واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: از دیر باز، بشر همواره در این اندیشه بوده است که آیا خواب و رویا می تواند دریچه ای به سوی آینده بگشاید؟ و آیا به کمک خواب می توان به آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد پی برد؟ معبد «گلاستونبری» (Glastonbury) که مدتهای مدید در زیر خاک مدفون بود و هیچکس از آن خبر نداشت، به کمک خواب عجیبی که یک روستائی دیده بود کشف شد. همچنین خواب های عجیبی که یک باستان شناس دید، باعث شد که در نقطه ای از زمین، عملیات حفاری را آغاز کنند و در همان نقطه ای که این باستان شناس در خواب دیده بود، موفق به کشف شهر باستانی «مایسینی» (Mycenae) واقع در جزیره «کرت» (Crete) شدند و همین امر موجب گردید بانکدار جوان و ثروتمندی که در «سانفرانسیسکو» زندگی می کرد و برای کشف این شهرباستانی سرمایه گذاری کرده بود به جرگه باستان شناسان بپیوندد و با نام «هاینریش شلیمان» (Heinrich Schliemann) از شهرت جهانی برخوردار شود. این خواب ها که منجر به کشفیات باستان شناسی در معبد «بل» (Bell) و نیز ترجمه الواحی به زبان «بابلی» شد هنوز در پرده اسرار باقی مانده است. یکی از استادان دانشگاه «پنسیلوانیا» بنام دکتر «هرمان هیلپرشت» (Herman Hilprecht) که در زمینه شناخت تاریخ آشور، شهرت زیادی دارد هنگامی که سرگرم نگارش کتابی زیر عنوان «کتیبه های قدیمی بابل» بود با اشکال بزرگی مواجه شد. او ضمن تحقیق، به دو نوشته برخورد کرد که روی دو قطعه عقیق کوچک حک شده بود. ظاهراً آنها دو انگشتری بودند که در خرابه های معبد «بل» واقع در «نیپور» (Nippur) کشف شده بودند، ولی از آنجا که نگین این انگشتریها شکسته بود، نوشته روی آنها ناقص بود و فهم مطالب آن امکان نداشت. تا دیر وقت آن شب، دکتر «هیلپرشت» با آنکه سخت خسته بود، یک آن از اندیشه این دو انگشتری فارغ نمی شد. همسرش کوشید او را از فکر کردن درباره موضوع باز دارد، ولی باستانشناس مزبور که متعهد شده بود کتاب مورد نظر را روز بعد برای چاپ آماده سازد، بسیار آشفته و نگران بود، زیرا این امر، بدون تکمیل نوشته روی انگشتری ها امکان نداشت. سرانجام وقتی همسرش به خواب رفت، به سراغ انگشتری ها شتافت و به کمک یک ذره بین، به بررسی آنها پرداخت. در همانحال، از شدت خستگی به خوابی عمیق فرو رفت، و در خلال این خواب سحرآمیز، زمان به عقب بازگشت. در عالم خواب، یک مرد لاغر و بلند قامت را دید که در برابرش ایستاده بود و لبخندی بر لب داشت. این مرد یکی از راهبان بابل قدیم بود و چنین به نظر می رسید که از قرون وسطی برخاسته بود و باد گرم و سوزانی که جانب صحرا می وزید، جامه سفید و بلند او را پریشان ساخت. این مرد با صدای رسائی گفت: - همراه من بیا... من به تو کمک خواهم کرد. باستان شناس از جا برخاست و بدنبال این بیگانۀ ناشناس براه افتاد و تازه متوجه شد که روی پله سنگی بزرگی نشسته بود. به اتفاق مرد ناشناس از میان یک جاده خاکی و گرم و عماراتی خالی از سکنه گذشتند و به بنای بزرگی رسیدند که مشخص تر از بقیه بود، و بدرون فضای نیمه تاریک آن گام نهادند. باستان شناس پرسید: - ما در کجا هستیم؟ ناشناس پاسخ داد: - ما درون معبد «بل» واقع در «نیپور» ایستاده ایم که بین دجله و فرات قرار دارد. دکتر «هیلپرشت» با دقت نگاهی به اطراف اتاق نیمه تاریک انداخت و با توجه به اطلاعاتی که در رشته باستان شناسی داشت، از ظواهر امر دریافت که آن مرد درست می گوید. پرسید: - آیا می توانید محل گنجینه گمشده معبد را به من نشان دهید؟ مرد ناشناس لبخند زد و با علامت دست به دکتر «هیلپرشت» اشاره کرد که او را تعقیب کند. آنگاه خود پیشاپیش براه افتاد، از دالان تاریکی گذشت و به اتاق کوچکی که پائین تر از سطح زمین قرار داشت رفت. درون این اتاق یک صندوق چوبی سنگین وجود داشت که داخل آن چند قطعه عقیق دیده می شد. مرد ناشناس روی خود را به سوی باستان شناس برگرداند و گفت: - دو قطعه عقیقی که شما آنها را دو شئ جداگانه بشمار آورده اید، در حقیقت با یکدیگر مربوط می باشند و این هر دو، بخشی از یک استوانه مرصع را تشکیل می دهد که از سوی سلطان «کوریگالزو» (Kurigalsu) به این معبد اهداء شد و روی آن جملاتی حک شده بود. هنگامی که به راهبان دستور داده شد که یک جفت گوشواره برای مجسمه رب النوع «نینیب» (Ninib) بسازند، جواهری جز این استوانه، در اختیار نداشتیم، لذا در همین اتاق، آن را به سه قسمت کردیم که هر بخش آن حاوی قسمتی از نوشته بود. یک بخش آن نیز برای همیشه از بین رفت. دکتر «هیلپرشت» پرسید: - آیا ممکن است نسخه اصلی این نوشته را به من بدهید؟ مرد راهب بی درنگ برگشت و با انگشت خود روی دیوار خاک گرفته، به خط سومری باستانی چنین نوشت: «این هدیه از طرف «کوریگالزو» عضو شورای مذهبی معبد «بل» به رب النوع «نینیب» پسر «بل» (به معنی خالق و بزرگ) تقدیم شد.» ناگهان دکتر «هیلپرشت» در عالم خواب، احساس کرد که از آن معبد عظیم، به کتابخانه خود در «فیلادلفیا» منتقل شده است و راهب سفیدپوش هنوز در کنار او ایستاده است. کاغذی روی میز او قرار داشت که روی آن، کلمه ساده «نبوکدنصر» (Nebuchadnezzar) نوشته شده بود. و دو تن از مصر شناسان معروف آن را اینطور ترجمه کرده بودند: «نبو، مانند بنائی از کارمن حراست می کند.» و لحظه ای بعد، مرد ناشناس از نظر ناپدید گشت و دکتر «هیلپرشت» از خواب بیدار شد. بهرحال، این مرد عجیب که بخواب دکتر «هیلپرشت» آمده بود، راز دو انگشتری عقیق را که در حقیقت قطعه واحدی از یک استوانه مرصع بودند آشکار ساخت، حقیقتی که بعداً از سوی مصرشناسان جدید مورد تأیید قرار گرفت. مرد ناشناس همچنین ترجمه واژه «نبوکدنصر» یا «بخت نصر» را که تا آن زمان، نادست ترجمه شده بود تصحیح کرد، به طوری که در حال حاضر همه دانشمندان و پژوهندگان آن را پذیرفته اند. و می دانیم که «نبوکد نصر» یا «بخت نصر» عالی ترین لقب بابلی بود که به دو پادشاه بزرگ بابل داده شده بود. راهب ناشناس، همه نکات مبهم را روشن ساخت، فقط یک چیز همچنان در پرده اسرار باقی مانده است، و آن اینکه چگونه آن مرد روحانی، همه این معماها را پس از گذشت 30 قرن، بوسیله خوابی که دکتر هیلپرشت» دیده بود حل کرد!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2224]