واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مثنوی و مسأله ی رنج انسانیقسمت سوم
قسمت اولو قسمت دوم را بخوانیدارزیابی طرح مولاناحال جای این پرسش است که آیا مولوی در پاسخگویی به مسله رنج، موفق بوده است یا خیر؟ ممکن است این پاسخ برای کسانی قانع کننده باشد و با تجربه های زیسته یا با دیدگاه دینی آنان سازگار باشد.در این صورت استراتژی مولوی کامل به نظر می رسد و او در کار خود موفق بوده است. اما ممکن است کسانی که وجود شرور را با وجود خدایی خیرخواه و عادل ناسازگار می بینند، هم چنان این پاسخ را قانع کننده نیابند. شاید کسی بگوید زمانی مولانا این تحلیل را ارایه کرد که خبری از نسل کشی های مدرن و جنگ های هسته ای و قتل عام های سازمان یافته نبود، اما امروزه مسأله متفاوت است. نمی توان با چند تشبیه و تمثیل و با کمک گرفتن از داستان های تمثیلی پوست دباغی نشده و مانند آن ها عمق رنج های انسانی را توجیه کرد. از این منظر اگر مولانا در روزگار ما می زیست، چه بسا نظر خویش را تعدیل می کرد.در پاسخ به این اشکال نی توان به مقایسه دو نظرگاه در این باره پرداخت ویکی از آن دو را برگزید، زیرا ظاهراً دلیل دیگری وجود ندارد. مولانا می گوید خدایی هست که عادل و حکیم است. شر نیز وجود دارد، اما باید دانست که: 1. این شرور ادعایی مطلق نیستند، بلکه نسبی هستند. 2. این شرور در نهایت به سود انسان هستند و به صیقل دادن روح می انجامند. پس هر چند رنج به نظر تلخی می رسد، لیکن لازمه تحقق جوهر انسانیت است. خداوند نیز خودش این شرور را پدید آورده است تا هم چیره دستی خود را نشان دهد و هم از طریق روح ما را پرورش دهد. پس رنج کاملاً معنادار است. اما مخالفان این نظریه می گویند که به دلیل وجود شر و متعدد به این نتیجه رسیده اند که خدایی وجود ندارد و ما نیز اسیر تقدیر هستیم و در میان دریایی طوفانی شرور سرگردانیم و راهی برای بیرون رفتن از این وضع نداریم. حال ببینیم که وضع این دو دیدگاه به لحاظ معرفتی چگونه است. همان طور که پیشتر دیدیم مخالفان وجود خدا نمی توانند از طریق وجود شرور منطقاً به نفی خداوند برسند و حداکثر آن است که این شرور خود بخشی از برنامه خداوند برای کمال انسان است، دیگر مخالفان وضع معرفتی نیرومندی نخواهد داشت و به نظر می رسد که تحلیل مولوی از آنان نیرومندتر است. زیرا مولانا از معناداری هستی شروع می کند و می کوشد برای بخش به ظاهر بی معنایی آن یعنی شرور، معنایی ارایه کند و یا عمل آن را به خداوند احاطه دهد. حال آن که مخالفان از بی معنایی بخشی از هستی یعنی شرور می خواهند بی معنایی کل هستی را نتیجه بگیرند و نهایتاً نیز معضل شر را حل ناشده رها می کنند. زیرا با نفی خدا، شر از میان نمی رود ، بلکه معنای خود را از دست می دهد و به امری عبث تبدیل می شود. این رهیافت یاداور عذاب سیزیف در افسانه های یونانی است که به شکنجه بی معنایی برای ابد گرفتار شده بود، یعنی ناگزیر بود سنگی را از دامنه کوه تا بالای آن ببرد. اما همین که به بالای کوه رسدآن سنگ از دست او فرو می غلطید و پایین می آمد. از این رو ناچار بود کار خود را از سر گیرد. بدین ترتیب، دیدگاه مولوی مقبول تر و پذیرفتنی تر است. اگر هم تحلیل مولوی را نپذیریم، حداقل آن است که این دو دیدگاه از نظر معرفتی هم سنگ هستند زیرا در نهایت، مخالفان نمی توانند نبود خدا را از طریق شرور، منطقاً اثبات کنند و از شرور این نتیجه منطقی را بگیرند که خدایی نیست. حال ماییم و دو استراتژی که از نظر معرفتی یکسان هستند و هر دو به یک اندازه نیرومند یا ضعیفند، با این تفاوت که یکی از آن ها راه به پوچی و بی معنایی کل هستی می برد و دیگری می کوشد برای بخش ناخوشایند زندگی، معنایی- هر چند از نظر مخالفان ناپذیرفتنی- ارایه کند. به نظر می رسد که حداقل امتیاز دیدگاه دوم آن است که از نظر بهداشت روانی برای ما بهتر است. زیرا اگر قرار باشد که میان دو نظرگاه هم سنگ دست به انتخاب بزنیم، یکی نظرگاهی که ما را از بازیچه شرور بی معنا و اهریمنی می داند و دوم نظرگاهی که حتی شرور را در خدمت رشد و تعالی انسان می شناسد، این یک سلامتی و بهداشت روانی ما را بیشتر تأمین کند. افزون بر آن این کار با خرد ما نیز سازگارتر است و گویای حسن انتخاب ما می باشد. از این رو اگر هم به فرض از نظر معرفت شناختی به نتیجه قاطعی نرسیدیم و نتوانستیم یک دیدگاه را به دیگری ترجیح می دهیم، با توجه به معیارهای عملی می توانیم نظرگاه مولوی را بر نظرگاه مخالف آن ترجیح دهیم.[و البته این صرف نظر از این موضوع است که مولوی در استدلالش تلاشی برای اثبات وجود خداوند از طریق توجیه شرور نکرده است که مخالفان با نپذیرفتن استدلالات او بخواهند اصل توحید را زیر سوال ببرند بلکه در روش مولوی مبنا بر وجود خدای حکیم و دانا است و اکنون با قبول این موضوع سعی در تحلیل شرور و بلایا دارد . اما کسانی که نمی توانند بلایا و شرور را هضم کنند از نظر منطقی نمی توانند به صورت کلی آنرا با عدم وجود خداوند ارتباط دهند چراکه در این صورت تمام خیر و برکاتی که وجود دارند و غیر قابل انکار هم هستند استدلالی برای وجود خدا خواهد بود و در این میان قبول یا رد وجود خدا بسته به سلیقه فرد خواهد شد که شرور را ببیند یا خیر ها را!! و بی شک اثبات وجود خداوند از این طریق استدلالات جزئی بسیار برتر و کلی تر است. ]اینجاست که دیدگاه مولوی در این زمینه برای انسان معاصر بسیار مغتنم و آموزنده به نظر می رسد. وی به انسانی که در برابر رنج ها و شرور گسترده و بی شمار معنایی نمی یابد، می آموزد که همه رنج ها در جهت تعالی انسان عمل می کند. در مواردی صحت این مدعا را به آسانی می بینیم و در مواردی هم که نمی توانیم به راحتی برای شرور اخلاقی معنایی دریابیم، می توانیم آن را در متن کلی تری قرار دهیم و با اعتماد به خدای علیم و حکیم، آن ها را نیز با معنا و سازنده بدانیم. این آموزه در دنیایی که دست خوش پوچی و بحران بی معنایی شده است، سخت ارجمند و کارساز است. از این رو بی جهت نیست که در غرب شاهد شکوفایی اندیشه ها و آموزه های مولانا هستیم؛ اندیشه هایی که هرگز رنگ کهنگی نمی پذیرند.1 سخن کوتاه، مولانا رنج را با معنا و در نتیجه پذیرفتنی و با توحید سازگار می بیند و می گوید: از حجامت کودکان گریند زار که نمی دانند ایشان سر کار مرد، خود زر می دهد حجام را می نوازد نیش خون آشام را پی نوشت :1. توجه به این نکته لتزم است که پذیرفتن معناداری رنج و سازنده بودن آن به این معنا نیست که باید در برابر شر سکوت کنیم و رنج های اجتماعی را تحمل کنیم. این نکته ای است که باید جداگانه به آن پرداخت و نظرگاه مولانا را درباره آن به تفصیل داشت.منبع: ماهنامه معارفتهیه و تنظیم به همراه اضافات از بخش ادبیات سایت تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 523]