدرت اثرگذاري و راهبري ندارد و انسانهاي عصر ما انسانهايي معنوي و معنويت گرا هستند. شاهد مثال بر اين مدعا فراوان است كه به بخش كوچكي از آن اشاره مي كنيم: -آمارهاي رسمي ايالات متحده آمريكا از افزايش بي سابقه فرقه هاي مذهبي مختلف در اين كشور پس از پايان جنگ سرد حكايت مي كند. تعداد اين فرقه ها كه عموما آيينهايي ابداعي و شخص محور هستند تا 2500 فرقه تخمين زده مي شود. - آيينهاي باستاني پيش از ظهور اديان بزرگ مسيحيت و اسلام كه از آنها به اديان پاگاني تعبير مي شود در دو دهه گذشته تجديد حيات يافته و به عرصه اجتماعي رسيده اند و حتي به مدهاي معنوي جوان پسند تبديل شده اند. اين آيينها كه عموما ريشه در اديان شرك آميز باستاني مانند آيين مهرپرستي در مصر و روم باستان و همين طور اديان چندخدايي يوناني دارند با اسامي مختلفي نظير اديان ويكايي، گنوستيكي، تئوسوفيسم، ناتوراليسم (طبيعت گرايي)، ميترائيسم و عرفانهاي عصر جديد، وارد حيطه زندگي معنوي انسانهاي عصر حاضر شده و روز به روز بر تعداد پيروان آنها نيز افزوده مي گردد.جادوگري در زمان ما نه تنها از جايگاه مخوف و منفي خود خارج شده، بلكه به يك فن و رشته دلپذير و عمومي تبديل گرديده است اين آيينها با اديان بزرگ و رسمي مانند مسيحيت و يهوديت نيز اختلاط يافته و حاصل آن در شكل فرقه هاي مسيحي مخالف كليسا نظير فرقه شواليه هاي معبد، شواليه هاي اورشليم، فرقه روزن كروتس (برادران صليب گلگون) و... و همين طور فرقه هاي عرفاني يهودي نظير كابالا ظهور پيدا كرده اند كه رد پاي افكار، عقايد و تعاليم اكثر اين فرقه ها را مي توان در توليدات هنري معاصر از جمله در بخش موسيقي و سينما به وضوح مشاهده نمود.
- بسط و گسترش انديشه هاي جادوگرانه و رازآميز، در زمان حاضر را مي توان جلوه اي ديگر از توجه مردمان به معنويت دانست. جادوگري در زمان ما نه تنها از جايگاه مخوف و منفي خود خارج شده، بلكه به يك فن و رشته دلپذير و عمومي تبديل گرديده است. اين امر شامل همه شاخه هاي مرتبط با جادوگري مثل پيش گويي، طالع بيني، فال گيري و حتي جادوگري سياه (به معني ارتباط با شيطان به منظور كسب علم و قدرت از وي) نيز مي شود. شاهد مثال در اين خصوص چنان فراوان است كه احتياج به توضيح بيشتري نيست. فقط كافي است سري به ويترين كتاب فروشي هاي عمومي يا مجلات مردمي و پرتيراژ چاپ شده در كشور بزنيم، كه در اين صورت با انبوهي از كتب و مطالب مربوط به علوم غريبه و جادوگري كه البته با زبان مردم عصر ما نگاشته شده اند مواجه مي شويم. اينچنين است كه شخصيت هري پاتر به عنوان اسطوره عصر ما معرفي مي شود. هري پاتر جادوگري است كه برخلاف دهه هاي گذشته، لباسهايي مندرس و چهره اي كريه و پشتي خميده ندارد و سوار بر جارويي جادويي به قلعه محل زندگي خود در قله كوهي مخوف نمي رود، بلكه نوجواني جذاب و خوش سيما است كه سعي دارد نگاه ما را به جادو و جادوگري تغيير دهد و بايد گفت كه تا حدود زيادي در اين كار موفق بوده است.ادامه دارد...فاطمه ناظم زاده/گروه جامعه و سياستبا تغيير و تلخيص؛ برگرفته از مقاله" انسان پست مدرن و معنويتهاي زميني " نوشته اروندملا تنظيم براي تبيان: عطااالله باباپور
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1132]